۱۳۹۲/۰۹/۰۲

دنیای این روزهای ما

در دو دنیای متفاوت داریم زندگی میکنیم : دنیای درون خانه که خودمان را می بندیم  پشت درهای بسته و می گذرانیم به خوشی و ناخوشی . دنیای درون چار دیواریهایمان پر شده از تضادها و تناقضات سردرگم که به کلافی پیچیده می ماند از این همه ریاکاری و نقش بازی کردن ها و برنامه ریزی برای نشان دادن آن چیزی که نیستیم به دیگرانی که نمی شناسیمشان ! در واقع خودمان را گول میزنیم!!! درون خانه با  تلویزیون و اینترنت و فضای مجازی وموبایل و چت رومهای متنوع زندگی میکنیم و  موزیک و لباس و فرهنگ غربی و عرق و نئشه جات و فحش و ناسزا به زمین و زمان و دولت و حکومت وخدا و پیغمبر و ناله از  تمام ناملایماتی که مسبب همه آنها خودمانیم و بس ... طاقت دیدن دوستان را نداریم و اگر میبینیم شان برای رفع تکلیف است و دور همی های اجباری یا از سر ناچاری!!....!!!  و دنیای خیابانها و پاساژها  و محل کار که همه با یک ماسک روشنفکرنمایی و مایه داری و عموم پسند می رویم . دنیای  بیرون ، دنیای خشک مقدسی ظاهری و اظهار ارادت به همه آنهایی که با خشم و نفرت درباره شان غیبت میکنیم !!! حتی جرات آن را نداریم که بگوییم : هی فلانی من از تو خوشم نمی آید ! دوستت ندارم! از بودن در کنار تو لذت نمی برم! 
از هیچ معیاری در زندگی برخوردار نیستیم ! شاید یاد نگرفتیم که زندگی را زندگی کنیم حتی برای خودمان برای دلمان !!! همش در حال زندگی کردن برای دیگرانیم و می ترسیم درباره مان چیزی را بگویند که خوشمان نمی آید ! میترسیم که چیزی نباشیم که دیگران درباره مان فکر می کنند !! خب به درک ! بگذارید بگویند بگذارید فکر کنند  هر چیزی که به ذهنشان می رسد حتی اگر خوشمان نیاید!!! ما برای خودمان زندگی می کنیم نه دیگران ... دیگرانی که چیزی نداریم تا با آنها قسمت کنیم ... دنیای متفاوتیست درون و بیرون خانه و ما چه هنرمندانه نقشهایمان را بازی میکنیم .............

۱۳۹۲/۰۸/۲۵

از خودکامگی به دموکراسی و از دموکراسی به سوی دیکتاتوری خودکامه

به نظر می رسد با حرکتی آونگی در تاریخ روبرو هستیم که از خودکامگی به دموکراسی و از دموکراسی باز به سوی دیکتاتوری خودکامه در نوسان است . میزان آزادی فردی ای که مردمی می توانند به دست بیاورند و حفظ کنند به درجه بلوغ سیاسی آن مردم وابسته است . گویی آن حرکت آونگی پیش گفته حاکی از آن است که منحنی بلوغ سیاسی توده ها ، مانند رشد فرد ، همواره سیر صعودی ندارد و تابع قوانین به مراتب پیچیده تری است .
بلوغ توده ها به توانایی تشخیص منافع خودشان بستگی دارد . با این وصف ، این امر مستلزم درک معینی از روند تولید و توزیع کالاست . بنابراین توانایی یک ملت برای حکومت دموکراتیک بر خویش متناسب با درجه درک آن ملت از ساختار و عملکرد کل جامعه است . 
وانگهی هر پیشرفت فنی ، پیچیدگی تازه ای به تشکیلات اقتصادی می افزاید و موجب پیدایش عوامل و ترکیبات جدیدی می شود که توده ها تا مدتی قادر به فهم آنها نیستند . پیشرفت فنی با هر جهش یک گام از رشد فکری نسبی توده ها پیشی می گیرد و در نتیجه موجب افت درجه بلوغ سیاسی می شود . گاهی ده ها سال و گاهی نسل هل طول می کشد تا سطح درک مردمانی رفته رفته با وضعیت تغییر یافته امور تطبیق پیدا کند و آن مردم همان توانایی را برای حکومت بر خویش باز یابند که پیشتر در مرحله پایین تری از تمدن داشتند . از این رو، میزان بلوغ سیاسی توده ها را نمی توان به طور قطع تعیین کرد، این کار فقط به طور نسبی ، مثلا"  نسبت به مرحله تمدن در آن زمان ممکن است .
هرگاه سطح آگاهی عمومی به وضعیت عینی امور برسد ، پیروزی دموکراسی ، به طور صلح آمیز یا قهرآمیز، ناگزیر است . تا آنکه جهش بعدی تمدن فنی - برای مثال، کشف ماشین نساجی - بار دیگر توده مردم را عقب بیندازد و در وضعیت عدم بلوغ نسبی قرار دهد و استقرار گونه ای از رهبری خودکامه را ممکن یا حتی ضروری کند . این روند را می توان با بالا بردن کشتی در آب بندی با چندین مخزن مقایسه کرد . اولین بار که کشتی وارد مخزن آب بند می شود نسبت به ظرفیت آن مخزن در سطح پایینی قرار دارد ؛ آهسته آهسته آن را بالا می برند تا آنکه سطح آب به بالاترین حد خود می رسد . ولی این شکوه و عظمت واهی است . سطح مخزن بعدی آب بند باز هم بالاتر است و روند بالا بردن کشتی باید دوباره آغاز شود . دیواره های مخزن آب بند نمایانگر وضعیت عینی تسلط بر نیروهای طبیعی و تمدن فنی است ؛ سطح آب در مخزن آب بند نشانگر بلوغ سیاسی توده مردم است . سنجیدن این بلوغ سیاسی به صورت ارتفاعی قطعی از سطح دریا بیهوده است ، آنچه اهمیت دارد ارتفاع نسبی سطح آب در مخزن آب بند است. کشف موتور بخار دوره ای از پیشرفت عینی سریع و در نتیجه پسرفت سیاسی ذهنی را با همان سرعت آغاز کرد . هنوز مدت زیادی از عمر عصر صنعتی در تاریخ نمی گذرد ، ساختار اقتصادی به شدت پیچیده این عصر هنوز با درک توده ها از آن بسیار فاصله دارد . از این رو قابل درک است که بلوغ سیاسی نسبی ملت ها در نیمه اول قرن بیستم از دویست سال پیش از میلاد یا پایان دوره فئودالی باشد . 
نظریه سوسیالیستی فرض را بر این گذاشته بود که سطح آگاهی توده مردم پیوسته بی وقفه بالا می رود و اشتباهش همین بود . درماندگی اش در برابر آخرین نوسان آونگ ، یعنی خود ویرانگری ایدئولوژیک خلق ها نیز به همین دلیل بود . انطباق درک توده مردم از جهان با شرایط تغییر یافته ، به اعتقاد ما، روند ساده ای بود که می شد آن را با معیار سال اندازه گرفت . حال آنکه ، بر اساس همه تجارب تاریخی ، بهتر آن بود که با مقیاس قرن سنجیده شود . هنوز خیلی مانده تا مردم اروپا پیامدهای موتور بخار را از نظر ذهنی درک کنند . پیش از آنکه توده ها این پیامدها را درک کنند ، نظام سرمایه داری از هم پاشیده است . 
در سرزمین انقلاب نیز همان قوانین فکری همه جای دیگر بر توده ها حاکم است . آنها به مخزن بعدی و مرتفع تر آب بند رسیده اند ، ولی هنوز در پایین ترین سطح این مخزن جدیدند . نظام اقتصادی جدیدی که جایگزین نظام قدیمی شده ، بر ایشان از آن هم غیر قابل فهم تر است . صعود سخت و طاقت فرسا باید از نو آغاز شود . احتمالا چندین نسل طول خواهد کشید تا مردم بتوانند مناسبات جدیدی را که خودشان با انقلاب پدید آورده اند، درک کنند . 
به هر حال تا آن زمان استقرار یک نظام حکومتی دموکراتیک ناممکن است و میزان آزادی فردی ای که ممکن است به مردم اعطا شود از کشورهای دیگر نیز کمتر است . تا آن زمان رهبران ما ناگزیرند به شیوه ای حکومت کنند که گویی در خلا هستند .با معیارهای آزادی خواهانه اصیل ، چشم انداز خوشایندی نیست . با این وصف ، تمام هراس ، تزویر و انحطاطی که به چشم می آید چیزی نیست جز نمود قابل رویت و اجتناب ناپذیر قانونی که پیشتر توضیح داده شد . بدا به حال آن ابله و آن هنرشناسی که تنها می پرسد چگونه و نمی پرسد چرا ... و بدا به حال مخالفان در دوره فقدان بلوغ نسبی توده ها ، مانند امروز ....
در دوره های بلوغ ، وظیفه و نقش مخالفان این است که به توده های مردم متوسل شوند . در دوره های فقدان بلوغ ذهنی ، تنها مردم فریبان به « داوری عالی مردم » متوسل می شوند . در چنین موقعیت هایی مخالفان دو راه پیش رو دارند : قدرت را با کودتا به چنگ بیاورند، بی آنکه بتوانند روی حمایت توده مردم حساب کنند ، یا خود را در یاسی خاموش از گردونه به بیرون پرتاب کنند ، در سکوت بمیرند ...
راه سومی هم وجود دارد که از نظر منطقی به هیچ وجه کمتر از دو راه دیگر نیست و در کشور ما به یک نظام تبدیل شده است : انکار و پنهان کردن اعتقاد خویش ، آنگاه که چشم اندازی برای تحقق آن وجود ندارد . از آنجا که تنها معیار اخلاقی برای ما منفعت اجتماعی است ، انکار علنی اعتقاد خود برای باقی ماندن در مناصب حزب بی تردید شرافتمندانه تر است تا ادامه مبارزه ای بی ثمر و دون کیشوت وار ....

ظلمت در نیمروز
آرتور کوستلر
ترجمه مژده دقیقی
صفحه 161

ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر

ما برای تامین منافع نسل های آینده چنان محرومیت های وحشتناکی به نسل حاضر تحمیل کردیم که یک چهارم از طول عمر متوسطش کم شده . برای دفاع از موجودیت کشور ناگزیر از اقدامات استثنایی و تصویب قوانین ویژه مرحله گذار شدیم که از هر نظر با اهداف انقلاب منافات دارد . سطح زندگی مردم از قبل از انقلاب پایین تر است ؛ شرایط کار سخت تر، ضوابط و قوانین غیر انسانی تر، و بهره کشی از نیروی کار کارمزدی از شرایط کار باربرهای بومی در مستعمرات بدتر است . ما سن مجازات اعدام را پایین آوردیم و به دوازده سال رساندیم . قوانین جنسی ما از قوانین جنسی انگلستان هم سفت و سخت تر است . پرستش رهبر در کشور ما از حکومت های دیکتاتوری ارتجاعی بیزانس هم شدیدتر است . مطبوعات و مدارس ما میهن پرستی کورکورانه ، نظامی گری، جزم اندیشی، کنفورمیسم و جهل را پرورش می دهند . قدرت مطلقه حکومت نامحدود است و در تاریخ نظیر ندارد . آزادی مطبوعات ، آزادی عقیده و آزادی فعالیت سیاسی چنان ریشه کن شده که انگار اعلامیه حقوق بشر هرگز وجود نداشته . ما عظیم ترین دم و دستگاه پلیس را راه انداختیم که به پیشرفته ترین سیستم علمی برای شکنجه جسمانی و روانی مجهز است . با خبر چین هایی که به یک سازمان سراسری تبدیل شده اند . ما توده های ناراضی کشور را به ضرب شلاق به سوی سعادت انتزاعی آینده می بریم که هیچکس غیر از خودمان نمی تواند آن را ببیند . چون نیروی این نسل به پایان رسیده ، در جریان انقلاب به پایان رسیده بود ؛ چون خون این نسل را مکیده اند و غیر از یک تکه گوشت قربانی نالان و کرخت و دل مرده چیزی از آن باقی نمانده .... اینها نتایج کارهای نتیجه بخش ماست . تو اسمش را گذاشتی اخلاقیات طرفدار زنده شکافی . گاهی به نظرم می آید که این آزمایشگرها پوست قربانی را کندند و با گوشت و ماهیچه و اعصاب لخت رهایش کردند ...

ظلمت در نیمروز
آرتور کوستلر
ترجمه مژده دقیقی
صفحه 154

اخلاقیات مخالف و موافق زنده شکافی

در مورد اصول اخلاقی انسانی فقط دو نظر وجود دارد و این نظرها در دو قطب مخالف اند . یکی از آنها مسیحی و شفقت آمیز است ؛ می گوید احترام فرد واجب است و تاکید می کند که در مورد انسانها نباید از قوانین ریاضی استفاده کرد . آن یکی مبتنی بر اصل اساسی است که هدف مشترک همه وسیله ها را توجیه می کند و نه تنها این کار را مجاز می داند بلکه می خواهد فرد به هر طریق تابع جامعه باشد و برای جامعه قربانی شود و جامعه می تواند او را به عنوان موش آزمایشگاهی یا گوسفند قربانی سر به نیست کند . اسم نظر اول را می توانیم اخلاقیات مخالف زنده شکافی بگذاریم و اسم دومی را اخلاقیات طرفدار زنده شکافی .
شیادها و آماتورها همیشه سعی کرده اند این دو نظر را با هم قاطی کنند؛ ولی اینکار در عمل ممکن نیست . هرکسی که قدرت و مسئولیت داشته باشد در اولین ضرورتی که پیش بیاید متوجه می شود که باید انتخاب کند و ناگزیر به سمت شق دوم کشیده می شود که ممکن است خیلی هم ویرانگر باشد . آیا حتی یک حکومت را می شناسی که از زمان استقرار مسیحیت به عنوان دین رسمی واقعا"  یک سیاست مسیحی را دنبال کرده باشد ؟ یکی را هم نمی توانی اسم ببری . در موقعیت های اضطراری - و سیاست همواره در موقعیت اضطراری است - حاکمان همیشه در ایجاد " شرایط استثنایی " که مستلزم اقدامات دفاعی استثنایی بوده، موفق بوده اند . تا بوده ملتها و طبقات مردم همیشه در وضعیت دفاع از خود زندگی کرده اند و این موضوع آنها را تا ابد وادار می کند که عمل به انسانگرایی را به وقت دیگری موکول کنند ...
ظلمت در نیمروز
آرتور کوستلر
ترجمه مژده دقیقی
صفحه 152

معامله شرافتمندانه

اگر خودت را به 30 سکه نقره بفروشی ، معامله شرافتمندانه کرده ای ؛ ولی اگر خودت را به وجدان خودت بفروشی، نوع بشر را رها کرده ای . تاریخ اساسا"  بی اخلاق است ، وجدان ندارد . اگر بخواهیم تاریخ را بر اساس توصیه های حکیمانه مدارس مذهبی اداره کنیم معنی اش این است که همه چیز را همانطور که هست رها کنیم . خودت هم این را مثل من می دانی . می دانی که این بازی چه خطرهایی دارد ......
ظلمت در نیمروز
آرتور کوستلر
صفحه 149