۱۳۹۳/۰۵/۲۲

این مردم ایران چه نوع ملتی اند؟

همیشه نوشتن درباره کتابهایی که می خونم کار مشکلیه مخصوصا نقد اون . گاهی نویسند هایی هستن که اسمشون نیاز به معرفی نداره یا مترجمینی که من چشم بسته کتابهاشون رو می خرم و می خونم و منتظر نمی مونم تا کسی بهم معرفیشون کنه مثل ترجمه های سیاوش جمادی و سروش حبیبی ! اما این روزها درگیر خوندن کتاب " نگاهی به شاه " دکتر میلانی هستم و به شدت مجذوب قلم شیوای ایشون... تحقیقات دقیق کتاب از میان آرشیو و اسناد انگلیسی و آمریکایی ایرانی که زندگی نامه ای عاری از بغض و کینه و بسیار تفکر برانگیز و تیزبینانه از زندگی شخصیتی پیچیده داره که همه ما به نوعی ازش شناخت شنیداری داریم ! از دکتر عباس میلانی کتابهای زیادی در ایران چاپ نشده یا نمیشه ... در واقع کتاب تجدد و تجدد ستیزی ایشون ارزش بسیار زیادی داره ( ابولهول ایرانی که نگاهی به زندگی هویدا داره) برای شناخت شفافیت در عرصه سیاسی . این رو از این جهت گفتم که تاریخ چند هزارساله ما جدای از تمام فراز و نشیب هایی که داشته سراسر ظلم و خشونت بوده و زوایای تاریک زیادی داشته . کتاب نگاهی به شاه از همون پاراگراف اول مجذوبت می کنه که کتاب رو دنبال کنی از جایی شروع میشه که شاه در بالکن قصرالجنان کبیر نشسته بود و نه بهشت که دوزخ را در پس ذهن خود میدید ... انگار بیشتر نگران فردای خود بود . شاید دیگر میدانست که او نیز چون اتللو ایران را نه خوب که زیاد  دوست میداشت ... همین برایم کافی بود که کتاب رو بخونم ... همش با خودم می گفتم چرا انقلاب ؟ چرا بن بست سیاسی؟ جایی که شاه باید زودتر از خودش می پرسید " این مردم ایران چه نوع ملتی اند؟؟؟ مردم ایران راه فاجعه بار انقلاب رو برگزیدند و متاسفانه همه پدران و مادران ما در این زمینه مقصرند ... کتاب حجم سنگینی داره و 590 صفحه و 38 خط در هر صفحه! اما بسیار شیوا نگارش شده و نکته های بسیار ظریفی در اون دیده میشه . توصیه می کنم خوندن کتاب رو از دست ندین گرچه در دوره ای زندگی می کنیم که کتاب های حجیم طرفدار خاص خودشو داره ... متن زیر از درون کتاب هست و جالب ...

عصر تجدد دست کم در شکل مطلوبش عصر شفافیت در عرصه سیاست است . عصری است که در آن نفس سیاست به عرصه عمومی تعلق می گیرد . دوران قیمومیت اشراف و حکامی که مشروعیتشان "الهی" است به سر می رسد و جای خود را به عصر دموکراسی و مشروعیت برخاسته از رای مردم می بخشد . در عصر تجدد تنها بالمال پادشاهانی جان سالم سیاسی بدر بردند و تاج و تختشان را دست کم در ظاهر ، حفظ کردند که ابعاد این دگرگونی را پذیرفتند و سلطنت را نه به عنوان کانون قدرت ( اغلب خودکامه ) که نماد وحدت ملی پذیرفتند ...

برخی از طرفداران شاه می گویند عدم توسلش به خشونت بیشتر ریشه در سلوک انسانی او و احترامش برای جان آدمی داشت . می گویند او به راحتی می توانست با استفاده از ارتش و کمی خونریزی بر سریر قدرت بماند . در واقع یکی از منادیان اولیه این نظریه خود شاه بود که در پاسخ به تاریخ نوشت که شاه نمی تواند تختش را بر پایه خون مردمش برپا نگه دارد ... شاید بهترین اسم تمثیلی شاه همان نامی بود که دستگاههای دیپلماتیک و اطلاعاتی اسرائیل از دیرباز در مکاتبات محرمانه شان برای اشاره به او استفاده می کردند . او را در این مکاتبات " شائول " می خواندند ؛ اولین پادشاه یهودیان که بالمآل مغضوب خدا شد . شائول پادشاهی بود دمدمی مزاج . به روایت کتاب مقدس ، وقتی این پادشاه قدرقدرت مغضوب خدا شد ، فلستاین ها - این قوم که در کتاب مقدس به سطحی بودن شهره اند - او را منکوب و مغلوب کردند و به جایش بر تخت سلطنت نشستند ...

هیچ نظری موجود نیست: