مسئله حکومت به زندگی اجتماعی افراد مربوط میشود یعنی ارتباطی که میان افراد به وجود می آید و نهادی که می تواند و باید بر این مناسبات کنترل یا نظارت داشته باشد . آیا رهبر ، رئیس قبیله ، کدخدا، شاه ، رئیس جمهور و ... می تواند این هدف را برآورد؟ آیا او باید لزوما" یک دیکتاتور بی رحم باشد ؟ یا باید فطرتا" برای این کار زاییده شده باشد ؟ یا برگزیده مردم باشد، دوره ای یا مادام العمر حکومت کند و یا اگر برخلاف خواسته مردم عمل کرد ، نقش و وظیفه مردم چیست؟ باید تحمل کنند یا باید علیه او انقلاب کنند و پرسشهایی از این دست . چه چیز منافع همگان را بهتر تامین می کند ؟
در عهد باستان تمدنهای مختلفی در نقاط مختلف جهان پیدا شد . تقریبا در تمام این تمدنها فردی قاطع و صاحب قدرت به این پرسشها پاسخ می داد؛ کسی که پاسخ این پرسشها را می دانست . در تمدن های شرقی فرض بر قدرت مافوق انسانی او بود . او ارتباطی با نیروی ماوراءالطبیعه داشت . بنابراین مرکز حل مشکل انسانی و مرکز قدرت معنوی و در نتیجه قدرت مادی جامعه به شمار می آمد . بسیار از مردم با همین باور و اعتماد ، برای پاسخ یافتن به پرسشهای حیاتی خود ، این مرکز را به رسمیت می شناختند و به آن قدرت می بخشیدند . ایم مرکز کم کم با مرکز دیگر قدرت ، یعنی قدرت سیاسی در هم آمیخت و قدرت بزرگتری به وجود آورد . پدیده خدا - شهریاری در اقوام ساکن خاورمیانه ( مصر و بابل ) از همین منابع ریشه گرفت و به دنبال آن ادیان حکومتی بوجود آمدند . از این پس پاسخ تمام پرسشها و رفع همه مشکلات به دست این قدرت بود و مردم می بایست پاسخ هرگونه پرسشی را از او بشنوند . بنابراین دین دولتی پاسخ همه مشکلات را می دانست . در راس این قدرت پادشاه و موبد یا برهمن بود و یا هردو مانند خلیفه مسلمین در یک مقام بودند. انسان می بایست به جای تکیه بر عقل خود ، یا به قول افلاطون " حفظ طناب طلایی آریادنی " برای یافتن پاسخ سوالات خود و یا راه حل مشکلات زندگی به این منابع متکی باشد ( در اسطوره های یونانی داستانی نقل شده است که بر اساس آن غول نیمه انسان، نیمه حیوانی به نام مینوتائور آزادی یونان را به گرو گرفته بود و هر سال آتن می بایست جوانانی را قربانی او می کرد. این غول در مکان مرموزی قرار داشت که هرگاه کسی به سراغ او میرفت که او را بکشد دیگر نمی توانست از هزار پیچ راهی که به او منتهی میشد به خانه برگردد . تا بالاخره جوان ورزیده و ورزشکاری به نام ته زئوس موفق شد غول را بکشد و سالم به خانه برگردد و آتن را از شر غول رها کند . دلیل موفقیت ته زئوس طناب طلایی آریادنی بود که به وسیله آن توانست مسیر هزارتوی برگشت به سوی خانه را پیدا کند . طناب طلایی آریادنی استعاره ایست از تاریخ که ما می توانیم به عمق آن برویم و سالم به مکانی که هستیم برگردیم . طناب طلایی که افلاطون از آن نام می برد چیزی جز عقل انسانی نیست . افلاطون در توجیه رابطه انسان و خدایان می گوید که انسانها همانند عروسکان خیمه شب بازی هستند که بندهایی آنها را به این سو و آن سو می کشاند، ولی انسان طناب طلایی یا بند طلایی را در اختیار دارد که هرگاه خدایان بخواهند او را به راهی بکشانند که نمی خواهد، از این بند طلایی استفاده میکند و آن را می کشد و کنترل خود را به دست می گیرد . افلاطون به انسان هشدار می دهد که مبادا این بند طلایی را که استعاره ای از عقل است از دست بدهد . از دست دادن این بند طلایی مساوی با عروسک خیمه شب بازی یا برده شدن است ). یونان تنها سرزمینی بود که مردم برای یافتن پاسخ سوالات و حل مشکلاتشان به جای تکیه بر این منابع قدرت به عقل خود مراجعه می کردند . در یونان دین دولتی وجود نداشت اما پرسش اساسی درباره این دوگانگی این است که چرا در یونان دین دولتی پیدا نشد .
اگر در تمدن یونان عقل معیار پاسخ به سه سوال اساسی فلسفه یعنی دانش، کردار و حکومت بود، در تمدن پیشرفته دیگری چون هند ، یوپانیشادها ( بین 800 تا 300 ق م ) به عنوان افراد دانا مراکز پاسخ گویی به این پرسش ها بودند . آنان پاسخهای اسطوره ای می دادند و پاسخ هایشان از گفته های برهما ریشه می گرفت . برهما چیست؟ روح تفکر و روشنگری که پایگاه متافیزیکی دارد .
دو قطب هستی شناسی
یونان و اورشلیم دو قطب اصلی هستی شناسی غرب بودند. واحد قطب یونان دنیای فیزیکی قابل شناخت و واحد قطب اورشلیم دنیای فیزیکی قابل شناخت و و دنیای متافیزیکی غیر قابل شناخت است . هر دو منبع با تمدنی سرشار از اسطوره آغاز می شوند .اسطوره که داستان هایی است مبنی بر خاطرات ، می تواند تبلوری از واقعیت را نیز در خود داشته باشد . بنابراین چیزی فراتر از داستان است . در سرزمین یونان و تمدن یونان باستان ، واقعیت ها و در تمدن باستان اورشلیم ، ادیان جای اسطوره ها را گرفتند . غرض از اورشلیم تبلور نهایی ادیان قبایل مختلفی است که سرانجام در ادیان ابراهیمی نمایان شدند و اورشلیم را به محور آن بدل کردند . یهودیت برآیند ادیان ماقبل خود در تمدن های منطقه و جایگزینی برای آنها بود . مطابق روایات دینی ظلم و ستم فراعنه مصر نسبت به قوم یهود سبب رنجش آنها شد . خداوند گریه و زاری ستم دیدگان را شتید و برای آنها سرزمینی تعین کرد تا به آنجا مهاجرت کنند . آنچه در کتاب مقدس یهودیان آمده است ، تبلوری از ستم کشیدگی ، سرزمین موعود و تعهد آنها نسبت به خداوند در برابر لطفی است که به آنها شده است . بر اساس سنن اقوام در منطقه ، قوم یهود نیز تا حد یک پادشاهی رشد پیدا می کند ، ولی از حد سرزمین موعود تجاوز نمی کند . این پادشاهی همانند سایر پادشاهی های کهن عمری محدود دارد . کتاب مقدس یهودیان به زبان عبری نوشته شد و باقی ماند بنابراین غیر عبری زبانان نتوانستند بر آن اثر بگذارند . به همین دلیل خرافات فراوان دین یهود مربوط به عصر جهالت انسانی همچنان باقی است .
بر خلاف تورات ، کتاب مقدس مسیحیان ، انجیل، به زبان یونانی نوشته شد . بنابراین یونانی های صاحب فلسفه و قطب دیگر هستی شناسی توانستند از طریق خواندن و تفسیر آن بر مسیحیان اثر بگذارند . به گفته ویل دورانت " زبان یونانی که قرن ها بر فلسفه فرمانروایی کرده بود معطوف ادبیات مسیحی و شعایر و کیش نوین گشت ". و " در قرن چهارم زبان لاتینی به عنوان زبان اصیل و پایدار اذکار کاتولیکی نیز پذیرفته شد". قرآن کتاب مقدس سومین دین ابراهیمی،نیز به زبان عربی ، زبان سرزمین پیدایش آن نوشته شد و با همان استدلال فوق اسلام از دیگر اقوام صاحب اندیشه های هستی شناسی کمتر اثر پذیرفت یا اصلا اثر نپذیرفت . بنابراین می توان چنین نتیجه گرفت که فلسفه هستی شناسی غرب متاثر از دو قطب اصلی یونانی و مسیحیت است ، ولی اسطوره های دینی مسیحیت با دو ادیان دیگر ابراهیمی بسیار نزدیک است و مفاهیم مشترک میان آنها زیاد است . اما نکته در اشتراک این مفاهیم نیست بلکه در تفرق این ادیان است . آنطور که گفته شد زبان نوشتاری انجیل به یونانی و سپس لاتین، زمینه گسترش و پذیرش این دین را در غرب فراهم کرد و از این طریق به مقابله قطب دیگر هستی شناسی ، یعنی فلسفه مادی یونان شتافت .
فراموش نکنیم که فلسفه غیر مادی یونان چند قرن پیش از پیدایش مسیحیت در مقابل فلسفه مادی یونان بوجود آمده بود . فلسفه ایده آلیستی یونان مکمل فلسفه مادی و تبلوری از تضاد و تقابل منافع اقتصادی و سیاسی جامعه متحول یونان بود اما زمانی که تمدن هلنی با فروپاشی کامل امپراتوری روم از میان برداشته شد، قطب دینی هستی شناسی، عرصه دارمیدان اندیشه بشر گردید . سلطه قبایل ژرمن بر تقسیمات امپراتوری روم زمینه مساعدی بود برای دینی که بر بستر مناسبات قومی شکل گرفته بود . در این دوران از رشد صنعتی، علمی، فکری، سیاسی،هنری، فلسفی خبری نبود . از این رو به عنوان عصر تاریک شناخته می شود .
زمانی که بار دیگر تمدن غرب در سده های 15 و 16 رو به شکوفایی گذاشت، قطب دیگر هستی شناسی ، یعنی فلسفه مادی یونان، فلسفه ای که انسان را در مرکز ارزیابی های خود قرار می داد، غلبه یافت . نباید اشتباه کرد که غلبه قطب مادی هستی شناسی ، یا فلسفه مادی به معنای از بین رفتن قطب دیگر نبود . بلکه همانطور که اشاره شد معیار مناسبات اجتماعی یا میزان رابطه انسان با انسان از حد اخلاق منتج از دین و متافیزیک به عرصه سیاست و فلسفه سیاسی کشیده شد و اخلاق در حوزه داوری رفتار فردی باقی ماند . جدایی دین و دولت ثمره این تفکیک بود .
از آتن تا اورشلیم
با توجه به آنچه گفته شد فلسفه غرب از دو منبع یا دو مکان سرچشمه می گیرد : آتن و اورشلیم . دانش برآمده از این دو مکان حاوی دو سنت ، دو فرهنگ و دو جهان بینی متفاوت است . سنت اول: یونانی، حاوی ویژگی هایی چون خردگرایی، آزاداندیشی و انسان مداری است . سنت دوم: رهبانیت، رستگاری، تقدس و ایمان به خداوند است . این دو سرمنشاء به صورت دو رشته ای هستند که در روند تکامل تفکر جوامع غربی در هم تنیده شدند . بنابراین آنچه جهان بینی غرب شناخته می شود پیوند این دو ریشه و دو رشته است . بنیاد خردگرایی، آزادی انسان و تمامیت دنیای فیزیکی از آتن و بنیاد مفاهیم متافیزیک از اورشلیم سرچشمه گرفت . دنیای فیزیکی شامل زمان و مکان و دنیای متافیزیک زمان و مکان و چیزی فراتر از آن است .
آتن زادگاه سقراط است و سقراط سنبل آزادگی انسان و تقدس اوست . نمادی از جستجوگری آزاد و فردگرا . هیچ پدیده ای نسبت به انسان بیگانه نیست . همه چیز از اوست . آنچه انسانها را به هم پیوند می دهد همین ویژگی است . بر اساس فرهنگ آتن ، نه خدا، بلکه انسان مرکز همه پدیده هاست . سنت یونانی ، گفتمان خردگرایانه آزاد است اما آنچه بیش از همه چیز در فرهنگ یونانی متفاوت است دانش سکولار( رستارگرا ) است . این ویژگی یونان آن را در مقابل تمام فرهنگ های دیگر قرار می دهد . این بینش از متفکران بزرگ یونانی، به خصوص سوفسطائیان ( خردمندان ) گرفته شد .
سنت اورشلیم سنتی است خدامحور که انسان تابعی از قدرت اوست . در این فرهنگ هیچ چیز از خدا بیگانه نیست . همه چیز با او آغاز و به او ختم می شود . دانش انسانی در سنت اورشلیم در خدمت خداوند است . دانش، نه دانش شناخت خدا، بلکه دانش چگونگی شناخت خداست ( علم کلام ) .
در بررسی ریشه های تفکر انسانی چه از آتن و چه از اورشلیم ، مفهوم دو واژه بسیار مهم است . یکی لوگوس( منطق ) و دیگری میتوس ( اسطوره ). لوگوس یونانی یعنی سخن و گفتمان خردگرایانه و انسان مرکز . لوگوس یونانی آزاد است . در مقابل لوگوس یا منطق یونان، منطق اورشلیم قرار دارد . این منطق سخن الهی است . هیچ سخنی قدیمی تر ، برتر و معتبرتر اط سخن الهی نیست. بنابراین منطق اورشلیم خدامحوری است . شباهت اسمی منطق یونان و اورشلیم با ماهیتی متفاوت و متضاد باعث سردرگمی در دنیای روشنگری گردیده است . لوگوس اورشلیم از انجیل ریشه می گیرد . انجیل کتاب مقدس مسیحیان به زبان یونانی، تورات به زبان عبری و قرآن به زبان عربی نوشته شد .بنابراین تنها انجیل از فرهنگ یونانی متاثر شد . در روند گسترش مسیحیت تلاشی برای پیوند فرهنگ یونانی و فرهنگ اورشلیم ، یعنی مراکز اصلی پیدایش دو نو دانش شد . نگارش کتاب انجیل به زبان یونانی سبب شد که خوانندگان آن با فرهنگ یونانی نیز آشنا گردند زیرا آنها با دانستن زبان یونانی منابع غیر دینی و فلسفی یونان را نیز مطالعه می کردند . در همین مراوده منطق اورشلیم با منطق آتن در هم آمیخت . از آن گذشته نویسندگان کتاب انجیل مانند Paul, Matthew, Mark, Luke, John و Peter خود با فرهنگ روم و تمدن یونان آشنا بودند . پل را که یهودی و متولد آناتولی و شهروند روم بود و به زبان یونانی نیز تسلط داشت می توان سازنده اصلی مسیحیت شمرد . دومین واژه ای که قبلا بدان اشاره شدمیتوس یا اسطوره است. میتوس یعنی داستان، یا چیزی فراتر از داستان یا داستانی که بر پایه واقعیتی گفته و نوشته شده است . ولی مهم تر از آن میتوس یا اسطوره پایه ای است تا واقعیتی را شکل بدهد . چیزی شبیه به راهنمای عمل و اخلاقیات انسانی و اجتماعی که به طور غیر مستقیم بر زندگی و افکار جامعه اثر می گذارد ، زیرا الگوهای ایده آل و معتبری را که در هر زمینه ارائه می دهد ( مانند قصص دینی ) . اسطوره تلاش میکند که تجسم و تصویری از انسان کامل و شخصیت ها و معیارهای پسندیده بسازد . انسانهای کامل در اسطوره ها به صورت قهرمانان ظاهر می گردند و در آمال و آرزوهای جامعه و مردم جای می گیرند .
در اسطوره اورشلیم انسان کامل انسانی است دیندار، خداپرست، تابع قدرت الهی و با ایمان. انسانی است که با خدا رابطه قلبی دارد. در مقابل ایمان و پرستش و اطاعت از اوامر الهی خداوند به او نعماتی را ارزانی می دارد . بنابراین سلامتی، زیبایی، موفقیت شخصی، خانواده خوب، فرزند، خانه و کاشانه، امنیت و آسایش، منابع غذایی، شغل و درآمد مناسب و ... همگی نعماتی است که خداوند به انسان کامل و با ایمان یا الگوی اورشلیم می دهد . او مطیع فرمان خداوند است و شب و روز از ذکر خدا غافل نمی ماند و در ایمان به خدا شکی به خود راه نمی دهد حتی اگر به جای نعمت بر او مصیبت ببارد . مثلا اگر خانه اش بسوزد، فرزندش کشته شود، دهکده اش را سیل ببرد، شهرش را زلزله ویران کند حتما دلیل و مصلحتی دارد که او از آن آگاه نیست و نباید در کار الهی دخالت کند . به هر حال انسان الگوی اورشلیم تابع وضعیت و شرایطی است که بر او حاکم است حتی اگر در فقر و شوربختی کامل بسر می برد نباید به عدالت خدا شک کند . او باید صبور و خدمتگزار بماند زیرا در این کار مصلحتی است که او نمی داند . در هان بینی اورشلیم خدا محور همه چیز است . انسان ارزش چندانی ندارد و در مقابل خداوند حشره ای بیش نیست . او به دنیا آمده است تا به خدا خدمت کند .
اما انسان الگوی یونانی در مرکز عالم است . اوست که همه چیز را تعیین می کند . نمونه های برجسته الگوی یونانی را در اسطوره های هومر می توان دید . کلی و هرکولس از توان فیزیکی فوق العاده ای برخوردارند. وسیوس اسطوره انسانی است سرشار از هوش. اودیسیوس که هم از لحاظ فیزیکی و از نظر هوشمندی از توانایی برجسته ای برخوردار است و یا پرمیتیوس انسانی است که خود را تا سطح خدا بالا می برد . اگرچه او خدا نیست ولی از تهدید کیفر الهی واهمه ای ندارد و در مسیر خود گام بر میدارد . انسان الگوی آتن با خیال پردازی در تقوای معنوی بیگانه است . او نماینده برتری هوش انسانی بر نیروی طبیعت است . انسانی است زیرک و دانا که همه چیز را به خوبی در می یابد و می شناسد . او تمام مشکلات طبیعی و ماوراالطبیعه را از طریق توانایی انسان حل می کند. عمل او انسانی است و تعهدی به نیروی متافیزیکی ندارد .
انسان یونانی سرکش و چالش گر است . او می خواهد شخصا آنچه را که نمی داند و می خواهد بداند کشف کند . بر این باور است که هیچکس بهتر از خود او نمی تواند پدیده های جهان را بشناسد . او در جستجوی راه حل های انسانی برای مشکلات زندگی است . موفقیت و کامیابی را ناشی از خود انسان می داند و خدا را منبع و مسئول کمک نمی شناسد . خدا در تفکر یونانی وجود دارد ، ولی پدیده ای است عقلی که می توان آن را نادیده گرفت یا از کنار آن گذشت زیرا نقشی در زندگی انسان ندارد . الگوی انسان یونانی که در اساطیر هومر ظاهر می شود به الگوی شیطانی اورشلیم نزدیک است . انسان یونانی آن می کند که بدان علاقه دارد ، نه آنچه به او تکلیف شده است . انسان یونانی در مقابل خدا می ایستد . ار صریحا" اعلام می دارد که از خدا اطاعت نمی کند ، می خواهد بر طبیعت حاکمیت کند و بر خدا برتری داشته باشد . می خواهد نظم زندگی خود را تعیین کند و نظم جهان را خود بشناسد . او دنیایی جز دنیای فیزیکی نمی شناسد . انسان یونانی این جهانی است . انسان اورشلیم آن جهانی. انسان اورشلیم درست نقطه مقابل انسان یونانی است .
اساس و سرشت تفکر یونانی ، انسان مرکزی است . انسانی که می خواهد بر جهان طبیعی و معنوی سلطه داشته باشد، به چیزی برتر از آنچه خود او هست گرایش دارد و در صدد است کمال کرامت و توان و خواست خود را گسترش دهد یا وسعت بخشد . جهان بینی اورشلیم خدامحوری است . انسان تنها در ارتباط با خدا مفهوم و معنا می یابد . وجود انسان برای خداست . انسان یونانی می خواهد ناشناخته ها را بشناسد و شناخته ها را بهتر بشناسد در حالیکه برای انسان اورشلیم همه چیز شناخته شده و پاسخ آن ثابت است و از طرف پروردگار داده شده است . نهایت کوشش او شناخت پاسخ خداوند است . او حتی این وظیفه را در خود نمی بیند بلکه آن را به کسانی واگذار می کند که به خدا نزدیک تر می داند . بنابراین پژوهش و تفحص از او ساقط می شود .
انسان غربی پدیده ای است که از تنیدگی این دو جهان بینی ساخته شده است هرچند بسیاری از فلاسفه و اهل تفکر خود را در دو سوی این تفاوت ، تضاد و دوگانگی آشکار قرار می دهند، بسیاری دیگر نیز حاصل این پیوند هستد و جهان بینی آنها رگه هایی از هر دو را با خود دارد . انسان غربی تلاش خود را در چگونگی شناخت این دو پدیده گذارده است . بنابراین تفحص و تعقل آزاد ، پیش از داوری و عمل ، محتوای این تلاش است . انسان غربی سنت دانش سکولار یونان را ادامه داده است و علم کلام یا سنت اورشلیم را به کلی از آن جدا کرده و در حیطه کلیسا گذارده است .
در واقع طلوع تمدن یونانی زمانی آغاز شد که انسان به قدرت خویش پی برد، به عقل خود تکیه کرد و هر نوع عمل نابخردانه را رد کرد . در زمینه دینی نیز آموخت خدایی که بر او حکومت می کند نمی تواند با خواست های منطقی، مثبت و عقلانی او سازگار نباشد .
آثار ادبی، هنری و حماسی هومر اولین محصول و نشانه قابل ملاحظه از تمدن متفاوت یونان بود به طوری که بعضی از محققان آن را سرآغاز تمدن یونان باستان می دانند . برتراند راسل ، بر خلاف بسیاری از صاحب نظران ، معتقد است که هومر نمی تواند یک نفر باشد . تنظیم این مجموعه حدود دویست سال به طول انجامیده است ( 500-750 ق م ) بنابراین باید تعدادی از شعرا با همین نام این مجموعه را نوشته باشند . منابعی دیگر هومر را شاعری کور میدانند که معنی اسم او " گروگان " است و این خود مربوط به جنگی است که پانصد سال پیش از پیدایش منظومه هومر در سرزمین یونان رخ داد . نکته مهم دیگری که در آثار هومر ویژگی خدایان المپی است. خدایان المپی یونان به انسان شبیه اند . آنها مونث و مذکرند. آنها نیز همانند انسان می توانند به فریب و خیال بافی گرفتار شوند . در واقع خدایان در اسطوره های هومر یک قهرمان یا پرورنده قهرمان مانند پدر یا مادر آنها هستند . آنچه آنها را از انسان معمولی جدا می کند مرگ ناپذیری خدایان است . آنها مانند هر قهرمان دیگری زندگی ابدی دارند ولی آنها نیز قدرتشان محدود است و نمی توانند سرنوشت خود و دیگران را تعیین کنند . قهرمانان اگر وظایف قهرمانی خود را انجام ندهند خود به خود شکست می خورند بنابراین شکست قهرمانان یا خدایان در انجام هرکاری مانند شکست در جنگ و ... به دلیل اشتباه خدایان است در حالیکه در ادیان شرقی دلیل را باید در گناه بندگان جست . خدایان یونان پرورش یافته زندگی شهری اند . زندگی ای که انسانها در آن شرکت دارند و از آن برای زندگی خود می آموزند . " در اساطیر یونانی ، جهان مخلوق خدایان نیست، جهان پیش از خدایان وجود داشته است . خدایان در آغاز با یکدیگر آمیختند و انسان را زادند سپس با زادگان خود؛ انسانها، زناشویی کردند . از این رو آدمان از نسل خدایانند . خدایان علم و قدرت تام ندارند و مانند انسانها فریب می خورند و اشتباه می کنند .
روحانیان دین یونانی در اساس به اداره مراسم و مناسک دینی اشتغال داشتند و هرگز اتوریته و قدرتی برای پاسخ دادن به پرسش های اساسی و حیاتی انسان نداشتند . به همین دلیل تفکر فلسفی برای پاسخ دادن به پرسش های انسان پیدا شد . یونانیان بر خلاف یهودیان خود را در حوزه توجهات الهی نمی دیدند . بنابراین سرنوشت خود را خودشان تعیین می کردند. آنها به خودمختاری رسیده بودند. خودمختاری در پرسش، خودمختاری در پاسخ و در این میان عقل میزان درستی و نادرستی پاسخ های عملی زندگی بود . نخستین معلمان بزرگ فلسفه بر این بستر متولد می شوند و دنیا را وابسته به یافته های فلسفی خود می کنند . دنیایی که کمتر به رمز پیدایش این فلسفه توجه می کرد و اگر توجهی داشت قصد نابودی آن را می کرد .
اما چه چیز باعث چنین رخدادی شد؟ طبیعت آنها، برده داری،اسطوره های هومر، زندگی شهری، نوع دین باوری و یا نژاد آنها؟ زندگی شهری آنها از یک سو وابسته به اقلیم ویژه آنها و از سوی دیگر نمایانگر نوع تفکر سیاسی، فلسفی و دینی آنها بود. کسانی چون دانیل رابینسون نقطه آغازین این تفاوت را در اسطوره های هومر، نوع دین یونانی و خدایان المپی آنها می دانند. خدایان انسان گونه ای که مانع اصلی پیدایش دین دولتی بودند . بی تردید عدم پیدایش دین دولتی عامل تعیین کننده ای در رشد تفکر فلسفی یونان بود . همانگونه که دین دولتی در شرق بزرگترین مانع رشد فلسفه عقلی شد و هرکجا جوانه ای از این فلسفه بیرون آمد قهر دین دولتی به آن امان نداد و بی درنگ به نابودی شتافت .
در شرق از جمله ایران از فلسفه مادی یونان خبری نبود و اصولا چیری به عنوان فلسفه ، یعنی عشق به دانش ارتباط پدیده ها در ایران باستان وجود نداشت . دین کار فلسفه را نیز انجام می داد یا به عبارت دیگر سلطه انحصاری ادیان و ادغام آن با حکومت های متمرکز جایی برای پیدایش فکر آزاد یا گفتمان آزاد انسان باقی نمی گذاشت . گفتمان آزاد نتیجه اقتصاد و سیاست آزاد بود در حالیکه در ایران نه اقتصاد آزاد وجود داشت و نه سیاست آزاد . اقتصاد و سیاست هردو در کنترل دستگاه واحد حکومتی قرار داشت و دین به عنوان نیاز دستگاه های قدرت متمرکز و توجیه گر سلطه انحصاری شاهان ، به عنوان سایه خدا روی زمین ( فره ایزدی، خلیفة ا...، ظل ا... و ...) شناخته می شد . رفتار انسان که با معیار اخلاق سنجیده می شد، به حوزه فلسفه سیاسی راه نیافت . اصولا آنچه میزان داوری رفتار یا کردار فردی بود در حوزه رفتار انسان با انسان نیز به کار گرفته شد . به عبارتی معیارهای دینی در حوزه سیاست گسترش یافت ،زیرا زمینه های پیدایش میزان داوری برای چگونگی رفتار انسان با انسان رشد نکرد . برخلاف یونان که اخلاق از حوزه سیاست یا فلسفه سیاسی جدا گردید، در ایران این جدایی دیده نشد .بنابراین در سیاست و حکومت ، یعنی نهاد کنترل قدرت و رفتار انسان با انسان نیز معیار دینی یا متافیزیکی به کار گرفته شد به طوری که اخلاق در نهاد حکومت ادغام گردید. شخص یا نهادی که بر مصدر داوری اخلاقی نشسته بود داوری حقوقی یا سیاسی را نیز بر عهده داشت . معیار و اساس سنجش درستی و نادرستی رفتار انسان در تمام وجوه سنن قائم به ذات ادیان گردید نه عقل انسانی . به عبارت دیگر برای عقل انسانی محدوده ای تعین شد که نمی بایست از آن حد تجاوز کند . این به منزله ناتوانی عقل انسان نبود بلکه از آنجا که تجاوز از حد انسانی دخالت در کار الهی به شمار می رفت اجازه چنین کاری به انسان داده نمی شد . بنابراین کسانیکه از حد انسانی پا فراتر می گذاشتند با کیفر نماینده قدرتمند خداوند در روی زمین مواجه می شدند. اتحاد و یا دین و دولت نیز شرایط عینی این کیفردهی را فراهم میکرد .
شاید بی مورد نباشد که این وضعیت را با دوره سلطه کلیسای مسیحی در اروپا مقایسه کنیم . در غرب در قرون وسطا و دوره تاریکی و خاموشی علم و فلسفه همین مناسبات برقرار بود . معیار درستی و نادرستی متافیزیک و عامل تشخیص آن نیز کلیسا بود و از این طریق کلیسا مرتکب جرایم و جنایات بیشماری در حق انسان های بی گناه گردید . ایستادگی گالیله در مقابل کلیسا در شرایطی رخ داد که تحولات اقتصادی پایه های کلیسا را ضعیف تر کرده بود .تشخیص گالیله مبنی بر کروی بودن زمین و گردش آن به دور خورشید از عقل آزاد انسانی ریشه گرفت و در مقابل جزم اندیشی متافیزیک کلیسا آن را خلاف حقیقت می شمرد . گالیله می بایست در مقابل اراده کلیسا، حوزه تشخیص و دریافت عقلی خود را محدود می کرد تا با مجازات کلیسا مواجه نگردد . برای قرون متمادی این اراده قدرتمند یا زورمند کلیسا کارایی داشت و حوزه خلاقیت انسانی را محدود می ساخت . تنها نتیجه آن عقب ماندگی جامعه بشری بود .
" چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت ؟" دکتر کاظم علمداری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر