۱۳۹۳/۰۷/۲۴

اعلام جرم علیه «ویراستاری اسلامی»

فاضل غیبی

 با توجه به آنکه قدیمی‌ترین نسخۀ شاهنامۀ فردوسی حدود۲۵۰ سال پس از او “به رشتۀ تحریر درآمد” روشن است که در این مدت ملایان فرصت کافی داشتند تا کتاب را از مطالب “گمراه کننده” “ویراستاری” کنند. حال بر این اساس که به تصریح فردوسی شاهنامه از ۶۰ هزار بیت تشکیل می‌شده و هیچ یک از نسخه‌های موجود بیش از ۵۰ هزار بیت ندارند،(۱۰) به حکم عقل بخش “هخامنشیان” باید حذف  شده باشد! شما چه فکر می‌کنید؟
*****
از جوانی بارها دربارۀ کتاب معروف ادوارد براون به نام “یک سال در میان ایرانیان” شنیده بودم و  اینجا و آنجا خوانده بودم که   اهمیت کتاب در این است که براون در لابلای خاطرات سفر یک ساله‌ به ایران (در نیمۀ قرن ۱۹م.) برخورد خود با دو گروه از ایرانیان را شرح داده که اروپاییان پیش از آن از وجودشان چندان خبر نداشتند: یکی زرتشتیان و دیگری “بابیان”. همین “کشف” نیز باعث شد که ادوارد براون جوان در محافل علمی اروپا به شهرت برسد.
باری، همین چند هفته پیش در کتاب‌فروشی “شرکت کتاب” (لس‌آنجلس) به نسخه‌ای از این کتاب برخوردم و به خودم گفتم   باید فرصت را غنیمت شمرم. خاصه آنکه دیدم چاپ طلاکوب نفیسی است و آن را نه تنها مترجم معروف ذبیح‌الله منصوری ترجمه کرده، بلکه یک آقایی نیز ویراستاری کرده است!(۱)  لحظه‌ای به ذهنم خطور کرد که این دیگر چه صیغه‌ای‌ست که ترجمه‌ای را که سال‌ها پیش منتشر شده دوباره ویرایش کنند، اما در شلوغی کتاب‌فروشی نمی‌توانستم بدانم  “ویرایش” نیز در سایۀ حکومت اسلامی معنی دیگری یافته است. اما همین که در خانه “یادداشت ویراستار” را خواندم با شگفتی متوجه شدم چه کاسه‌ای زیر نیم کاسه است. قضیه را از زبان خود او بخوانیم:
«ادوارد براون صفحات زیادی از کتاب خود را اختصاص به گفتگو با گمراهان دو فرقۀ بابی و بهائی و اظهارات یک طرفه و واهی آنان داده است. چنان که ویراستار می‌خواست به این نوع گفته‌های یک طرفه و بی‌اساس پاسخ  بدهد، ناگزیر بود حدّاقل ۱۰۰ صفحه بر مطالب کتاب بیفزاید، لذا کلّیۀ مطالب مربوط به دو فرقه مزبور، در هنگام ویراستاری حذف گردید» (۲)
آری، جناب “ویراستار” به سادگی “صفحات زیادی” از کتاب را حذف کرده، زیرا دربارۀ “گمراهان” بوده است!
شاید فکر کنید حذف چند صفحه از کتاب ایران‌شناسی خارجی با آنکه کار ناپسندیده‌ای است، اما در مقابل مشکلاتی که جامعۀ امروز ایران با آن روبروست چندان اهمیت ندارد، اما بلایی که بر سر کتاب براون آمده، نمونه و نشانۀ بیماری مهلکی است که همۀ اندام‌های “میراث فرهنگی” ما را فراگرفته و چنان که خواهیم دید، جامعۀ ایرانی را همین بیماری به فلاکت امروزی انداخته است.
 اینکه ادوارد براون دربارۀ بابیان چه گفته ممکن است برای نسل آتی چندان مهم به نظر نیاید، اما مشکل آن است که  ما “نسل‌های آتی” گذشتگانی هستیم که میراث فرهنگی‌شان به دست “ویراستاران” اسلامی چنان مخدوش گشته که در ورای آن، هویت فرهنگی و ملی ایرانی را نمی توان بازشناخت.
کتاب هر نویسنده‌ای دنیای اندیشۀ او را تصویر می‌کند و حذف حتی یک کلمه و یا بند مانند آن است که تصویر کسی را در نقطه‌ای لکه دار کنیم؛ چشمش را سیاه کنیم و یا گوشش را ببُریم. در هر صورت چهرۀ او ناقص و هویت‌اش خدشه دار شده است. اگر کسی بدون دست باشد و یا چشمش کور، بر انسانیت او خدشه‌ای وارد نیست، اما در عالم اندیشه و هنر کوچک‌ترین خدشه‌ای، اندیشمند و هنرمند را ناشناختنی می‌کند.
برای شناخت بیماری یاد شده کافیست به آثار نویسندگان و شاعران گذشته نگاهی بیافکنیم و ببینیم که غالباً “تصحیح شده” منتشر می‌شوند. به قول دلارام مشهوری گویی نویسندگان ما سواد نوشتن نداشتند که باید آثارشان را “تصحیح” کرد! (۳) البته منظور تصحیح کنندگان این است که از متن‌های کهن رونویسی‌های  ناقصی موجود است که به علت “بی‌سوادی و بی دقتی کاتبان” با هم اختلاف پیدا کرده و باید کوشید با مقایسۀ “نسخه بدل”ها متن اصلی را “بازسازی” کرد.
گفتن ندارد که این مشکل منحصر به ایران نیست و در حوزه‌های فرهنگی دیگر بازیافت میراث گذشتگان به ابداع روش‌های علمی و فنی گوناگون منجر شده و امروزه “حفظ میراث فرهنگی”   Conservation  cultural heritage به عنوان دانشی پرشاخه در اغلب دانشگاه‌های معتبر تدریس می‌شود. حال باید انتظار داشت که در ایران معاصر نیز جمعی از کارشناسان و ادیبان با تکیه بر نسخه‌های خطی موجود آثار ادب ملی را یکی پس از دیگری بازسازی می‌کردند. اما نه تنها چنین نشد که در صد سال گذشته هر “صاحب‌نظری” حق خود دانسته “تصحیحی” به سلیقۀ شخصی “به زیور طبع بیاراید” و سودی به جیب بزند!  در نتیجه امروزه از دیوان‌های شاعران بزرگ ایران صدها “روایت شخصی” به بازار کتاب آمده که تنها یک چیز را به خوبی نشان می‌دهد و آن این است که برای “تصحیح” کنندگان “خیانت در امانت” لفظی بی‌معنی است!
جالب است که در این میان “چپ”ها نیز نتوانستند از این “ناندانی” صرف‌نظر کنند و به زودی “حافظ شاملو” و “حافظ ابتهاج”… را راهی بازار کردند. امروزه در سایۀ حکومت اسلامی این “توحش فرهنگی” به جایی رسیده که “تصحیح متن‌های قدیمی”رسماً به عنوان تز دکترا در همۀ “دانشگاه‌”های ایران پذیرفته می‌شود.
 “تصحیح” و “ویراستاری” آثار اندیشه و ادب ایرانی تازگی ندارد و این از دیرباز مشغولیت مهم ملایان بوده است. در هزارۀ گذشته‌ای که در آن ملایان انحصار “کتابت” را در دست داشتند، نه تنها به سلیقۀ شخصی، بلکه به امر دینی وظیفۀ خود می‌دانستند که “گمراهی”ها در آثار موجود را حذف کنند. وگرنه آیا قابل تصور است که ملایی و یا میرزایی هنگام رونویسی متنی از حذف مطالب غیراسلامی خودداری کند و بدین سبب مرتکب “اشاعۀ کفر” شود؟
البته ملایان با “استعداد”تر از آن بودند که به حذف مطالب “گمراه کننده” بسنده کنند. وانگهی با این مشکل روبرو بودند که با حذف بخش‌هایی از کتاب‌های “گمراهان”(کافران) نمی‌توان تأثیر مطالب حذف نشده را از میان برد.  از این رو راه چاره را در این دیدند که همۀ نسخه های موجود را نابود کنند. نمونه: همۀ کتاب‌های فلسفی زکریا رازی را از جمع ۲۷۱ کتاب منسوب به او(۴) نابود کردند،  چنان که ما امروزه تنها از قرینۀ کتاب‌هایی که در ردّ “گمراهی”های او نوشته شده حدس می زنیم که او اصولاً از آرایی فلسفی برخوردار بوده است!
اگر تصور کنید که ملایان فقط در گذشته‌های دور  کتاب‌سوزی می‌کردند، بدین نمونه اکتفا می‌کنم که در همین دوران معاصر ترجمۀ کتاب معروف رنه دکارت به نام “گفتار در روش به کار بردن عقل” را با آنکه به پشتیبانی سفیر فرانسه  و به فرمان ناصرالدین شاه به نام “حکمت ناصریه” (۱۸۶۲م.) به چاپ رسید “نسخه‌های آن را سوزانده بودند. از آن چاپ شاید نسخه‌ای نمانده و یا کم مانده باشد.” (۵)
البته همیشه نابودی  آثار “گمراهان”، به ویژه اگر انتشار گسترده‌ای یافته بودند، ممکن نبود.  مانند سروده‌های حافظ شیرازی و یا چهارپاره های خیام نیشابوری. در این موارد راه چاره‌ای که به فکر ملایان رسید این بود که ابیاتی به روال سروده‌های آنان بسرایند و به نسخه‌های موجود اضافه کنند. از این راه دیوانی فراهم می‌آید مملو از افکار و آرای مختلف و خواننده دیگر تشخیص نخواهد داد که “گمراهی”‌های شاعر کدام بوده است. چنان که به قول صادق هدایت امروزه در “رباعیات خیام به افکار متضاد، به مضمون ‌ای گوناگون و به موضوع‌های قدیم و جدید برمی‌خوریم، به طوری که اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیدۀ خود را عوض کرده باشد قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد بود. مضمون این رباعیات روی فلسفه و عقاید مختلف است از قبیل: الهی، طبیعی، دهری، صوفی، خوش‌بینی، بدبینی، تناسخی، افیونی، بنگی، شهوت‌پرستی، مادی، مرتاضی، لامذهبی، رندی و قلاشی، خدایی، وافوری… آیا ممکن است یک نفر این‌همه مراحل و حالات مختلف را پیموده‌باشد و بالاخره فیلسوف و ریاضی‌دان و منجم هم باشد؟” (۶)
بدین ترتیب بلایی که آخوندها بر سر غزل‌های حافظ، رباعیات خیام، نوشتارهای عبید و دیگران آوردند، باعث شد که در ورای آنها راهی به شناخت اندیشۀ نویسنده و سراینده نباشد.  تفاوت‌های کمّی میان نسخه‌های مختلف از دیوان شاعران مؤید این ادعا است. مثلاً صادق هدایت تأیید می‌کند که: “کتاب رباعیاتی که به اسم خیام معروف می‌باشد مجموعه‌ای است که عموماً از هشتاد الی هزار و دویست رباعی کم و بیش در بر دارد.” بنا براین احتمال اینکه بیتی در این “مجموعه”ها واقعاً از خیام نیشابوری باشد، حدود ۶% است!
آیا می‌توان کسی را از روی تصویر درهمی که تنها ۶% آن از اوست بازشناخت؟ باید گفت، ملایان اگر نتوانستند در دوران زندگی خیام تهدید به مرگ را در مورد او عملی کنند:
ای آنکه گزیده‌‌ای تو دین زرتشت          اسلام فکنده‌ای تمام از پس و پشت
تا کی نوشی باده و بینی رخ خوب؟     جایی بنشین عمَر خواهندت کشت(۷)
پس از مرگش میراث فرهنگی او را ویران کردند.
نمونۀ دیگر “شاهنامۀ فردوسی” است که دربارۀ آن کارشناسی خارجی نظر درست خود را به روشنی بیان داشته است. او برتلس E.Bertels (1957ـ۱۸۹۰م.) خاورشناس روسی و سردبیر کمیسیونی است  که “شاهنامۀ چاپ مسکو” را تهیه کرد. برتلس انتشار گستردۀ شاهنامه در سال‌های پس از مرگ فردوسی را تأیید می کند:
“تألیف فردوسی معروفیت نامحدودی پیدا کرده بود و به دفعات بی‌شمار رونویسی می‌گردید.” (۸)
بنا بر این دیگر نابودی همۀ نسخه‌های شاهنامه ممکن نبود و ملایان به شیوۀ دوم روی آوردند و آن حذف بخش‌هایی و اضافه کردن بخش‌هایی (“الحاقی”) دیگر بود. برتلس ادامه می‌دهد:
” در نتیجه، متن شاهنامه در معرض تغییر و تحریف جدّی در همان سده‌های نخستین پس از مرگ مؤلف قرار گرفت… بیت‌ها و بخش‌های کاملی از طرف کاتبان به طور بی‌رحمانه در متن جا گرفته است. “ویراستاران” هنگامی که… روایت فردوسی را نادرست و یا به عللی نامناسب تشخیص می‌دادند، مسیر داستان را تغییر داده، بخش‌ها و رویدادهای تازه بر آن می‌افزودند”(۸)
جالب است که برتلس”ویراستاران” را در گیومه قرار داده و بدین وسیله به “خیانت در امانت” اشاره کرده است. برتلس دربارۀ این مطلب مهم نیز که آیا با وجود “دخل و تصرف” در شاهنامه، می‌توان اندیشۀ فردوسی را بازشناخت، واقعیت را گفته است:
“اگر بگوییم که اکنون می‌توانیم با اطمینان دیدگاه‌های خود فردوسی را احیا کنیم، یک ادعای نابخشودنی خودپسندانه خواهد بود.”(۸)  
بنابراین آنچه را به نام “شاهنامۀ فردوسی” بدان می‌نازیم، شناسندۀ سرایندۀ آن نیست تا چه رسد که “شناسنامۀ ملی” ما باشد. “شناسنامه”ای که جسارتاً می‌توان گفت، باید از ارائۀ آن به بیگانه شرم کنیم!  دست کم به دو دلیل:
یکی آنکه، دیگر مدت‌هاست به دلایل علمی ثابت شده است که فردوسی مسلمان نبوده تا چه رسد که شیعه باشد،(۹) اما تا به حال کسی جرأت نکرده “شاهنامه” را بدون “اشعار الحاقی” مبنی بر مسلمانی او منتشر کند و ما ایرانیان باید به بیگانگانی که دیگر اسلام واقعی را می‌شناسند جوابگو باشیم که اگر فردوسی مسلمان بود چرا به جای ستایش از “جوانمردی و شجاعت امامان شیعه” از قهرمانان “دوران جاهلی و ستم‌شاهی” ستایش می‌کرد؟
دوم آنکه،  بنا به “شاهنامۀ” موجود، نه تنها نام کورش و داریوش به گوش فردوسی نخورده بود، بلکه او از وجود تخت‌جمشید نیز بی‌خبر بود! وگرنه چگونه می‌شود که کوچک‌ترین اشاره‌ای به هخامنشیان نکند و یک‌راست از کیانیان به سراغ پارتیان و ساسانیان رفته باشد! این در حالیست که فردوسی بنا به همین “شاهنامه” مرد دانشمندی بود و مثلاً ارسطو را نیز می‌شناخت:
حکیمی که بُد اَرسطالیس نام             خردمند و بیدار و گسترده کام
بنا بر این با توجه به آنکه قدیمی‌ترین نسخۀ شاهنامۀ فردوسی حدود۲۵۰ سال پس از او “به رشتۀ تحریر درآمد” روشن است که در این مدت ملایان فرصت کافی داشتند تا کتاب را از مطالب “گمراه کننده” “ویراستاری” کنند. حال بر این اساس که به تصریح فردوسی شاهنامه از ۶۰ هزار بیت تشکیل می‌شده و هیچ یک از نسخه‌های موجود بیش از ۵۰ هزار بیت ندارند،(۱۰) به حکم عقل بخش “هخامنشیان” باید حذف  شده باشد! شما چه فکر می‌کنید؟
چنین نمونه‌هایی را می‌توان به مجموعۀ آثار بزرگان اندیشه و ادب ایرانی تعمیم داد که پس از حذف کامل مطالب “گمراه” کننده و اضافه نمودن مطالبی در راستای عقاید اسلامی به چنان معجونی بدل شده‌اند که شما نمی‌دانید وقتی مثلاً بیتی از حافظ را می‌خوانید با “مرید پیر مغان” یعنی سراینده‌ای زرتشتی طرفید و یا با آخوندی که آرزو داشته قرآن را به ۱۴ روایت از حفظ باشد.
نکتۀ آخر آنکه چرا میراث اندیشۀ حافظ و خیام و فردوسی و… را باید نابود شده دانست و آیا واقعا مهم است که مثلاً ندانیم شاعری به نام حافظ در شیراز قرن هشتم چه ‌می‌اندیشیده؟ بسیاری بدین دلخوش‌اند که از حافظ دیوانی در دست داریم که برخی سروده‌های او را به اضافۀ سروده‌های بسیاری کسان دیگر در بر دارد و هر خواننده‌ای می‌تواند در آن ابیاتی را مطابق فهم و ذوق خود بیابد.
باید گفت این دقیقاَ وضعیتی است که در آن جامعه دچار اضمحلال فرهنگی می‌شود زیرا در آثار منسوب به اندیشمندان ایرانی نه با بنای اندیشه، بلکه تنها با ویرانه‌ای روبروییم که اینجا و آنجای آن سنگ‌پاره‌هایی یافت می‌شود، در حالی که اندیشه‌های نوین تنها در تقابل و تصادم با اندیشه‌های منسجم می‌توانند زاییده شوند و رشد کنند. این کشف بزرگ سقراط، نخستین ابرمرد تاریخ تفکر است که به نام “دیالکتیک” شهرت یافته است: اندیشه بر بستری خالی زایش نمی‌یابد و تنها از برخورد و تصادم دو اندیشۀ کاملاً متفاوت ممکن است اندیشۀ نوینی چهره گشاید. بنا بر این پیش‌شرط حتمی رشد اندیشه در جامعه این است که نمای اندیشۀ اندیشمندان گذشته به درستی شناخته شود تا در پیامد برخورد با آنها در آیندگان اندیشه‌های نوینی پدید آید.
بنا براین رمز سقوط اندیشه در ایران را باید در “ویراستاری اسلامی” جستجو کرد.  ملایان توانستند با “ویراستاری” آثار اندیشمندان ایرانی همه را در صف مسلمانی قرار دهند و ویژگی‌های اندیشۀ آنان را بزدایند. بدین وسیله زایش اندیشه‌های بلند ناممکن گردید و راهوار اندیشه در جامعۀ ایرانی به گل نشست.
با توجه به پیامدهای “ویراستاری اسلامی”، به عنوان یک ایرانی نسبت به “ویراستار” کتاب نامبرده «محمد رفیعی مهرآبادی” و “انتشارات صفّار ـ فخر رازی” به سبب “خیانت در امانت” و “کوشش برای نابودی میراث فرهنگ ایران” اعلام جرم می‌کنم.
مهرماه ۱۳۹۳ خورشیدی                                                                      
http://gheybi.com/    
(۱)  ادوارد براون، یک سال در میان ایرانیان، ذبیح‌الله منصوری، ویراستار: محمّد رفیعی مهرآبادی، انتشارات صفارـ فخر رازی، چاپ سوم، تیراژ: ۵۵۰۰ (۲) همانجا، ص ۵
(۳) دلارام مشهوری، دو گفتار (حافظ “دیوانۀ سرسامی” یا “فرزانۀ جاودانی”)، انتشارات خاوران، پاریس، ص ۳
(۴) محمود نجم‌آبادی، مؤلفات و مصنفات ابوبکر محمدبن زکریای رازی، ۱۳۳۹ش.، انتشارات دانشگاه تهران
(۵) مجتبی مینوی، حاشیۀ خطی بر تنها نسخۀ چاپی که در کتابخانۀ شخصی او موجود است. (فریدون آدمیت، اندیشه‌های میرزا آقاخان کرمانی، انتشارات نوید(آلمان)، ص ۷۳)
(۶) صادق هدایت، ترانه های خیام، مقدمه (۷) همانجا
 (۸) ی. ۱٫ برتلس، شاهنامۀ فردوسی، بر اساس چاپ مسکو، نشر قطره، ج۱، پیشگفتار، صفحات: ز ، ح ، یز
 (۹) از جمله در: “دین فردوسی”، شروین وکیلی، نشریۀ سیوشانس،  http://soshians.ir/fa/?p=5580
(۱۰) کهن‌ترین نسخۀ “کامل” شاهنامه(لندن۶۷۵ق) ۴۹۶۱۸ بیت دارد و حمدالله مستوفی در نسخه‌هایی که سدۀ ۸ دیده بیش از ۵۰‌هزار بیت نیافته است: در آن نسخه‌ها اندر این روزگار / کمابیش پنجاه دیدم شمار (ظفرنامه، ص۱۶،بیت۳۱۰) و شاهنامۀ “تصحیح” خالقی‌مطلق ۴۹۵۳۰ بیت دارد.
http://kayhanlondon.biz/fa/1393/07/16/%D8%A7%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%AC%D8%B1%D9%85-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87-%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D9%81%D8%A7%D8%B6/

۱۳۹۳/۰۷/۲۲


علی رغم همه ادعاهای کهکشانی که ما ایرانی ها از خودمان داریم و تصور می کنیم مرکز ثقل جهان هستیم ... ولی ما چه در عرصه فلسفی و چه در عرصه عمل به یک نظریه کانونی زندگی معقول نرسیده ایم ... چرا ایرانی در اروپا، آمریکا و حتی امارات موفق می شود؟ چون وارد یک سیستم می شود و مجبور می شود قاعده مند و قانونی رفتار کند ... ما یک نظریه کانونی زندگی ایجاد نکرده ایم نه سنتی هستیم نه غربی نه اسلامی، عدالت برای ما یک بحث جذاب برای سخنرانی است اما به عنوان یک جامعه نظریه عدالت نداریم، امور ما عمدتا تحت تاثیر هیجان، احساس، عقده، کمبودهای روانی و حتی حسادت و کینه است؛ ایرانی ها ظرفیت تشکل ندارند، به قدری «تفرد» در ما موج می زند که اجازه نمی دهد افراد برای منافع خودشان هم شده بخواهند دور هم جمع شوند و به هدف مشترک برسند ... جان لاک از 1623 تا 1704، ولتر فرانسوی از 1694 تا 1778، روسو از 1712 تا 1778، منتسکیو از 1689 تا 1755 عصر روشنگری را شکل دادند، ابتدا عقلانیت فلسفی شکل گرفت بعد نتیجه آن ظهور دانشمندان بود که عقلانیت ابزاری را آوردند ... مطالعات انجام شده به ما نشان می دهد که مردم انگلستان در اواسط قرن نوزدهم می دانستند که منافع ملی شان چیست و تشکل داشتند، بین سال های 1837 تا 1901 در انگلستان 60 هزار عنوان رمان چاپ شده است، این تیراژ کتاب که فقط در مورد رمان است، نشان می دهد که مردم جامعه انگلستان چه قدر مطالعه می کنند و مردم جامعه چه قدر به وضعیت خودشان علاقه مند هستند و بالای 80 درصد مردم جامعه انگلستان در اواسط قرن نوزدهم با سواد بودند، در سال 1810 در انگلستان روزنامه غیر دولتی وجود دارد ... شخصیت ملی و فرهنگی ما ایرانیان نسبت به مسائل اجتماعی جدی نیست، ایرانی ها هوش فراوانی برای تحصیل و منافع شخصی دارند اما "هوش اجتماعی" ضعیفی دارند ... نیمکره ذهنی ایرانی با نیمکره عملی اش سازگاری ندارد ... مدعیان قدرت در ایران هنوز نمی توانند فراتر از ایدئولوژی خودشان و برای ایران فکر کنند ... شناخت ما از غرب در بهترین حالت گزینشی است، جهان و غرب را آن گونه که هست نشناخته ایم.
دکتر محمود سریع القلم. ماهنامه مهرنامه، شماره 29

۱۳۹۳/۰۷/۲۰

" من او را دوست داشتم "

احساسات و تاثیرات انسانی در سطر سطر این کتاب موج می زند . پس از خواندن کتاب بخش هایی از آن در جایی از وجود شما رخنه می کند و با شما می ماند ؛ این نکته بدیعی است و با خواندن هر کتابی اتفاق نمی افتد ، آنا گاوالدا نویسنده زبردستی است .
نقاب تکبر و خود محوری را از چهره برداشتن نیاز به تکاپویی صادقانه دارد تا به ناگاه دریابیم که آری ، گویی بسیاری از اوقات یا دست کم گاهی اوقات آدمی برای لمس خوشبختی ناب ، ناگزیر است دست به انتخاب های دردآور بزند .
گاه رفتن از سرِ شهامت است و ماندن از سرِ بزدلی .
چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تنِ کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت ؟
حقِ اشتباه ترکیب بسیار کوچکی از واژه ها ، بخش کوچکی از یک جمله، اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد ؟ چه کسی جز خودت؟ 

" من او را دوست داشتم " رمان بسیار زیبایی است . واژه هایی بسیار ساده ، بسیار پرورده و به جا مانند نت های موسیقی برای گفتن واقعیت های ژرف و پیچیده . " من او را دوست داشتم " رمانی سرشار از زندگی لیکن اندوهناک است . داستان عشقی جانگداز که با ظرافت تمام روایت می شود ، و از همان شبی که آن را می خوانیم دلمان می شکند چرا که با دلخوری درمی یابیم گاوالدا درباره خود ما حرف می زند ، درباره ناکامی ما، دروغ های ما ، بزدلی و تسلیم شدن های ما .
رمان " من او را دوست داشتم " که در سال 2002 به چاپ رسید ، گفتگویی طولانی میان زنی جوان و پدر شوهرش است . شوهرِ زن تازه ترکش کرده و پدرشوهر به او می گوید چگونه عشق بزرگش را به دلیل اشتباهاتش از دست داده است .
عشق در کارهای آنا گاوالدا همچون زندگی ، موضوعی اساسی است . عشق می تواند خوشبختی آفرین و اسرارآمیز و در عین حال دردآور و صدمه زننده باشد. " به آدمهایی که زندگی احساسی شان در درجه دوم اهمیت قرار دارد به گونه ای رشک می برم ، آنان  شاهان این دنیایند ، شاهانی روئین تن .
آنا گاوالدا توجه ویژه ای به انسانهایی دارد که در زندگی سرکیسه شده اند ، سرخوردگان و تیپ های تباه شده ، فرقی نمی کند ثروتمند، فقیر ، جوان ، پیر ، روشنفکر و یا کارگری ساده باشند . به نظر او هر انسانی دارای نقطه ضعفی است . او به کسانی که خود را بدون نقطه ضعف می نمایانند و گویی هرگز دچار تزلزل نمی شوند ، اعتماد ندارد .
" فکر میکنم راهی وجود دارد تا بتوان از واقعیات تلخ و ناخوشایند به آرامی سخن گفت . به هر حال بهترین راه برای بیرون رفتن از کسادیِ بازار روزمرگی همین است .
برگرفته از مقدمه و متن رمان " من او را دوست داشتم " آنا گاوالدا

۱۳۹۳/۰۷/۱۴

بیماری وسیع فراگیر

احمد فتحی 

۱- توی بازار همه ی کاسب ها اقدس را می شناختند و به او اعتماد داشتند. اگر اعتماد نمی کردند. زندگی اش نمی چرخید... اقدس کارش را با دست فروشی از "چارسوق کوچیک" شروع کرد. کف بازار می گشت و کیسه های پلاستیکی می فروخت. کم کم یکی از کاسب های بازار جعفری، آقا کمال به او اعتماد بیش تری کرد و گفت:
"اقدس این چک رو ببر بازار مشیرالخلوت بده به حاجی حسام" اقدس چک را برد و رساند و سلّانه و سلّانه برگشت... اقدس شده بود آچار فرانسه ی راسته ی بازار. عصرها هم سلّانه سلّانه راه می افتاد، می رفت خانه اشان... توی کوچه پس کوچه های فلاح... زمانی که اقدس مُرد، میدان فلاح... قیامت بود، تمام بازار آمده بودند... ماشین هایی که اطراف مسجد ابوذر پارک شده بودند، بالای یک میلیارد پولشان بود، اما یکی از ماشین ها... بنز سفیدی... بود. راننده اش... سرش را گذاشته بود روی فرمان و شانه های اش می لرزید.
[خلاصه نویسی از صفحات ۱۱۷ تا ۱۱۹ کتاب آدم ها نوشته ی احمد غلامی، چاپ اول، نشر ثالث، ۱۳۸۹]
۲- درگیری راننده ی بنز و بی ام و... رنگ خون گرفت... راننده ی بنز با استفاده از قمه ای که در خودرو داشته به راننده ی بی ام و حمله ور شده است. سپس راننده ی "بی ام و" با سوار شدن بر خودروی خود به سوی راننده ی بنز حمله ور شده و او را زیر گرفت و از محل دور شد... ساعت وقوع این حادثه ۱:۴۰ بامداد... بود که کم تر خیابانی در تهران تردد به خود می بیند، آن هم در شرایطی که هوا به منفی دو درجه رسیده بود... ساعت یک و سی دقیقه ی بامداد شنبه نهم دی ماه بـود که یکی از دو راننده بـرای عـابـرانی که از سوی کـوچه ی ۱۱ بلوار سعـادت آبـاد تهران رّد می شدند و در بین آن ها چند زن هم بودند ایجاد مزاحمت کرد، سر همین موضوع ناگهان هر دو راننده از خودروهای مدل بالایشان پیاده و با هم درگیر شدند.
[نقل از روزنامه ی اعتماد ۱۰/۱۰/۱۳۹۱ به نحو کوتاه]
۳-  چهار جوانی که فیلم زورگیری اشان توسط پایگاه خبری عصر ایران منتشر و سبب شد به این سرعت شناسایی و دستگیر شوند و سردسته شان به "چُرخنگ " معروف است، محاکمه شدند.
متهم ردیف اول گفت:
"مادرم مریض بود و برای عمل احتیاج به چهار میلیون پول داشت... گفتم به هر طریق این پول را جور می کنم و به خاطر این فقر مجبور شدم دست به این کار بزنم."
متهم ردیف دوم گفت: "در این ماجرا فریب دوستم را خوردم. از این سرقت ۱۰ تا ۱۵ هزار تومان نصیب من شد."
متهم ردیف سوم گفت:
"با مشکل مالی روبه رو بودم، سرباز فراری هستم و از این زورگیری حدود ۳۰ هزار تومان به دست آوردم."
 متهم ردیف چهارم گفت:
"من پیک نمایشگاه خودرو هستم، به من گفتند تو فقط ترک موتور بنشین و نمی خواهد از موتور پیاده شوی."
[نقل به خلاصه و مضمون و تجمیع از صفحه ی ۱۴ روزنامه ی اعتماد ۱۰/۱۰/۱۳۹۱ ]
۴-  همه ی آنچه خواندید در یک صفحه ی روزنامه و در یک روز چاپ شده است و تازه این همه ی ماجرا نیست. در همین صفحه و همین روز و از همین روزنامه می خوانیم که سارقان ۹ تن لوله دستگیر شده اند. ورزشکاری که داروی انـرژی زا می فروخت دستگیر شده است و سه تـا از دانش آموزان مدرسه ی شین آباد پیرانشهر را که در کلاس درس به همراه ۲۹ تن دیگر از بچه ها دچار آتش سوزی شده بودند و تا این لحظه ساعت ۹ و سی دقیقه ی دوشنبه ۱۱/۱۰/۱۳۹۱ دو نفر از آن ها جان باخته اند برای ترمیم پوست به بیمارستان می فرستند.
۵-  این ها آیینه، تمام نمای چیست؟
نماینده ی دادستان در تشریح کیفرخواستِ متهمان زورگیری از صاحبان علوم اندیشه ی کیفری خواسته است که با توجه به شرایط سنّی متهمان روی زوایای پیدا و پنهان این پرونده تحقیق کنند. همین جا باید گفت که این پرونده یا این حادثه که در آن چهار جوان ۲۱ تا ۲۳ ساله به یک مشتری بانک با قمه حمله کرده و پول او را ربوده اند، زوایای پنهان ندارد و همه ی آنچه هست، آشکار است.
۶-  در این جا ما با دو "قمه" روبه رو هستیم، یکی "قمه"ای که از بنز خارج می شود و دیگری "قمه"ای که از روی موتورسیکلت خارج می شود. راننده ی بنز و راننده ی موتورسیکلت هر دو از یک آبشخور فرهنگی و از یک پایگاه اجتماعی برخاسته اند، اما آن یکی در پرتو بهره برداری از استعدادش در مسیر "بهره جویی" توانسته است قمه اش را در بنز مخفی کند و اینان هنوز به آن مرحله نرسیده و وارد آن مسیر نشده، جوانی شان را در کف گذاشته و قمه شان را روی موتورسیکلت آشکار می کنند. بستر سرقت بنزسوار، کُلّ جامعه است و بستر سرقت این ها مشتری نگون بخت بانک که به تصادف در مسیر آن ها واقع شده است.
۷-  این نیز زوایای پنهان ندارد و زوایای آشکارش تشدید اختلاف طبقاتی است. آن گونه شدّت و حدّتی که بخشی از قمه داران بنزسوار می شوند و بخشی، هم چنان بر موتورسیکلت باقی مانده و به پای چوبه ی دار می روند.
۸-  یک فروشگاه عمده فروشی رنگ داشت و یک موتورگازی در دهه ی چهل خورشیدی. رنگ مورد نیاز خرده فروش ها را تأمین می کرد و هر پنجشنبه بعد از ظهر سوار موتورگازی اش می شد و می رفت برای جمع آوری مطالبات اش از آن ها. از میان خرده فروشان یکی خیلی بد حساب بود و هر پنجشنبه عمده فروشِ طلبکار را دست خالی برمی گرداند. یکی از پنج شنبه ها که عمده فروش رفته بود طلب اش را از خرده فروش بگیرد مواجه می شود با پاسبانی و دست بندی و مرد خشمگینی در کنار پاسبان که برگ جلبی در دست اش بوده است.
می پرسد و می شنود:
- چه خبره؟
- آمدیم ببریمش.
- کجا؟
- کلانتری؟
- چرا؟  
- چک بی محل صادر کرده.
- چه قدر؟
- ۸۰۰ تومن  
- ببینمش!
 همین که مرد طلب کار چک را به دست عمده فروش می دهد، او ناگهان پاره اش می کند ریزِ ریز و می اندازد در جوی آب.  
- وای چکم، وای چکمو آب برد، چرا پاره اش کردی؟
- عصر بیا دم دُکون و پولتو بگیر!
همه تعجب می کنند. بدهکار، طلبکار و پلیس و بیش از همه بدهکار بدحساب. عصر صاحب چک می رود دم دکان عمده فروش و پول اش را می گیرد و از آن پس آن مرد خرده فروش بهترین و خوش حساب ترین مشتری او می شود. حالا متـوجه شدیـد که آن مرد سوار بـر مـوتـورگازی عمده فروش دهه ی چهل خورشیدی کیست؟ همان که در مراسم فوت اقدس خرده فروشِ احمد غلامی پشت بنز سفید نشسته بود و گریه می کرد و شانه های اش می لرزید. چهل سال گذشت تا موتورگازی او تبدیل به بنز سفید بشود. در بنز سفید او هرگز قمه نبود، چوب نبود، زنجیر نبود. او به همراه کسبِ آرام و گام به گام ثروت، معرفت نیز کسب کرده بود. آگاهی نیز کسب کرده بود، در آن حدّ و به آن میزان که پس از مرگ همسرش از اقدس خرده فروش خواستگاری کند و جواب ردّ او را به دل نگیرد و کینه نجوید.
۹-  سال ۱۳۹۱ پل مدیریت، میدان کاج، سعادت آباد، مردی مهاجم در حضور رهگذران و ایستادگان سلّاخی می کند، با چاقو به جان دختر جوان می افتد و او را از پای درمی آورد، چرا؟ چون به خواستگاری او و به تمایل او جواب ردّ داده است. راستی چه اتفاق دیگری قبل از آن و بعد از آن در همین میدان کاج رُخ داد؟
 یادم نمی آید چه طور و چرا اما یک مرد، مرد دیگر را جلوی چشم مردم کشت. یک مرد یک زن دیگر را جلوی چشم مردم کشت و این چهارمین حادثه در همین سال در سعادت آباد است. خانی آباد چه؟ نازی آباد چه؟ از آن حوالی خبری ندیده و نخوانده ام. چرا؟ آن جا که باید بیش تر باشد! نه! تضاد طبقاتی منشأ این جنایات است و خودش را در بالاها بیش تر نشان می دهد.
۱۰- راننده ی بنز مهاجم به راننده ی "بی ام و" راننده ی "بی ام و"ی مهاجم به راننده ی بنز چند ساله هستند؟ هر دوی آنها سی و چهار ساله اند. بنز و بی ام و را چه طور به دست آورده اند؟
از زحمت خود؟ از ارث پدری؟
نه، از رانت و بهره جویی و دغل بازی و نان به نرخ روز خوری.
از کجا می دانی؟
از همین جا که قمه در ماشین گذاشته اند؟ از همین جا که ماشین را وسیله ی قتل عمد کرده اند. مگر معاون دادستان درخواست نکرد زوایای پنهان و آشکار حادثه بررسی شود؟
خُب، بررسی همین است دیگر، البته از زوایای آشکار چراکه چیز مخفی ای وجود ندارد. همه چیز عیان است و آشکار.
۱۱- در ساعت یک و چهل دقیقه ی صبح آن روز رانندگان بنز و بی ام و در میدان کاج سعادت آباد چه کار داشته اند؟ چه می کرده اند؟ چه زده بودند؟ در پی شکار چه چیز تازه ای بودند؟ آن ها یا از مهمانی برمی گشتند و یا در خانه حوصله اشان سر رفته بود و آمده بودند دوری بزنند و صیدی بکنند. شاهدان واقعه می گویند که آن ها با دیدن زنانِ در گذرِ کوچه ی یازدهم به خیابان با هم درگیر شده و به هم پریده اند. چرا؟
غیرت ناموسی در یکی از آن ها شعله ور شده یا رقابت بر سر صید؟ هر یک از این ها که باشد، حاکی از بیماری وسیع، فراگیر و تقریباً همه گیر اجتماعی است. بیماری ناشی از انسداد سیاسی و فرهنگی، فقر فرهنگی ناشی از انسداد.
۱۲- آن دیگری ها چه؟ آن ها چرا به مشتري بانک حمله کرده و پول اش را ربودند و به قصد ربودن جان؟

http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/archive/2014/october/06/article/-2e595ebfe9.html

مستند «شش قرن و شش سال»

مستند «شش قرن و شش سال» از امروز بر پرده سینماست دوسال پیش قسمتی از مجموعه به دستم رسید که تصانیف مربوط به عبدالقادر مراغه ای بود که شنیدنش فوق العاده حس خوبی بهم داد و حسرت به دلم موند که موسیقی کامل این مجموعه کجاست ؟ من که تنها 8 ترک از این مجموعه رو داشتم و شنیده بودم آلبوم کاملش رو خریدم اما از امروز مستند مراحل ضبط این اثر بر پرده سینماست. این آثار قرن ها پیش از ایران به ترکیه منتقل شده و دوباره‌ی ملودی‌ها، ریتم‌ها و فرم‌های فراموش‌شده‌ی موسیقی ایران از لابلای صفحات کشف می شوند . حالا این آثار ناشنیده ریشه‌های موسیقی ایرانی را تا شش قرن به عقب برده است ...

۱۳۹۳/۰۷/۱۳

خالق قطعه ماندگار « نوایی نوایی » درگذشت ...

در نهايت اندوه ، استاد پورعطايي دو تار نواز و خواننده موسيقي مقامي خراسان درگذشت. غلامعلی عطایی در گفت‌ و گویی درباره دوتار گفته بود : « دوتار ساز دل است. هیچ‌کس از عبارت دوتارنوازی استفاده نمی‌کند و همه می‌گویند؛ دوتارزنی. دوتار را می‌زنند، ولی بقیه ساز‌ها را می‌نوازند. دوتار یک جور فریاد است اما این زدن به معنای خشونت نیست. بیشتر جوشش و عصیان روح است. روال دوتار‌زدن این‌گونه است که از یک دعوا شروع می‌شود و به آشتی ختم می‌شود.»

روحش شاد