۱۳۹۲/۰۵/۰۴

ای آزادی، آیا با زنجیر می‌آیی؟


در میان شاعران نوآور چند تنی به عرصه ترانه‌پردازی نیز روی آورده‌اند و الحق که شیرین کاشته‌اند و اعتباری تازه برای ترانه‌های اعتراض فراهم ساخته‌اند. نام‌دارترین آن‌ها عبارت‌اند از: هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی و فریدون مشیری.

«ای شادی آزادی» سروده هوشنگ ابتهاج با آهنگی از کیوان ساکت، با صدای محمد رضا شجریان انتشار یافته است. شعر برای همین روزگار ما سروده شده و تاریخ ۱۳۵۸ را دارد. یعنی شاعر ۳۴ پیش حدس می‌زده که آخرین مقصد این انقلاب واپسگرا به دوزخی است که اکنون در آن به‌سر می‌بریم.

۱۳۹۲/۰۴/۲۳

تندروها به مقصود رسیدند و نظر خامنه ای علنی شد

بهروز صمدبیگی
بارها اعلام کرده من سیاسی نیستم اما از سال ۸۸، در ردیف سیاسی‌ترین چهره‌های هنری ایران قرار گرفته و هنوز بر سر پخش نشدن "ربنا"یش از تلویزیون در ماه رمضان، جنجال برپاست. مخصوصا وقتی حسن روحانی، رییس جمهور منتخب پیش از انتخابات چند بار از او نام برد، بر هاله سیاسی گرداگرد محمدرضا شجریان افزوده شد. اینک هم با وجود انتشار مخالفت رهبر با پخش ربنا در ماه رمضان اما گزارش ها حاکی است از هر گوشه شهرها موقع افطار نوای ربنا پخش می شود، همان نوای غمگینی که مردم بدان خود کرده اند. این چنین بود که در فضای مجازی پخش مجدد ربنای شجریان از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران بسیار طلب شد و تا امروز که با آن مخالفت شده است. وبسایت تریبون مستضعفین پس از دو سال تلاش و همراهی با دولت در راه حذف شجریان یادآوری کرده است که اساسا فارغ از همه این بحث‌ها، شخص رهبر جمهوری اسلامی ایران با ربنای شجریان مشکل دارد. او صراحتا این موضوع را در سال ۱۳۷۰ عنوان کرده است. اما نکته جالب اینجاست که پس از این مخالفت صریح، باز هم صدا و سیما اقدام به پخش صدای شجریان در هنگام افطار می‌کرد.
صدا معمولی و مسجدی باشد یکشنبه ۲۳ تیر ماه، عزت‌‌الله ضرغامی، رییس سازمان صداوسیما در پاسخ به این سوال که آیا در آستانه ماه مبارک رمضان ربنای شجریان از تلویزیون پخش خواهد شد یا خیر؛ خطاب به خبرنگار پرسش‌کننده گفت: "این سوال شما مربوط به ۱۰ سال پیش است." البته عمر این سوال مسلما نمی‌تواند بیشتر از 5 سال باشد، چرا که پیش از این ربنای شجریان عضو لاینفک تدارکات رادیو و تلویزیون برای مراسم افطار بود. اما سابقه اختلافات این استاد موسیقی اصیل ایرانی با سازمان صدا و سیما عمری بیش از ۱۰ سال دارد. ۲۲ سال پیش، سید علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی در ديدار اعضاى گروه ويژه و گروه معارف اسلامى صداى جمهورى اسلامى ايران‌ از ربنایی که توسط شجریان خوانده شده، انتقادات صریحی کرده بود. او گفته بود: "آن «ربّنا»هايى كه شجريان خوانده و در ماه رمضان قبل از اذان مغرب مى‌گذارند، يك كار هنرى است؛ يك كار حالى نيست؛ مناسب نيست كه بعد از اذان، كسى بخواهد آن‌طور چيزى را بگذارد؛ نه، بعد از اذان، به نظرم مى‌رسد كه همين صداى معمولىِ مسجدىِ ما بهتر و مناسبتر باشد." البته انتقادات او منحصر به شخص شجریان نبود و بیشتر به نحوه خوانش و چگونگی اجرا برمی‌گشت، از جمله این که عنوان کرده بود: "اذان چون عربى است، بايد آن را به لهجه‌ى عربى گفت؛ مثل قرآن، كه اگر آن را با لهجه‌ى غيرعربى بخوانيم، درست نيست. بعضيها در تقليد زبانهاى خارجى مقيدند كه حتماً لهجه را رعايت كنند - كه البته اين لازم هم است؛ بالاخره اگر شما بخواهيد با كسى به زبان انگليسى يا عربى حرف بزنيد، نمى‌شود مثل همان لهجه‌ى فارسى با او حرف بزنيد؛ بايد به لهجه‌ى خودش باشد - اما وقتى به نماز و قرآن مى‌رسند، متأسفانه وسوسه‌شان مى‌گيرد و مى‌گويند چه لزومى دارد كه ما اين «ولاالضّالين» را مَد بدهيم؛ همين‌طور مثل ساير كلمات به صورت عادى ادا كنيم! اينها غافل از اين هستند كه اين «ولاالضّالين» بدون مَد، آن چيزى نيست كه نازل شده است؛ اصلاً «ولاالضّالين» با مَد نازل شده است. اصول زبان اين را به ما ديكته مى‌كند كه اين‌طورى بگوييم؛ اگر اين‌طورى نگفتيم، مثل اين است كه اصلاً آن را نگفته‌ايم! البته اگر يك وقت كسى نمى‌تواند اين‌طور بگويد، گريبانش را نمى‌گيرند؛ اما بايستى درست گفت. نمى‌شود ما رعايت لهجه را نكنيم؛ لهجه خيلى مهم است." و یا این که معتقد بود اذان برخی قراء مصری "از دل کنده نمی‌شود" و استودیویی است، در حالی که اذان باید "گلدسته‌ای" باشد و "اذان استوديويى به درد ما نمى‌خورد." رهبر جمهوری اسلامی با پخش برنامه قدیمی و ثابت "شیرخدا" از تلویزیون و پیش از اذان صبح هم مخالف بود: "در جمهورى اسلامى برنامه‌ى «شيرخدا» ملاك نيست. آن ضرب زورخانه يك جنبه‌ى سنتى و سمبليك دارد؛ والّا هيچ‌كس با آن ضرب ورزش نمى‌كند. من خودم چند سال زورخانه رفته‌ام؛ اصلاً اين ضرب، ضربى نيست كه بشود با آن ورزش كرد؛ مخلوطى از ضربهاى مختلف است كه مردم فقط آن را گوش مى‌كنند؛ اين غير از دستورالعمل آن ورزشِ نرمشِ فرنگى است. پس اين برنامه نمى‌تواند اصل باشد؛ اصل، اذان و دعاست."
شجریان و صدا وسیما اصطکاک‌های شجریان و صدا و سیما مسبوق به سابق است. در زمانی که علی لاریجانی، سکان شبکه‌های رادیویی و تلویزیونی جمهوری اسلامی را برعهده داشت، با درخواست استاد موسیقی ایرانی مواجه شد که می‌خواست لاریجانی به شبکه‌های مختلف رادیو و تلویزیون دستور دهد به جز دعای "ربنا" که در ایام ماه رمضان و هنگام افطار از شبکه‌های مختلف روی آنتن می‌رود، از پخش آثار دیگر او خودداری کنند. همین طور هم شد؛این دستور تا مدتی اجرا شد اما به مرور رادیو پیام دوباره رو به پخش اثار پرمخاطب او آورد و شجریان هم پیگیر قضیه نشد. تا اینکه با نزدیک شدن به انتخابات ریاست جمهوری ۸۸، و پخش ویژه برنامه‌های تلویزیونی که درنظر جریانات اصلاح طلب و منتقد، بیشتر تبلیغاتی محسوب می‌شد تا بی‌طرفانه و مخصوصا نقش آفرینی رسانه ملی در وقایع پس از انتخابات، صدای اعتراض شجریان هم بلند شد. او در نامه‌ای به ضرغامی نوشت: "اینجانب در سال ۱۳۷۴ نیز اعلام کردم راضی به پخش آثار خود از صدا و سیما نیستم. مجددا تقاضای خود را تکرار کرده و تاکید می‌کنم آن سازمان هیچ نقشی در تهیه این آثار نداشته و شایسته است به حکم شرع و قانون سریعا کلیه واحدهای آن سازمان از پخش صدا و آثار من خودداری کنند. سازمان صدا و سیما موظف است برای پخش آثار هنرمندان از آنان کسب اجازه کند و حقوق مادی آثارشان را هم برای هر‌نوبت پخش آثارشان رعایت کند." این بار اما صدا و سیما جوابی نداد و رسانه‌های طرفدار دولت برخی راه انتقاد و برخی راه هتاکی و حمله به شجریان را در پیش گرفتند تا جایی که وی از صدا و سیما و روزنامه کیهان به دادگاه شکایت برد. حجم تخریب‌ها و حملات در حدی بود که خانه موسیقی هم بیانیه‌ای با امضای همه اعضای هیات مدیره صادر کرد و در آن نوشت: "... نویسندگان و پرونده سازان که اندیشه‌ای جز تضغیف و تحلیل فرهنگ ملی ایران و تحقیر هنرمندان و بزرگان علم و اندیشه و هنر را در سر نمی‌پرورانند استاد شجریان را به خاطر استیفای حقوق حقه خود - که از قبل از انقلاب در پی آن بوده است - با زشت‌ترین الفاظ و بد‌ترین اتهامات مواجه کردند... حفظ و صیانت ازحریم و حقوق اولیه هنرمندان خدوم و تاثیر گذار که چراغ عمر خود را در راه اعتلای فرهنگ وهنر این مرز و بوم برافروخته‌اند از وظایف اصلی و اساسی همه کارگزاران و مسئولان کشوروبویژه اصحاب رسانه‌ها به شمار می‌رود و حال آنکه استاد محمدرضا شجریان و خدمات او چنان بسیط و گسترده و چنان تابناک و درخشان است که نیاز به هیچ شرح و توضیح اضافی ندارد..."   صریح‌ترین موضعگیری صدا و سیما هم درباره شجریان از آنِ مرتضی میرباقری، معاون سیما بود که اعلام کرد: "آقای شجریان به خاطر مواضع ضد انقلابی و مواضع بدی که علیه مردم کشور خود گرفته دیگر صلاحیت‌های کافی برای حضور در قلب مردم را ندارد و خودش وجه خود را مخدوش کرده است. ما امیدوار هستیم که همچنان تا فرصت باقی است، ایشان برگردند و به تبع آن نظام هم دست لطف خود را به سر ایشان بکشد."
سیاست به نفع شهر عقب‌نشینی می‌کند؟ محمدرضا شجریان در دهه هشتم زندگی به سر می‌برد و در چهار سال اخیر هیچ کنسرتی در ایران نداشته است. سفرهای خارجی پرتعداد و طولانی مدت او به خارج از کشور، بسیاری از هوادارانش را نگران کرده بود که مبادا دیگر هیچ وقت نتوانند شاهد هنرنمایی او در ایران باشند؛ خاصه این که مقامات وزارت ارشاد هم در آذر ۱۳۹۰ با یک دستور تلفنی، مصاحبه با شجریان و نوشتن از او را در رسانه‌ها ممنوع اعلام کردند. اما او در همان زمان و وقتی جز رسانه‌های فارسی زبان خارج از کشور، تریبونی در اختیار نداشت تاکید کرده بود: "من از اینکه وارد حزبی بشوم و فعالیت سیاسی کنم پرهیز دارم. من با مردم زندگی می‌کنم ولی در طول این سی سال طوری شده که سیاست را وارد می‌کنند، سیاست به تمام ارکان زندگی مردم ما تجاوز کرده. هرکاری بکنید به آن انگ سیاسی می‌زنند. سیاست به همه ارکان مملکت ما نفوذ کرده و به همه جا تجاوز کرده، مثل یک سونامی همه جا را گرفته، هر کاری کنیم انگ سیاسی می‌زنند. حق نداریم حرف بزنیم، حق نداریم قضاوت کنیم، حق نداریم اعتراضی کنیم یا نظر دهیم. این را باید درمان کرد، یعنی سیاست باید به جای خود بازگردد و عقب نشینی کند تا شهر بتواند زندگی کند."  حالا رییس‌جمهوری بر سر کار است که درباره شجریان می‌گوید: "تعداد ایرانیانی که صدای شجریان را نشنیده باشند زیاد نیست و شاید اصلا کسی نباشد که صدای او را نشنیده باشد. حداقل همه ایرانیان صدای ربنای او را بارها بر سفره افطار شنیده‌اند. من نیز به نوای موسیقی او گوش داده‌ام. هم شکوه و گلایه او در «بیداد» را شنیده‌ام، هم به «دستان» او گوش داده‌ام، هم شعر سعدی را در «نوا» و مرکب‌خوانی او شنیده‌ام، و هم به هشدار او که «تفنگت را زمین بگذار» باور دارم. او هنرمند بزرگی است و عصاره دو قرن موسیقی ماست، با هنرمندان بزرگی کار کرده و آثار ماندگاری خلق کرده است. باید به او و خدماتش احترام گذاشت. هر چند برخی از سلایق سیاسی او خوششان نیاید." آیا این نویدبخش بازگشت شجریان به صدا و سیماست؟ رمضان امسال که چنین نشد، باید دید در آینده چه خواهد شد.

http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/archive/2013/july/14/article/-41326b693b.html

ربنا

از ماجرای عدم پخش ربنای استاد شجریان از تلویزیون میلی ایران کماکان خبر دارید در واقع از 4 سال پیش تلویزیون میلی ایران نوای آسمانی پرافتخارترین خواننده موسیقی دستگاهی مقامی و سنتی ایران را پخش نمی کند . ابتدا با این بهانه که او خود خواسته است هیچ اثری از وی پخش نشود و بعد که به خاطر آوردند " ربنا " را مستثنا کرده بود رودربایستی را کنار گذاشتند و گفتند به خاطر مواضع او در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 و هم سویی با معترضان بوده است ....

به اعتقاد معاون امور سیما در صدا و سیما جناب علی دارابی به گونه ای سخن گفته که یعنی قرار نیست این آوای ملی که دیگر متعلق به خود شجریان نیست ( چون حق منع پخش آن را از خودش هم سلب کرده است و ربنا در کنار اذان مرحوم موذن زاده اردبیلی ثبت ملی شده است ) از رادیو و تلویزیون پخش شود و به این ترتیب مردم ناچارند این صدا را از شبکه های ماهواره ای یا گوشی تلفن همراه و یا سایت های اینترنتی گوش کنند و دانلود نمایند . 
به این جمله معاون سیما توجه نمایید تا بیشتر پی ببرید چه آدمهایی در چه پستهای کلیدی فعالیت می کنند که کوچکترین آگاهی و سوادی نسبت به فعالیت خود ندارند : " ان شاءا... مجموعه رنگارنگی از هنرمندان وجود دارد که انتظارات مردم عزیزمان را برآوده می کند."
دقت در این جمله که یعنی مگر فقط شجریان می تواند ربنا بخواند؟؟؟ باید به آقای علی دارابی گفت : بله تنها و تنها او می تواند با چنین کیفیتی یک کار چنین ماندگار ارائه کند و هیچ یک از جوانان و خوانندگان موسیقی ایران از عهده چنین اجرایی برنخواهند آمد چون تنها اوست که هم قاری ممتاز قرآن بوده و هم با دستگاه های موسیقی تا این حد آشناست .
یاد سخن الهام اصغری دارنده رکورد 19 کیلومتر شنا در دریای خزر می افتیم که گفته است کسیکه 19 متر نمی تواند شنا کند از ثبت رکورد من خودداری کرده است . خوب است او اظهارات آقای دارابی را بخواند تا ببیند دیگران نیز به درد او مبتلایند . کسانی درباره موسیقی نظر می دهند که شاید هیچ سررشته ای از آن نداشته باشند .

۱۳۹۲/۰۴/۱۹

Couchsurfing in Iran: Herzlichkeit und Horror Von Christian Richter

Iraner zählen zu den gastfreundlichsten Menschen der Erde. Über das Internetportal Couchsurfing laden sie Reisende zu sich nach Hause ein - und riskieren Ärger mit der Staatsgewalt. Drei Begegnungen in einem unterschätzten 
Reiseland.

In den nächsten Zeilen geht es um Menschen, die gastfreundlich, unternehmungslustig und kritisch sind. Sie tun Dinge, die nach Auffassung ihres Staates gegen Gesetze verstoßen. .Um sie zu schützen, wurden sämtliche Namen geändert

Niloufar

Um fünf Uhr morgens landet mein Flieger in Teheran, um 7.30 Uhr steige ich am Darband 
Square im Norden der Stadt aus dem Taxi und begrüße eine Gruppe fröhlicher Wanderer. Über das Online-Reiseportal Couchsurfing haben sie eine Bergtour organisiert, Nasser, Reza und Niloufar, zwei Männer und eine Frau.
Wir sind noch keinen Kilometer gelaufen zwischen Restaurants und Shisha-Bars mit bunten Markisen, da reden wir schon über Politik. Ich erfahre, dass einige den Staatspräsident Mahmud Ahmadinedschad Mahmuti nennen, was so viel heißt wie "Mammut" oder "Trottel". Die drei sind besorgt über das negative Bild, das durch ihre Regierung im Ausland entsteht, auch nach der Wahl am kommenden Freitag erwarten sie kaum eine Verbesserung. "Die Leute glauben, bei uns wartet an jeder Ecke ein Terrorist, was natürlich völliger Unsinn ist", sagt die 31-jährige Niloufar.
Die folgende Diskussion über die politischen Eigenheiten unserer Heimatländer mündet in der charmanten Idee, dass wir mal für ein paar Wochen unsere Regierungschefs tauschen sollten. Bundeskanzler Ali Chamenei würde im Eilverfahren jede Menge religiöse Feiertage einführen, die Deutschen müssten nicht mehr so viel arbeiten. Und Merkel als iranische Revolutionsführerin würde mal ein bisschen Zug in die Wirtschaft bringen und was für die Frauen tun.
Letzteres ist bitter nötig. Niloufar ist plötzlich nicht mehr zum Scherzen zumute, als sie bei einer Rast an einem Schneefeld auf 2700 Meter Höhe über die Nachteile ihrer Geschlechtsgenossinen redet. In Iran hat die Aussage einer Frau vor Gericht nur halb so viel Gewicht wie die eines Mannes. Das Schmerzensgeld, das einem Mann zusteht, wenn er durch einen Unfall zeugungsunfähig wird, ist höher, als wenn eine Frau ihr Leben verliert.
Und die Gesetze sind erheblich strenger für Frauen, allein heute bricht Niloufar mindestens vier. Sie nimmt draußen ihr Kopftuch ab (verboten), singt (verboten), später im Auto raucht sie eine Zigarette (für Frauen in der Öffentlichkeit verboten). Und sie lässt Gäste bei ihrer Familie schlafen, die sie im Internet bei Couchsurfing kennenlernt, in meinem Fall sogar einen männlichen (streng verboten).
Karim
Wir sitzen im Kellerraum einer spartanisch eingerichteten Shisha-Bar in Tabris im Nordwesten Irans. Apfel-Minz-Tabakrauch steigt zur Decke, der Heizlüfter brummt, wir reden über Fußball und Rockmusik. Als aus dem übergroßen Lautsprecher ein melanchheroolischer persischer Schlager tönt, wird Karim plötzlich ernst. "Niemand ist glücklich hier", erzählt der 26-jährige Student. "Wir sind traurig und depressiv, aber nach außen zeigt keiner was." Sein größtes Ziel im Leben: rauskommen. Am liebsten in die USA, wo seine Lieblingsband Linkin Park herkommt. An der Purdue University in Indiana will er sich um ein Stipendium bewerben, für einen Master als IT-Ingenieur.
Wenn er die Sprache könnte, würde er es auch in Deutschland versuchen, er mag Philipp Lahm und Bastian Schweinsteiger, bewundert das Land für seine Effizienz und Gastfreundlichkeit.
Gastfreundlichkeit? Da können wir nun wirklich nicht mit den Iranern mithalten, erwidere ich. Obwohl niemand Ärger mit der Staatsgewalt riskiert, wenn er Gäste bei sich aufnimmt. "Bei uns lädt keiner Menschen auf der Straße zum Tee oder Abendessen ein, nur weil sie ausländisch aussehen", sage ich. In Iran dagegen passiert das ständig, man erlebt eine Herzlichkeit, die einen leicht vergessen lässt, wie schwer es die Menschen unter der Gewaltherrschaft der Mullahs haben.
Herzlichkeit und Horror, die gleichzeitige Allgegenwärtigkeit von beidem ist für westliche Besucher schwer zu begreifen. "Wir leben in einem System der Angst, wo einem für Sex vor der Ehe die Todesstrafe droht", sagt Karim. In seinem Zimmer erinnert ein rosa Plüschhase mit der Aufschrift "I love you" an seine Ex. Er kann mit diesem System nichts anfangen, hat keinen einzigen Freund, der streng muslimisch lebt. Seine Eltern allerdings seien sehr konservativ, die dürfen nicht erfahren, dass er raucht und Alkohol trinkt.
Ab und zu kauft er eine Flasche Smirnoff-Wodka oder Black&White-Whisky bei seinem Dealer, noch lieber mag er Rotwein. Den trinkt er dann mit drei Freunden aus Schnapsgläsern, eine Flasche ergibt sechs Shots für jeden. Dann schnell weg mit der Flasche, bloß keine Spuren hinterlassen. Was passiert, wenn ihr erwischt werdet? "Darüber denken wir lieber nicht nach", sagt Karim.
Samira
Ethanol mit Orangensaft, das schmeckt wie in Benzin aufgelöste Nimm-2-Bonbons. 70 Prozent Alkohol, ein Teufelszeug. Hoffentlich keine gepanschte Ware, davon kann man blind werden oder sogar sterben. "Keine Angst, das ist gute Qualität für Krankenhäuser, wir haben schon die halbe Flasche überlebt", sagt die 19-jährige Samira. Wir legen Decken auf den Boden ihrer Studentenbude in einer Kleinstadt im iranischen Kurdistan und gucken auf dem Laptop amerikanische Horrorfilme.
Iran hat sensationelle Sehenswürdigkeiten. Die Poeten-Denkmäler und Gärten von Schiras, die Oasen-Idylle in Jasd, die Moscheen von Isfahan. Stand alles auf meinem Reiseplan. Aber dann kamen mir viele Begegnungen mit wunderbaren Menschen dazwischen, deren Geschichten viel interessanter sind als die, von denen historische Steinmauern erzählen.

Gestern habe ich meinen Flug nach Isfahan storniert, um mit Samira und ihrer Schwester spontan ein paar Tage durch den Westen Irans zu reisen. Das Ersatz-Kulturprogramm besteht aus "The Exorcist" und Longdrinks aus der Hölle, aber vermutlich ist das ein authentischeres Reiseerlebnis als jede Besichtigungstour.
Natürlich besichtigen wir auch die Umgebung. Am nächsten Tag schlendern wir durch den Basar mit seinen eleganten Kapitellen. Messerschmiede hämmern, Stoffhändler verscherbeln Tarnfarbenjacken der Revolutionsgarden, zahllose Stände bieten Goldschmuck und Gewürze an. "Da hinten gibt es ein paar Händler, die nur Diebesgut verkaufen", sagt Samira und deutet in einen offenen Innenhof. "Aber geh lieber nicht zu nah ran, da liegen Spritzen von Heroinsüchtigen auf dem Boden." Nur wenige Meter trennen orientalische Marktplatz-Romantik und soziales Elend.
Samira will so schnell wie möglich weg aus Iran, will Spaß haben, Freiheiten genießen, Partys feiern. "Fast alle meine Freunde leben schon im Ausland, die sind entweder reich oder waren besonders gut in der Schule", sagt sie und grinst: "Bei mir trifft weder das eine noch das andere zu." Sie hofft trotzdem auf ein Uni-Stipendium. "Ich will nach Europa, irgendwie", sagt Samira.

۱۳۹۲/۰۴/۱۸

نامه الهام اصغری به صدا و سیما : از من اسم ببرید تا شکایت کنم


جناب آقای مهندس سيد عزت‌الله ضرغامی
ریاست محترم سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران

نام من «الهام اصغری» است. دختر شناگری که 21 خردادماه امسال به مدت 9 ساعت و بدون وقفه مسافت 20 کیلومتری را در دریای خزر شنا کرد، اما وزارت ورزش و جوانان با بهانه‌ای باورنشدنی از ثبت این رکورد شنای آزاد خودداری می‌کند و که تاکنون بسیاری از رسانه‌های داخلی و خارجی به انعکاس این رخداد پرداخته‌اند.

در هفته گذشته پیام ویدئویی که در یوتیوب منتشر کردم هزاران بازدیدکننده داشته و از نقاط مختلف دنیا نیز صدها پیام‌های همدردی و حمایت دریافت کرده‌ام. حتی در شرایطی که جهان درگیر اخبار تحولات مصر و برکناری مرسی است و هر رخدادی درباره این کشور بلافاصله مخابره می‌شود و حجم بالایی از اخبار را به خود اختصاص داده، با این حال روزنامه‌های بین‌المللی به موضوع ثبت نشدن رکورد من با وجود داشتن حجاب اسلامی پرداخته‌اند.

اما حیرت‌آور است که از این سو جنابعالی و آقای علی مطهری، نماینده محترم مجلس شورای اسلامی در عوض دفاع از دختر محجبه ایرانی که رکورددار شنای آزاد بانوان کشورهای اسلامی است، ترجیح دادید تا مقابل دوربین رسانه‌ها بایستید و درباره شکیرا و خانم تماشاگر والیبال که پیراهن آستین کوتاه به تن داشت، با یکدیگر بحث و مجادله و شوخی کنید.
با آن که حتی روزنامه دولت نیز با تایید این رکورد تاکید کرده که لباس من کاملا اسلامی بوده و تنها گرفتار سلیقه شخصی خانم مرضیه اکبرآبادی شده‌ام، اما شما هیچ واکنشی نسبت به این بی‌عدالتی نداشتید و آن را نادیده گرفتید و در این مدت رسانه ملی یک کلمه هم درباره این موضوع صحبتی به میان نیاورده است.

آقای ضرغامی!

تا وقتی شما رئیس سازمان صداوسیما باشید، این رسانه اجازه ندارد هیچ اسمی از من ببرد. این‌جانب شما را حامی حق و عدالت‌خواهی نمی‌شناسم و روزی که رکورد شنای آزاد جهان را بشکنم، اگر در هر یک از شبکه‌های صداوسیما حتی یک خبر از من منتشر شود، به مراجع قانونی شکایت می‌کنم. شما فقط فوتبال ورزش را می‌دانید و به خاطر آن با هر مقامی هم درگیر می‌شوید، چون از هر لحاظ برایتان به صرفه است؛ پس به همان بپردازید و سودتان را ببرید، چون ورزش بانوان برایتان فقط دردسر است.

ما بانوان ورزشکار با کمک‌های دوستانه رسانه‌های دیگر، مشکلات خود را پیگیری می‌کنیم و به شما نیازی نداریم.

بدرود
الهام اصغری
15 تیرماه 1392

______________________
از پیج فیسبوک الهام اصغری

۱۳۹۲/۰۴/۱۷

مسئله حکومت

مسئله حکومت به زندگی اجتماعی افراد مربوط میشود یعنی ارتباطی که میان افراد به وجود می آید و نهادی که می تواند و باید بر این مناسبات کنترل یا نظارت داشته باشد . آیا رهبر ، رئیس قبیله ، کدخدا، شاه ، رئیس جمهور و ... می تواند این هدف را برآورد؟ آیا او باید لزوما" یک دیکتاتور بی رحم باشد ؟ یا باید فطرتا" برای این کار زاییده شده باشد ؟ یا برگزیده مردم باشد، دوره ای یا مادام العمر حکومت کند و یا اگر برخلاف خواسته مردم عمل کرد ، نقش و وظیفه مردم چیست؟ باید تحمل کنند یا باید علیه او انقلاب کنند و پرسشهایی از این دست . چه چیز منافع همگان را بهتر تامین می کند ؟
در عهد باستان تمدنهای مختلفی در نقاط مختلف جهان پیدا شد . تقریبا در تمام این تمدنها فردی قاطع و صاحب قدرت به این پرسشها پاسخ می داد؛ کسی که پاسخ این پرسشها را می دانست . در تمدن های شرقی فرض بر قدرت مافوق انسانی او بود . او ارتباطی با نیروی ماوراءالطبیعه داشت . بنابراین مرکز حل مشکل انسانی و مرکز قدرت معنوی و در نتیجه قدرت مادی جامعه به شمار می آمد . بسیار از مردم با همین باور و اعتماد ، برای پاسخ یافتن به پرسشهای حیاتی خود ، این مرکز را به رسمیت می شناختند و به آن قدرت می بخشیدند . ایم مرکز کم کم با مرکز دیگر قدرت ، یعنی قدرت سیاسی در هم آمیخت و قدرت بزرگتری به وجود آورد . پدیده خدا - شهریاری در اقوام ساکن خاورمیانه ( مصر و بابل ) از همین منابع ریشه گرفت و به دنبال آن ادیان حکومتی بوجود آمدند . از این پس پاسخ تمام پرسشها و رفع همه مشکلات به دست این قدرت بود و مردم می بایست پاسخ هرگونه پرسشی را از او بشنوند . بنابراین دین دولتی پاسخ همه مشکلات را می دانست . در راس این قدرت پادشاه و موبد یا برهمن بود و یا هردو مانند خلیفه مسلمین در یک مقام بودند. انسان می بایست به جای تکیه بر عقل خود ، یا به قول افلاطون " حفظ طناب طلایی آریادنی " برای یافتن پاسخ سوالات خود و یا راه حل مشکلات زندگی به این منابع متکی باشد ( در اسطوره های یونانی داستانی نقل شده است که بر اساس آن غول نیمه انسان، نیمه حیوانی به نام مینوتائور آزادی یونان را به گرو گرفته بود و هر سال آتن می بایست جوانانی را قربانی او می کرد. این غول در مکان مرموزی قرار داشت که هرگاه کسی به سراغ او میرفت که او را بکشد دیگر نمی توانست از هزار پیچ راهی که به او منتهی میشد به خانه برگردد . تا بالاخره جوان ورزیده و ورزشکاری به نام ته زئوس موفق شد غول را بکشد و سالم به خانه برگردد و آتن را از شر غول رها کند . دلیل موفقیت ته زئوس طناب طلایی آریادنی بود که به وسیله آن توانست مسیر هزارتوی برگشت به سوی خانه را پیدا کند . طناب طلایی آریادنی استعاره ایست از تاریخ که ما می توانیم به عمق آن برویم و سالم به مکانی که هستیم برگردیم . طناب طلایی که افلاطون از آن نام می برد چیزی جز عقل انسانی نیست . افلاطون در توجیه رابطه انسان و خدایان می گوید که انسانها همانند عروسکان خیمه شب بازی هستند که بندهایی آنها را به این سو و آن سو می کشاند، ولی انسان طناب طلایی یا بند طلایی را در اختیار دارد که هرگاه خدایان بخواهند او را به راهی بکشانند که نمی خواهد، از این بند طلایی استفاده میکند و آن را می کشد و کنترل خود را به دست می گیرد . افلاطون به انسان هشدار می دهد که مبادا این بند طلایی را که استعاره ای از عقل است از دست بدهد . از دست دادن این بند طلایی مساوی با عروسک خیمه شب بازی یا برده شدن است ). یونان تنها سرزمینی بود که مردم برای یافتن پاسخ سوالات و حل مشکلاتشان به جای تکیه بر این منابع قدرت به عقل خود مراجعه می کردند . در یونان دین دولتی وجود نداشت اما پرسش اساسی درباره این دوگانگی این است که چرا در یونان دین دولتی پیدا نشد .
اگر در تمدن یونان عقل معیار پاسخ به سه سوال اساسی فلسفه یعنی دانش، کردار و حکومت بود، در تمدن پیشرفته دیگری چون هند ، یوپانیشادها ( بین  800 تا 300 ق م ) به عنوان افراد دانا مراکز پاسخ گویی به این پرسش ها بودند . آنان پاسخهای اسطوره ای می دادند و پاسخ هایشان از گفته های برهما ریشه می گرفت . برهما چیست؟ روح تفکر و روشنگری که پایگاه متافیزیکی دارد .

دو قطب هستی شناسی
یونان و اورشلیم دو قطب اصلی هستی شناسی غرب بودند. واحد قطب یونان دنیای فیزیکی قابل شناخت و واحد قطب اورشلیم دنیای فیزیکی قابل شناخت و و دنیای متافیزیکی غیر قابل شناخت است . هر دو منبع با تمدنی سرشار از اسطوره آغاز می شوند .اسطوره که داستان هایی است مبنی بر خاطرات ، می تواند تبلوری از واقعیت را نیز در خود داشته باشد . بنابراین چیزی فراتر از داستان است . در سرزمین یونان و تمدن یونان باستان ، واقعیت ها و در تمدن باستان اورشلیم ، ادیان جای اسطوره ها را گرفتند . غرض از اورشلیم تبلور نهایی ادیان قبایل مختلفی است که سرانجام در ادیان ابراهیمی نمایان شدند و اورشلیم را به محور آن بدل کردند . یهودیت برآیند ادیان ماقبل خود در تمدن های منطقه و جایگزینی برای آنها بود . مطابق روایات دینی ظلم و ستم فراعنه مصر نسبت به قوم یهود سبب رنجش آنها شد . خداوند گریه و زاری ستم دیدگان را شتید و برای آنها سرزمینی تعین کرد تا به آنجا مهاجرت کنند . آنچه در کتاب مقدس یهودیان آمده است ، تبلوری از ستم کشیدگی ، سرزمین موعود و تعهد آنها نسبت به خداوند در برابر لطفی است که به آنها شده است . بر اساس سنن اقوام در منطقه ، قوم یهود نیز تا حد یک پادشاهی رشد پیدا می کند ، ولی از حد سرزمین موعود تجاوز نمی کند . این پادشاهی همانند سایر پادشاهی های کهن عمری محدود دارد . کتاب مقدس یهودیان به زبان عبری نوشته شد و باقی ماند بنابراین غیر عبری زبانان نتوانستند بر آن اثر بگذارند . به همین دلیل خرافات فراوان دین یهود مربوط به عصر جهالت انسانی همچنان باقی است .
بر خلاف تورات ، کتاب مقدس مسیحیان ، انجیل، به زبان یونانی نوشته شد . بنابراین یونانی های صاحب فلسفه و قطب دیگر هستی شناسی توانستند از طریق خواندن و تفسیر آن بر مسیحیان اثر بگذارند . به گفته ویل دورانت " زبان یونانی که قرن ها بر فلسفه فرمانروایی کرده بود معطوف ادبیات مسیحی و شعایر و کیش نوین گشت ". و " در قرن چهارم زبان لاتینی به عنوان زبان اصیل و پایدار اذکار کاتولیکی نیز پذیرفته شد". قرآن کتاب مقدس سومین دین ابراهیمی،نیز به زبان عربی ، زبان سرزمین پیدایش آن نوشته شد و با همان استدلال فوق اسلام از دیگر اقوام صاحب اندیشه های هستی شناسی کمتر اثر پذیرفت یا اصلا اثر نپذیرفت . بنابراین می توان چنین نتیجه گرفت که فلسفه هستی شناسی غرب متاثر از دو قطب اصلی یونانی و مسیحیت است ، ولی اسطوره های دینی مسیحیت با دو ادیان دیگر ابراهیمی بسیار نزدیک است و مفاهیم مشترک میان آنها زیاد است . اما نکته در اشتراک این مفاهیم نیست بلکه در تفرق این ادیان است . آنطور که گفته شد زبان نوشتاری انجیل به یونانی و سپس لاتین، زمینه گسترش و پذیرش این دین را در غرب فراهم کرد و از این طریق به مقابله قطب دیگر هستی شناسی ، یعنی فلسفه مادی یونان شتافت . 
فراموش نکنیم که فلسفه غیر مادی یونان چند قرن پیش از پیدایش مسیحیت در مقابل فلسفه مادی یونان بوجود آمده بود . فلسفه ایده آلیستی یونان مکمل فلسفه مادی و تبلوری از تضاد و تقابل منافع اقتصادی و سیاسی جامعه متحول یونان بود اما زمانی که تمدن هلنی با فروپاشی کامل امپراتوری روم از میان برداشته شد، قطب دینی هستی شناسی، عرصه دارمیدان اندیشه بشر گردید . سلطه قبایل ژرمن بر تقسیمات امپراتوری روم زمینه مساعدی بود برای دینی که بر بستر مناسبات قومی شکل گرفته بود . در این دوران از رشد صنعتی، علمی، فکری، سیاسی،هنری، فلسفی خبری نبود . از این رو به عنوان عصر تاریک شناخته می شود .
زمانی که بار دیگر تمدن غرب در سده های 15 و 16 رو به شکوفایی گذاشت، قطب دیگر هستی شناسی ، یعنی فلسفه مادی یونان، فلسفه ای که انسان را در مرکز ارزیابی های خود قرار می داد، غلبه یافت . نباید اشتباه کرد که غلبه قطب مادی هستی شناسی ، یا فلسفه مادی به معنای از بین رفتن قطب دیگر نبود . بلکه همانطور که اشاره شد معیار مناسبات اجتماعی یا میزان رابطه انسان با انسان از حد اخلاق منتج از دین و متافیزیک به عرصه سیاست و فلسفه سیاسی کشیده شد و اخلاق در حوزه داوری رفتار فردی باقی ماند . جدایی دین و دولت ثمره این تفکیک بود .
از آتن تا اورشلیم
با توجه به آنچه گفته شد فلسفه غرب از دو منبع یا دو مکان سرچشمه می گیرد : آتن و اورشلیم . دانش برآمده از این دو مکان حاوی دو سنت ، دو فرهنگ و دو جهان بینی متفاوت است . سنت اول: یونانی، حاوی ویژگی هایی چون خردگرایی، آزاداندیشی و انسان مداری است . سنت دوم: رهبانیت، رستگاری، تقدس و ایمان به خداوند است . این دو سرمنشاء به صورت دو رشته ای هستند که در روند تکامل تفکر جوامع غربی در هم تنیده شدند . بنابراین آنچه جهان بینی غرب شناخته می شود پیوند این دو ریشه و دو رشته است . بنیاد خردگرایی، آزادی انسان و تمامیت دنیای فیزیکی از آتن و بنیاد مفاهیم متافیزیک از اورشلیم سرچشمه گرفت . دنیای فیزیکی شامل زمان و مکان و دنیای متافیزیک زمان و مکان و چیزی فراتر از آن است .
آتن زادگاه سقراط است و سقراط سنبل آزادگی انسان و تقدس اوست . نمادی از جستجوگری آزاد و فردگرا . هیچ پدیده ای نسبت به انسان بیگانه نیست . همه چیز از اوست . آنچه انسانها را به هم پیوند می دهد همین ویژگی است . بر اساس فرهنگ آتن ، نه خدا، بلکه انسان مرکز همه پدیده هاست . سنت یونانی ، گفتمان خردگرایانه آزاد است اما آنچه بیش از همه چیز در فرهنگ یونانی متفاوت است دانش سکولار( رستارگرا ) است . این ویژگی یونان آن را در مقابل تمام فرهنگ های دیگر قرار می دهد . این بینش از متفکران بزرگ یونانی، به خصوص سوفسطائیان ( خردمندان ) گرفته شد .
سنت اورشلیم سنتی است خدامحور که انسان تابعی از قدرت اوست . در این فرهنگ هیچ چیز از خدا بیگانه نیست . همه چیز با او آغاز و به او ختم می شود . دانش انسانی در سنت اورشلیم در خدمت خداوند است . دانش، نه دانش شناخت خدا، بلکه دانش چگونگی شناخت خداست ( علم کلام ) .
در بررسی ریشه های تفکر انسانی چه از آتن و چه از اورشلیم ، مفهوم دو واژه بسیار مهم است . یکی لوگوس( منطق ) و دیگری میتوس ( اسطوره ). لوگوس یونانی یعنی سخن و گفتمان خردگرایانه و انسان مرکز . لوگوس یونانی آزاد است . در مقابل لوگوس یا منطق یونان، منطق اورشلیم قرار دارد . این منطق سخن الهی است . هیچ سخنی قدیمی تر ، برتر و معتبرتر اط سخن الهی نیست. بنابراین منطق اورشلیم خدامحوری است . شباهت اسمی منطق یونان و اورشلیم با ماهیتی متفاوت و متضاد باعث سردرگمی در دنیای روشنگری گردیده است . لوگوس اورشلیم از انجیل ریشه می گیرد . انجیل کتاب مقدس مسیحیان به زبان یونانی، تورات به زبان عبری و قرآن به زبان عربی نوشته شد .بنابراین تنها انجیل از فرهنگ یونانی متاثر شد . در روند گسترش مسیحیت تلاشی برای پیوند فرهنگ یونانی و فرهنگ اورشلیم ، یعنی مراکز اصلی پیدایش دو نو دانش شد . نگارش کتاب انجیل به زبان یونانی سبب شد که خوانندگان آن با فرهنگ یونانی نیز آشنا گردند زیرا آنها با دانستن زبان یونانی منابع غیر دینی و فلسفی یونان را نیز مطالعه می کردند . در همین مراوده منطق اورشلیم با منطق آتن در هم آمیخت . از آن گذشته نویسندگان کتاب انجیل مانند Paul, Matthew, Mark, Luke, John و Peter  خود با فرهنگ روم و تمدن یونان آشنا بودند . پل را که یهودی و متولد آناتولی و شهروند روم بود و به زبان یونانی نیز تسلط داشت می توان سازنده اصلی مسیحیت شمرد . دومین واژه ای که قبلا بدان اشاره شدمیتوس یا اسطوره است. میتوس یعنی داستان، یا چیزی فراتر از داستان یا داستانی که بر پایه واقعیتی گفته و نوشته شده است . ولی مهم تر از آن میتوس یا اسطوره پایه ای است تا واقعیتی را شکل بدهد . چیزی شبیه به راهنمای عمل و اخلاقیات انسانی و اجتماعی که به طور غیر مستقیم بر زندگی و افکار جامعه اثر می گذارد ، زیرا الگوهای ایده آل و معتبری را که در هر زمینه ارائه می دهد ( مانند قصص دینی ) . اسطوره تلاش میکند که تجسم و تصویری از انسان کامل و شخصیت ها و معیارهای پسندیده بسازد . انسانهای کامل در اسطوره ها به صورت قهرمانان ظاهر می گردند و در آمال و آرزوهای جامعه و مردم جای می گیرند . 
در اسطوره اورشلیم انسان کامل انسانی است دیندار، خداپرست، تابع قدرت الهی و با ایمان. انسانی است که با خدا رابطه قلبی دارد. در مقابل ایمان و پرستش و اطاعت از اوامر الهی خداوند به او نعماتی را ارزانی می دارد . بنابراین سلامتی، زیبایی، موفقیت شخصی، خانواده خوب، فرزند، خانه و کاشانه، امنیت و آسایش، منابع غذایی، شغل و درآمد مناسب و ... همگی نعماتی است که خداوند به انسان کامل و با ایمان یا الگوی اورشلیم می دهد . او مطیع فرمان خداوند است و شب و روز از ذکر خدا غافل نمی ماند و در ایمان به خدا شکی به خود راه نمی دهد حتی اگر به جای نعمت بر او مصیبت ببارد . مثلا اگر خانه اش بسوزد، فرزندش کشته شود، دهکده اش را سیل ببرد، شهرش را زلزله ویران کند حتما دلیل و مصلحتی دارد که او از آن آگاه نیست و نباید در کار الهی دخالت کند . به هر حال انسان الگوی اورشلیم تابع وضعیت و شرایطی است که بر او حاکم است  حتی اگر در فقر و شوربختی کامل بسر می برد نباید به عدالت خدا شک کند . او باید صبور و خدمتگزار بماند زیرا در این کار مصلحتی است که او نمی داند . در هان بینی اورشلیم خدا محور همه چیز است . انسان ارزش چندانی ندارد و در مقابل خداوند حشره ای بیش نیست . او به دنیا آمده است تا به خدا خدمت کند .
اما انسان الگوی یونانی در مرکز عالم است . اوست که همه چیز را تعیین می کند . نمونه های برجسته الگوی یونانی را در اسطوره های هومر می توان دید . کلی و هرکولس از توان فیزیکی فوق العاده ای برخوردارند. وسیوس اسطوره انسانی است سرشار از هوش. اودیسیوس که هم از لحاظ فیزیکی و از نظر هوشمندی از توانایی برجسته ای برخوردار است و یا پرمیتیوس انسانی است که خود را تا سطح خدا بالا می برد . اگرچه او خدا نیست ولی از تهدید کیفر الهی واهمه ای ندارد و در مسیر خود گام بر میدارد . انسان الگوی آتن با خیال پردازی در تقوای معنوی بیگانه است . او نماینده برتری هوش انسانی بر نیروی طبیعت است . انسانی است زیرک و دانا که همه چیز را به خوبی در می یابد و می شناسد . او تمام مشکلات طبیعی و ماوراالطبیعه را از طریق توانایی انسان حل می کند. عمل او انسانی است و تعهدی به نیروی متافیزیکی ندارد .
انسان یونانی سرکش و چالش گر است . او می خواهد شخصا آنچه را که نمی داند و می خواهد بداند کشف کند . بر این باور است که هیچکس بهتر از خود او نمی تواند پدیده های جهان را بشناسد . او در جستجوی راه حل های انسانی برای مشکلات زندگی است . موفقیت و کامیابی را ناشی از خود انسان می داند و خدا را منبع و مسئول کمک نمی شناسد . خدا در تفکر یونانی وجود دارد ، ولی پدیده ای است عقلی که می توان آن را نادیده گرفت یا از کنار آن گذشت زیرا نقشی در زندگی انسان ندارد . الگوی انسان یونانی که در اساطیر هومر ظاهر می شود به الگوی شیطانی اورشلیم نزدیک است . انسان یونانی آن می کند که بدان علاقه دارد ، نه آنچه به او تکلیف شده است . انسان یونانی در مقابل خدا می ایستد . ار صریحا" اعلام می دارد که از خدا اطاعت نمی کند ، می خواهد بر طبیعت حاکمیت کند و بر خدا برتری داشته باشد . می خواهد نظم زندگی خود را تعیین کند و نظم جهان را خود بشناسد . او دنیایی جز دنیای فیزیکی نمی شناسد . انسان یونانی این جهانی است . انسان اورشلیم آن جهانی. انسان اورشلیم درست نقطه مقابل انسان یونانی است .
اساس و سرشت تفکر یونانی ، انسان مرکزی است . انسانی که می خواهد بر جهان طبیعی و معنوی سلطه داشته باشد، به چیزی برتر از آنچه خود او هست گرایش دارد و در صدد است کمال کرامت و توان و خواست خود را گسترش دهد یا وسعت بخشد . جهان بینی اورشلیم خدامحوری است . انسان تنها در ارتباط با خدا مفهوم و معنا می یابد . وجود انسان برای خداست . انسان یونانی می خواهد ناشناخته ها را بشناسد و شناخته ها را بهتر بشناسد در حالیکه برای انسان اورشلیم همه چیز شناخته شده و پاسخ آن ثابت است و از طرف پروردگار داده شده است . نهایت کوشش او شناخت پاسخ خداوند است . او حتی این وظیفه را در خود نمی بیند بلکه آن را به کسانی واگذار می کند که به خدا نزدیک تر می داند . بنابراین پژوهش و تفحص از او ساقط می شود .
انسان غربی پدیده ای است که از تنیدگی این دو جهان بینی ساخته شده است هرچند بسیاری از فلاسفه و اهل تفکر خود را در دو سوی این تفاوت ، تضاد و دوگانگی آشکار قرار می دهند، بسیاری دیگر نیز حاصل این پیوند هستد و جهان بینی آنها رگه هایی از هر دو را با خود دارد . انسان غربی تلاش خود را در چگونگی شناخت این دو پدیده گذارده است . بنابراین تفحص و تعقل آزاد ، پیش از داوری و عمل ، محتوای این تلاش است . انسان غربی سنت دانش سکولار یونان را ادامه داده است و علم کلام یا سنت اورشلیم را به کلی از آن جدا کرده و در حیطه کلیسا گذارده است . 
در واقع طلوع تمدن یونانی زمانی آغاز شد که انسان به قدرت خویش پی برد، به عقل خود تکیه کرد و هر نوع عمل نابخردانه را رد کرد . در زمینه دینی نیز آموخت خدایی که بر او حکومت می کند نمی تواند با خواست های منطقی، مثبت و عقلانی او سازگار نباشد .
آثار ادبی، هنری و حماسی هومر اولین محصول و نشانه قابل ملاحظه از تمدن متفاوت یونان بود به طوری که بعضی از محققان آن را سرآغاز تمدن یونان باستان می دانند .  برتراند راسل ، بر خلاف بسیاری از صاحب نظران ، معتقد است که هومر نمی تواند یک نفر باشد . تنظیم این مجموعه حدود دویست سال به طول انجامیده است ( 500-750 ق م ) بنابراین باید تعدادی از شعرا با همین نام این مجموعه را نوشته باشند . منابعی دیگر هومر را شاعری کور میدانند که معنی اسم او " گروگان " است و این خود مربوط به جنگی است که پانصد سال پیش از پیدایش منظومه هومر در سرزمین یونان رخ داد . نکته مهم دیگری که در آثار هومر ویژگی خدایان المپی است. خدایان المپی یونان به انسان شبیه اند . آنها مونث و مذکرند. آنها نیز همانند انسان می توانند به فریب و خیال بافی گرفتار شوند . در واقع خدایان در اسطوره های هومر یک قهرمان یا پرورنده قهرمان مانند پدر یا مادر آنها هستند . آنچه آنها را از انسان معمولی جدا می کند مرگ ناپذیری خدایان است . آنها مانند هر قهرمان دیگری زندگی ابدی دارند ولی آنها نیز قدرتشان محدود است و نمی توانند سرنوشت خود و دیگران را تعیین کنند . قهرمانان اگر وظایف قهرمانی خود را انجام ندهند خود به خود شکست می خورند بنابراین شکست قهرمانان یا خدایان در انجام هرکاری مانند شکست در جنگ و ... به دلیل اشتباه خدایان است در حالیکه در ادیان شرقی دلیل را باید در گناه بندگان جست . خدایان یونان پرورش یافته زندگی شهری اند . زندگی ای که انسانها در آن شرکت دارند و از آن برای زندگی خود می آموزند . " در اساطیر یونانی ، جهان مخلوق خدایان نیست، جهان پیش از خدایان وجود داشته است . خدایان در آغاز با یکدیگر آمیختند و انسان را زادند سپس با زادگان خود؛ انسانها، زناشویی کردند . از این رو آدمان از نسل خدایانند . خدایان علم و قدرت تام ندارند و مانند انسانها فریب می خورند و اشتباه می کنند . 

روحانیان دین یونانی در اساس به اداره مراسم و مناسک دینی اشتغال داشتند و هرگز اتوریته و قدرتی برای پاسخ دادن به پرسش های اساسی و حیاتی انسان نداشتند . به همین دلیل تفکر فلسفی برای پاسخ دادن به پرسش های انسان پیدا شد . یونانیان بر خلاف یهودیان خود را در حوزه توجهات الهی نمی دیدند . بنابراین سرنوشت خود را خودشان تعیین می کردند. آنها به خودمختاری رسیده بودند. خودمختاری در پرسش، خودمختاری در پاسخ و در این میان عقل میزان درستی و نادرستی پاسخ های عملی زندگی بود . نخستین معلمان بزرگ فلسفه بر این بستر متولد می شوند و دنیا را وابسته به یافته های فلسفی خود می کنند . دنیایی که کمتر به رمز پیدایش این فلسفه توجه می کرد و اگر توجهی داشت قصد نابودی آن را می کرد . 
اما چه چیز باعث چنین رخدادی شد؟ طبیعت آنها، برده داری،اسطوره های هومر، زندگی شهری، نوع دین باوری و یا نژاد آنها؟ زندگی شهری آنها از یک سو وابسته به اقلیم ویژه آنها و از سوی دیگر نمایانگر نوع تفکر سیاسی، فلسفی و دینی آنها بود. کسانی چون دانیل رابینسون نقطه آغازین این تفاوت را در اسطوره های هومر، نوع دین یونانی و خدایان المپی آنها می دانند. خدایان انسان گونه ای که مانع اصلی پیدایش دین دولتی بودند . بی تردید عدم پیدایش دین دولتی عامل تعیین کننده ای در رشد تفکر فلسفی یونان بود . همانگونه که دین دولتی در شرق بزرگترین مانع رشد فلسفه عقلی شد و هرکجا جوانه ای از این فلسفه بیرون آمد قهر دین دولتی به آن امان نداد و بی درنگ به نابودی شتافت .
در شرق از جمله ایران از فلسفه مادی یونان خبری نبود و اصولا چیری به عنوان فلسفه ، یعنی عشق به دانش ارتباط پدیده ها در ایران باستان وجود نداشت . دین کار فلسفه را نیز انجام می داد یا به عبارت دیگر سلطه انحصاری ادیان و ادغام آن با حکومت های متمرکز جایی برای پیدایش فکر آزاد یا گفتمان آزاد انسان باقی نمی گذاشت . گفتمان آزاد نتیجه اقتصاد و سیاست آزاد بود در حالیکه در ایران نه اقتصاد آزاد وجود داشت و نه سیاست آزاد . اقتصاد و سیاست هردو در کنترل دستگاه واحد حکومتی قرار داشت و دین به عنوان نیاز دستگاه های قدرت متمرکز و توجیه گر سلطه انحصاری شاهان ، به عنوان سایه خدا روی زمین ( فره ایزدی، خلیفة ا...، ظل ا... و ...) شناخته می شد . رفتار انسان که با معیار اخلاق سنجیده می شد، به حوزه فلسفه سیاسی راه نیافت . اصولا آنچه میزان داوری رفتار یا کردار فردی بود در حوزه رفتار انسان با انسان نیز به کار گرفته شد . به عبارتی معیارهای دینی در حوزه سیاست گسترش یافت ،زیرا زمینه های پیدایش میزان داوری برای چگونگی رفتار انسان با انسان رشد نکرد . برخلاف یونان که اخلاق از حوزه سیاست یا فلسفه سیاسی جدا گردید، در ایران این جدایی دیده نشد .بنابراین در سیاست و حکومت ، یعنی نهاد کنترل قدرت و رفتار انسان با انسان نیز معیار دینی یا متافیزیکی به کار گرفته شد به طوری که اخلاق در نهاد حکومت ادغام گردید. شخص یا نهادی که بر مصدر داوری اخلاقی نشسته بود داوری حقوقی یا سیاسی را نیز بر عهده داشت . معیار و اساس سنجش درستی و نادرستی رفتار انسان در تمام وجوه سنن قائم به ذات ادیان گردید نه عقل انسانی . به عبارت دیگر برای عقل انسانی محدوده ای تعین شد که نمی بایست از آن حد تجاوز کند . این به منزله ناتوانی عقل انسان نبود بلکه از آنجا که تجاوز از حد انسانی دخالت در کار الهی به شمار می رفت اجازه چنین کاری به انسان داده نمی شد . بنابراین کسانیکه از حد انسانی پا فراتر می گذاشتند با کیفر نماینده قدرتمند خداوند در روی زمین مواجه می شدند. اتحاد و یا دین و دولت نیز شرایط عینی این کیفردهی را فراهم میکرد . 
شاید بی مورد نباشد که این وضعیت را با دوره سلطه کلیسای مسیحی در اروپا مقایسه کنیم . در غرب در قرون وسطا و دوره تاریکی و خاموشی علم و فلسفه همین مناسبات برقرار بود . معیار درستی و نادرستی متافیزیک و عامل تشخیص آن نیز کلیسا بود و از این طریق کلیسا مرتکب جرایم و جنایات بیشماری در حق انسان های بی گناه گردید . ایستادگی گالیله در مقابل کلیسا در شرایطی رخ داد که تحولات اقتصادی پایه های کلیسا را ضعیف تر کرده بود .تشخیص گالیله مبنی بر کروی بودن زمین و گردش آن به دور خورشید از عقل آزاد انسانی ریشه گرفت و در مقابل جزم اندیشی متافیزیک کلیسا آن را خلاف حقیقت می شمرد . گالیله می بایست در مقابل اراده کلیسا، حوزه تشخیص و دریافت عقلی خود را محدود می کرد تا با مجازات کلیسا مواجه نگردد . برای قرون متمادی این اراده قدرتمند یا زورمند کلیسا کارایی داشت و حوزه خلاقیت انسانی را محدود می ساخت . تنها نتیجه آن عقب ماندگی جامعه بشری بود . 

" چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت ؟" دکتر کاظم علمداری

۱۳۹۲/۰۴/۱۶

فلسفه حکومت و عقب ماندگی ایران

در کتاب دکتر کاظم علمداری " چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت " به طور تحقیقی و مفصل در چندین فصل به موارد و مطالب مختلفی اشاره شده و در چاپ سوم کتاب مقدمه را با این جمله ویل دورانت آغاز کرده :
یک تمدن بزرگ تا از درون منهدم نشده از بیرون مغلوب نمی شود .
( من چاپ 17 این کتاب رو تهیه کردم ) در ادامه به این بحث میپردازه که بسیاری از نظریه هایی که در صدداند تا عقب ماندگی ایران را به دلیل حملات و دسیسه های خارجی بدانند، شکست تمدن ساسانی را ناشی از هجوم اعراب ، ناتوانایی های سده های میانی را با حملات ترکان و مغولان توجیه کنند، توسعه نیافتگی دوران معاصر را به استعمار و سرانجام عقب ماندگی تاریخی ایران را به اسلام نسبت دهند مورد نقد قرار داده .
می توانست این پدیده ها و حوادث تاریخی رخ ندهد ولی باز ایران سرنوشتی بهتر از آنچه امروز دارد ، نداشته باشد . کما اینکه دنیای پیشرفته غرب نیز در طول تاریخ خود خالی از این گونه حوادث ویرانگر نبوده است . در مقابل آن دسته از نظریه پردازانی که اسلام را عامل عقب ماندگی ایران دانسته اند ، گروهی در واکنش به آنها سعی کرده اند که واقعیت را وارونه کنند و پیشرفت های نسبی ایران در سده های اولیه هجری را به عامل دین ربط دهند .این تئوری نیز بی پایه و اساس اند . اعراب مهاجم تمدن پیشرفته ای نداشتند که به ایران بیاورند .

نظریه های عمده درباره علل عقب ماندگی ایران

در اینجا به چند گروه بندی اشاره ای گذرا می کنیم .
- گروه اول عوامل خارجی را مسئول عقب ماندگی می دانند ؛
- گروه دوم عامل ذهنی و فرهنگی و شخصیتی را مسئول عقب ماندگی می شمارند ؛
- گروه سوم بر عامل اقتصادی و یا دقیق تر بر مناسبات تولیدی جامعه تکیه می کنند .

گروه اول : 1) نظریه هایی که حمله اعراب به ایران و پیدایش اسلام را به طور مشخص تعیین کننده می دانند ؛ 2) نظریه هایی که حملات ترکان آسیای میانه و مغولها را مهمترین عامل توسعه نیافتگی ایران به شمار می آورند و سرانجام آنانکه سلطه استعمار غرب را مسئول پدیده عقب ماندگی ایران می خوانند .

نظریه اول : 
معتقد است که پیدایش اسلام و هجوم اعراب به ایران با پایان حکومت ساسانیان ، که اوج تمدن باستانی ایران محسوب می شد، همراه بود . پس از این دگرگونی و شکست ایرانیان در برابر هجوم اعراب ، وقفه ای طولانی - بیش از یک قرن - در توسعه فکری و علمی تمدن ایران رخ داد و از آن پس به انحراف کشیده شد . برخی محققان این گروه معتقدند که وقتی مسلمانان عرب وارد ایران شدند ، کتابها را سوزاندند و یا آنها را به آب ریختند . بنابراین ، رشد علوم در ایران از بین رفت .
این نظریه ، پیدایش اسلام را به عنوان یک دستگاه دینی - ایدئولوژیک ، عامل دگرگونی های نهادهای جامعه دانسته و معتقد است که همین غلبه ، رشد جامعه ایران را منحرف و سپس ایستا کرد . استا دابراهیم پور داوود، احمد کسروی ، صادق هدایت ، میرزا آقاخان کرمانی، فتحعلی آخوندزاده و تا حدی علی میرفطروس از جمله نمونه هایی از صاحب نظران این نظریه اند که با درجات مختلف عامل دینی را مسئول عقب ماندگی ایران می دانند . میرزا آقاخان کرمانی می نویسد : " هر شاخه از درخت اخلاق زشت ایران را که دست می زنیم ریشه او کاشته عرب و تخم او بذر مزروع آن تازیان است . جمیع رذایل و عادات ایرانیان یا امانت و ودیعت ملت عرب است و یا ثمر و اثر تاخت و تازهایی که در ایران واقع شده است . این نظریه عامل ذهنی را مهم تر از عامل عینی و ساختاری می شمارد . نمونه دیگری از این نظریه را آخوندزاده بیان کرده است . فتحعلی آخوندزاده اسلام را " هم موجب سیه روزی عرب وهم تنها علت نگون بختب ایرانیان ... " اعلام می کند . میرزا فتحعلی خان به دنبال نقد دین ، راه حل اصلاح جامعه را در " پروتستانیسم اسلامی " می داند تا سیاست و دین از یکدیگر تفکیک شوند . 
نظریه دوم : 
حمله مغول ها ( قرن هفتم ) را خانمان سوز و عامل ویرانگری تمدن ایرانی می داند . این قبایل چادر نشین گذشته از ویرانی هایی که در ایران به جا گذاشتند ، سیستم عقب مانده فئودالی را نیز بر این جامعه حاکم ساختند . برای نمونه می توان به نظریه محمدرضا فشاهی در کتاب تحولات فکری و اجتماعی در جامعه فئودالی ایران  اشاره کرد . از جمله نظریه های شناخته شده دیگری که حمله اعراب و مغول را به عنوان حاملان شیوه معیشتی بادیه نشینی و پیوندهای خونی در برابر گروه های شهرنشین عامل اساسی تخریب و افول تمدن جوامع ایرانی - اسلامی می داند ، نظریه ابن خلدون است .ابن خلدون علت غلبه اقوام بادیه نشین بر شهرنشین را که در مرحله ای بالاتر از رشد قرار داشتند ، در ساختار قدرت سیاسی یا عصبیت که توضیح گر پیوندهای قبیله ای آنهاست ، می داند . 

سومین نظریه : 
عوامل عقب ماندگی ایران را به پیدایش پدیده استعمار و سپس غلبه سلطه امپریالیستی مربوط می داند . صاحبان این نظریه معتقدند که فارغ از آنچه در گذشته تاریخی جامعه ایران رخ داده ، پیدایش سیستم سرمایه داری غرب و گسترش صنعت نظامی جدید و سیاست و اقتصاد جهانی مانع بزرگی در راه رشد جوامع عقب مانده بوده است : " در مراحل تاریخی توسعه و پیشرفت جهان ، مشرق با رقیبی قدرتمند و دانا یعنی غرب مواجه شد که برای حمله آماده بود . به این ترتیب شرق قربانی غرب استعمارگر شد . "

گروه دوم :
از نظریه های طرح شده علل عقب ماندگی ایران را در وجوه فرهنگی ، عامل فکری و ارزش های انسانی می داند . که شامل سه نظریه است .

نظریه اول :
با تاکید بر اهمیت عوامل فرهنگی ، معتقد است که در جامعه ایران مناسبات فرهنگی و اجتماعی ویژه ای حاکم است که مانع از پیدایش اندیشه های نوین ، عقلی ، ابداعی و خلاقیت های انسانی می شود . به طور خلاصه این فرهنگ یا نازاست و یا ویران گر است . نظریه آرامش دوستدار در درخشش های تیره ( آرامش دوستدار - انتشارات خاوران ) بیانگر نازایی فرهنگ ایرانی است . فرهنگی که به دین و فلسفه اسلامی آغشته شده است مانع می شود که انسان به گونه عقلی و علمی بیاندیشد . بنابراین عامل بازدارنده رشد در ایران ، ذهنی بوده است . صاحبان نظریه فرهگی معتقدند که فکر خلاق و سازنده در فرهنگ فرسوده و ناتوان و غیر مولد ایرانی کمیاب و نادر بوده است و از آنجا که فرهنگ ویرانگر چیرگی دارد ، هر زمان که عناصری آگاه و صاحب اندیشه نو و خواهان سازندگی پا به عرصه عمل گذاشته اند ، این فرهنگ غالب هرگونه فرصتی را از آنها گرفته است .
جامعه شناسی نخبه کشی اثر علی رضاقلیاز نمونه های واضح این نظریه است . در این کتاب مناسبات فرهنگی و روابط متقابل با بافت اجتماعی به عنوان دلایل عقب ماندگی ایران معرفی شده اند . او از یک سو فرهنگ را مقصر قلمداد می کند و از سوی دیگر نخبگان سیاسی را مسئول عقب گرد جامعه ایران می داند ( تاریخ نخبه گرا ) ؛ با این همه او مردم را مقصر می داند که اجازه دادند نخبگان فاسد بر جامعه حکم برانند ( تاریخ توده گرا ) .
آنچه امروز بر جوامع حکم می راند مناسبات انسانها با یکدیگر در واحد جامعه است . فرهنگ ایرانی ذاتا" سترون یا فاسد نیست . جامعه کم بهره از تولید و کم دانش ماست که فرهنگی علم ستیز می پروراند . هرچه جامعه بی سوادتر باشد ، دسترسی مردم به منابع خواندنی ، اطلاعاتی و اندیشیدنی کمتر است و معیار داوری به کسانی واگذار می شود که توان خواندن ، اندیشیدن ، بد اندیشیدن، نیاندیشیدن و مغرضانه و منفعت جویانه اندیشیدن دارند .

نظریه دوم :
توسعه جامعه را منوط به رشد علم می داند . برای مثال کتاب " ما چگونه ما شدیم " نوشته صادق زیباکلام ، علت اصلی عقب ماندگی ایران را در عدم رشد ، یا دقیقتر ، در افول علم می داند . این نظریه به طور ضمنی و مستقیم رشد تمدن معاصر غرب و برتری آن را نسبت تمدن های شرقی ناشی از پیدایش و رشد علم در این جوامع می خواند .

نظریه سوم :
بر ارزش های انسانی و نقش شخصیت و روانشناسی اجتماعی تکیه دارد . بر اساس این نظریه شرط توسعه جامعه وجود ارزش های نوین و خلاق انسانی و نوآوری های فردی و اجتماعی است . این نظریه معتقد است که در جوامع پیشرفته انسانها ارزش هایی را باور دارند که سازنده مناسبات رشد است . این گونه انسانها که صاحب انگیزه پیشرفت ، خلاقیت و ابداع گری هستند در جوامع عقب مانده کمیاب اند .دلیل یا دلایل این کمیابی را میتوان اختناق سیاسی یا غلبه ارزش های سنتی دانست که هرنوع دگرخواهی و نوگرایی را سرکوب میکند و یا با هرگونه تجربه جدید مخالفت می ورزد که نتیجه آن به عقب ماندگی جامعه می انجامد .

گروه سوم : 
شمال نظراتی است که به شکل های مختلف و به وجه اقتصادی و مناسبات تولیدی جامعه تکیه دارد . این شکل های تولیدی عبارتند از : 
- فئودالیسم
- سیستم قبیله ای
- شیوه تولید آسیایی

نظریه اول :
از تئوری تداوم شیوه تولید فئودالی در ایران پس از ورود اسلام و به خصوص پس از سلجوقیان با نقش مهمی که خواجه نظام الملک ایفا می کند ، نام می برد . این نظریه به همین نفوذ و تقویت را مانع اساسی در راه پیدایش مناسبات سرمایه داری در ایران می داند .

نظریه دوم :
به ساختار ایلی و کوچ نشینی در ایران تکیه میکند و معتقد است که عدم سکونت قبایل و عشایر در ایران مانع بزرگی در راه توسعه اجتماعی و سیاسی بوده است . دلیل اصلی کوچ نشینی در سرزمین های شرقی از جمله ایران کمبود آب است که باعث می شده کوچندگان به دنبال طبیعت سازگارتر از منطقه ای به منطقه دیگر کوچ کنند .

نظریه سوم :
دلیلل اصلی عدم پیدایش مناسبات سرمایه داری و عقب ماندگی ایران را ناشی از سلطه شیوه تولید آسیایی می داند . این نظریه نیز با تکیه بر کمبود آب برای کشت و زرع نتیجه می گیرد که همین عامل ، یعنی کمبود آب ، نه تنها شکل و محتوای کشاورزی را مشخص و متمایز از غرب کرده ، بلکه در مناسبات سیاسی و اجتماعی جامعه نیز بسیار دخیل بوده است . شیوه حکومت استبداد شرقی نیز برایند همین مناسبات در عرصه اقتصادی و تولیدی بوده است .......

در آخر آنچه پیدایش تمدن معاصر غرب را میسر ساخت ، شیوه تولید سرمایه داری بود . آنچه شیوه تولید سرمایه داری را به وجود آورد مناسبات فئودالیسم اروپایی بود . آنچه فئودالیسم را میسر ساخت ، مالکیت خصوصی بر زمین بود . این هر سه در ایران غایب بوده اند ...


هویت فرهنگی

وقتی هویت فرهنگی جامعه - به هر دلیلی - از دست برود یا از هم بپاشد ، یگانگی اجتماعی نیز از دست می رود . برای باز یافتن هویت فرهنگی موثر ، یگانگی اجتماعی لازم است . یگانگی اجتماعی به برداشت و تلقی واحد از تاریخ ملی ، علایق مشترک و ارزش های آن جامعه بستگی دارد . هویت اجتماعی و سیاسی ایران در طول تاریخ با دین آمیخته بوده است به طوری که ملیت ایرانی با دین شناخته می شود . بنابراین برای مطالعه پیرامون عوامل و موانع توسعه نقش دین نیز باید مشخص گردد .
در جامعه دین سالار، قوانین اجتماعی که اصولا توافقی عقلی ، نسبی، متغیر و با اراده جمعی است . بر اساس اطول و فقه دینی که معیاری است ایمانی ، مطلق ، لایتغیر و با قدرت فردی شکل می گیرد .در چنین جامعه ای ، حکومت مشروعیت خود را نه بر رضایت مردم بلکه بر ادعای مشیت الهی بنا می نهد . جامعه ای که در آن دولت مذهبی اعمال قدرت می کند ، آزادی بیان را محدود می سازد و خلاقیت انسانی را سرکوب می کند . یگانگی دولت و مذهب به خلق قدرتی متمرکزتر و مطلق تر منجر می شود ، مسئله ای که به ایجاد مانع در برابر عقلانیت انسانی ، سکولاریسم ( رستارگرایی ) اجتماعی و پلورالیسم ( کثرت گرایی ) سیاسی، یعنی سه عنصر بنیادین تمدن مدرن می انجامد .
اصولا ادغام دین و دولت در اسلام با مسیحیت مقایسه شده است . در مورد این مقایسه دو دیدگاه وجود دارد . نخست ، نظریه غالب مبنی بر اینکه رابطه دین و دولت در اسلام متفاوت از مسیحیت است . در حالیکه در مسیحیت ، کلیسا و دستگاه حکومتی از آغاز هویتی جدا از یکدیگر داشتند ، در اسلام این دو از آغاز یکی بودند . زیرا نخستین کلیساهای مسیحی ، نوعا" نهادی شهری ( مدنی ) بودند که مورد حمایت سنت های رومی قرار داشتند . خردگرایی ، یا محاسبه همه جانبه رفتار، از جمله رفتار مذهبی ، بیشتر با زندگی شهری آمیخته بود تا با زندگی روستایی که زندگی در آن در معرض مخاطرات طبیعی قرار داشت .
ماکس وبر می نویسد که تمایلات خردگرایانه در مسیحیت مربوط به عقلانیت ناشی از مناسبات صنعت و تجارت است ولی اشتغال به کار کشاورزی فاقد این ویژگی است . این در حالی است که اسلام در جامعه ای عقب مانده ، محیطی خشک و کویری و مناسباتی قبیله ای طهور کرد تا به نیازها و علایق قبایل عرب که عمدتا به شکل بادیه نشینی زندگی می کردند پاسخ گوید .
بسیاری از اصولی که اسلام تاکید کرده و جزو خود درآورده از سنن باستانی عربند که در اسلام ( به صورت احکام امضایی ) تهذیب و شخصیت تازه یافته اند . احترام به کعبه و زیارت آن ، سنت قدیمی عرب است و هکذا بسیاری از احکام و آداب خود حج . بنابراین عادات دینی چه در غرب و چه در شرق تجربه های زمینی اند ، نه آسمانی ، پس قابل تغییرند .


برگرفته از کتاب دکتر کاظم علمداری " چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟ "