۱۳۸۹/۰۱/۱۱

از ساز خود شرمنده ام ... کوتاه نوشته ای از رهام سبحانی


گاهی وقتا که در میان وبلاگها  دنبال تصنیف یا آوازی  میگردم به یه سری نوشته برمیخورم که آدم رو به فکر میبره و گاهی هم ناراحت میکنه ... داشتم توی وبلاگ شب زنده ها دنبال کارهایی که نشنیده بودم میگشتم که چشمم افتاد به اسم  رهام سبحانی ... در ادامه مطلب  که کلیک کردم نوشته ای از جناب رهام سبحانی  رو دیدم  و وقتی این متن رو خوندم خیلی ناراحت شدم چون این درد همه هنرمندانی هست که وطن پرست هستن و هنرشون رو به بهای کمی نمیفروشن ... ای کاش علیرضا قربانی میفهمید و این درد رو درک میکرد و یکساعت بعد از لحظه تحویل سال در تلویزیون برنامه اجرا نمیکرد ... یه کادر بسته از جناب عربشاهی گرفته بودن که مثلا تار ایشان دیده نشود و خدای نکرده ملت عزیز ایران دچار گناه نگردند و ساز ایرانی را نبینند تا دچار لهو لعب نگردند !!! جناب قربانی این سیاستهای غلط را میدانند و با آگاهی از این امر در برنامه تلویزیون شرکت کردند ... فقط میتونم بگم برای ایشان متاسفم ... 
خدا رحمت کنه استاد پرویز مشکاتیان رو از این سیاستهای غلط که بر هنر این مرز و بوم روا داشته میشه دق کرد ...
همراه شو عزیز، تنها نمان به درد، کاین درد مشترک ، هرگز جدا جدا درمان نمی شود ... همین ...
متن زیر نوشته جناب رهام سبحانی هست همون هنرمند عزیزی که " موج خون " رو آهنگسازی کرد و  آقای حسن شرقی و خانم هاله سیفی زاده در مایه اصفهان اون رو اجرا کردن .

بگذشت مرا، ای دل! با بی خبری عمری
با بی خبری از خود، کردم سپری عمری
چون شعله سرانجامم، خاموشی و سردی شد
هر چند ز من سر زد، دیوانه گری عمری
نرگس نشدم، دردا! تا تاج زرم باشد
چون لاله نصیبم شد، خونین جگری عمری
دل همچو پرستویی، هردم به دیاری شد
آخر چه شدش حاصل، زین دربدری عمری؟

از ساز خود شرمنده ام ....کوتاه نوشته ای از روهام سبحانی

پس از هجده سال هم آغوشی و عشق بی حد و اندازه ی ما به هم ، چندیست او در جعبه ی خود آرمیده و خاک می خورد و من نیز در کنج خانه ، انزوایمان را به سوگ نشسته ام !!
آهنگها و پارتیتورهایی که ماهها و سالها خلقشان به طول انجامید ، هم اکنون در قفسه ای مدفون شده و گویی می بایست در نطفه خفه شوند ! این است حاصل یک عمر ساز زدن و من امروز اعتراف می کنم که شرمسار سازم هستم !!
و چه تلخ است که این درد فقط در من خلاصه نشده و گریبان تمام دوستانی که متعهد و وطن پرستانه کار کردند را گرفته است .
گناه ما این است که نخواستیم ساز ، برایمان نان بیاورد . نخواستیم در مدح کسی ساز به دست بگیریم و آواز سر دهیم . نخواستیم برای گذران زندگی به انجام کارهایی که در شان هنر نیست تن دهیم . نخواستیم هنر فروشی کنیم . نخواستیم غم سرزمینمان را فریاد نکنیم . نخواستیم با دستان خود تاریخ درخشان فرهنگ و تمدن کشورمان را به زیر خاک فرو بریم ! نخواستیم در جایی ساز بزنیم که جلوی سازهامان گلدان بگذارند !!!
ولیک من امروز به بی چیزی خود میبالم . زیرا در گوشه ی خیابان ساز زدن را در مقابل خود فروشی هنری ، مقدس میدانم !
وقتی نمی گذارند کار کنیم چرا خودمان شمع مجلس خودمان نمی شویم ؟! چرا دور هم جمع نمی شویم ؟! چرا نمی خواهیم صدای سازهامان همچون گذشته ستونها را بلرزاند ؟! چرا برای خودمان کنسرت نمی دهیم ؟! و چرا آب در آسیاب نادانان هنر ستیز میریزیم ....؟!!
ما در مقابل یک عمر عشق بین خود و سازهامان مسئولیم !
ما نباید به این سکوت و بازنشستگی زودرس و اجباری تن دهیم !!
نگذاریم بیش از این شرمسار سازهایمان باشیم
زمستان بی برف و غم انگیز 1388

برگرفته از وبلاگ شب زنده ها
http://www.shabzendeha.blogfa.com

هیچ نظری موجود نیست: