۱۳۹۳/۰۲/۳۱

رنج های ورتر جوان ( Die Leiden des Jungen Werther)

رنج های ورتر جوان در تاریخ ادبیات آلمانی نخستین داستان تراژیک از نوع مدرن است . داستانی عاشقانه که در آن جدال نیکی و بدی ، و پیروزی ریاکارانه ی بنیاد بد نیست که مرگ غمبار قهرمان آرمانی آن را رقم می زند . نگاه وحدت وجودی در این اثر نیک و بد را به جای رودررویی با هم ، به درون روابط پیچیده ی ذهن فرد و اجتماع می برد . این تراژدی ، که از عملکرد گناه و عامل شر خالی است ، اثری پیشگام در مبارزه با کهنه اندیشی قرون وسطایی و به سهم خود راه گشای فکری انقلاب بزرگ فرانسه شمرده می شود . این رمان بزرگترین موفقیت ادبی گوته به شمار می رود و در میان آثار این ادیب بزرگ آلمانی بیشترین ترجمه را به خود دیده است . متن فرانسوی این اثر را ناپلئون بناپارت بیش از هفت بار خوانده است !!!
بازنمایی دنیای درونی انسانی که خلق و خویی سوای رفتار رایج روز دارد و خوش تر دارد زندگی را در حاشیه اجتماع بگذراند، بیش از دویست سال است که در ادبیات آلمانی و اروپایی - و اگر به بوف کور بیندیشیم ، در این میان در داستان سرایی فارسی هم - گاه و بیگاه تکرار می شود و بویژه در دوران های بحرانی رواجی بیشتر می یابد ، خواهی مقصود از آن ارائه تعریفی تازه از انسان باشد ، یا کوشش در راه گشودن روزنه هایی نو بر درک درون انسان ، یا پیچیدگی های زندگی اجتماعی اش .
نوع این رمان ، یعنی جنبه نامه نگارانه ی آن ، که نیاز زیادی به پرداختن به رویدادهای ظاهری و حوادث بیرونی ندارد و میدان را بویژه برای کاووش در درون قهرمان حساس، باهوش، سنت ستیز و با این حال پاکباز و آرمان گرای این داستان آزادتر می گذارد ، نیز حال و هوای شورشگرانه و اجتماع گریز آن - که از مکتب جوانانه و عصیانگرانه ی توفان و طغیان مایه می گرفت - انگاری با روح زمانه همخوانی داشت و این همه باید که زمینه این توفیق بی مانند را فراهم می کرد .
کمی به متن سر میزنم :

بیست و دوم مه
زندگی در چشم برخی آدمها خواب و خیالی بیش نیست . این گمان گاهی به من هم دست می دهد .وقتی آن مرز و محدودیتی را میبینم که پویایی و پژوهندگی آدمی اسیر حصار آن است . وقتی می بینم هدف همه ی سختی ها تامین نیاز زندگی است و هدف این تامین باز به سهم خود افزودن بر روزهای همین زندگی سخت ، یا وقتی میبینم دلخوشی آدمی به آن اندک دستاوردهای دانش و پژوهش بر توهم و تسلیم پایه دارد و از این حیث آدمی صرفا اسیری است که دیوارهای سیاهچال خود را با تصویرهایی رنگین و چشم اندازهایی زیبا می آراید ....همه این چیزها ،ویلهلم عزیز, مرا به بهت می اندازد . پس در درون خود فرو می روم و در این جا جهانی را می یابم ! ولی جوهره این جهان هم بیشتر گمان است و گنگی ، و نه گردش و گزارشی زنده . چنین است که همه چیز در پیش حس و نگاهم بهم می ریزد و تار می شود و من دوباره رویا آلوده به دنیا لبخند می زنم و می گذرم .
همه بزرگان و آموزگاران و مربیان برآنند که بچه خودش نمی داند چرا می خواهد . ولی اینکه بزرگترها هم مثل بچه در دامان زمین تاتی می کنند و مثل بچه نمی دانند از کجا آمده اند و به کجا می روند ، و در کار و کردارشان حتی آن هدف راستین و روشن بچه هم نیست و مثل بچه هم به حکومت با ابزار نان قندی و توسری تن در می دهند ، واقعیتی است که بسا بسیاری نپذیرند ، حالی که به گمان من این واقعیت روشنی روز را دارد !
من این داوری ام را رک و راحت با تو درمیان می گذارم ، چون میدانم در جوابم بسا تایید کنی اساسا آدمهایی خوشبخت ترند که بچه وار فارغ از غم فردا زندگی می کنند و به هرجا که می روند عروسکشان را با خودشان می برند و رخت به تنش عوض می کنند و به هوای نان قندی مادر با همه احترام جلوی صندوق خوراکی بالا و پایین می روند ، وقتی هم که بالاخره به این آرزوی دلشان رسیدند ، دو لپه می خورند و داد می زنند : باز هم! این آدمها مخلوقاتی خوشبخت اند ، و جز این قماش ، کسانی هم که روی کار و کسب حقیرشان یک اسم دهن پرکن می گذارند و دنبال سود خود دویدن را با منت تمام کاری کارستان در راه رفاه جامعه جا می زنند . خوشا به حال آنها که این عشوه ها را بلدند ! ولی آن انسانی که فروتن است و از سر راستی کنه چنین راه و رسمی را می بیند ، و می بیند هم که دستمایه ی هر شهروند خوش نه بیش از این است که باغچه خانه اش را باغ بهشت می گیرد ، یا آن تیره روزترین بی نوا هم خود اگر در زیر بار سختی از نفس بیفتد ، میل به زندگی از سرش نمی افتد ، و هر آدمی که بگیری دوست دارد آفتاب را شده حتی یک دقیقه بیشتر ببیند ،یک چنین انسانی خاموشی پیشه می کند و به دنیای عواطف خود پناه می برد و خوشبخت است ، چرا که انسان است . و هر اندازه هم که در قید و بند باشد ، در کنه دل احساس شیرین آزادی را نگاه می دارد و می داند هروقت که خواست ، در خود می بیند ترک این سیاهچال کند ...

رنج های ورتر جوان
یوهان ولفگانگ فون گوته
ترجمه محمود حدادی

هیچ نظری موجود نیست: