۱۳۸۹/۰۶/۲۶

اگر قره قاج نبود ...

اگر پیچ و خم های رودخانه قره قاج ، آنجا که به نخلستان " مکو " می رسد آن همه دل انگیز نبود ؛
اگر بیشه ها و دشتهای پیرامونش آن همه دراج و آهو نداشت ؛
اگر پر و بال دراج هایش آن همه رنگین و چشم آهو هایش آن همه سیاه نبود ، روز و روزگار من غیر از این بود!
اگر این اگرها نبود ، من آدمی دیگر و در عالمی دیگر بودم ...
در ایل بودم ، از غوغای شهرها گریخته به دامن کوه  بیابان آویخته بودم ، ولی بیش از پنج سال تاب و طاقت اقامت در بهشت را نداشتم . باز هوای سفر به سرم زد و فرار را بر قرار اختیار کردم .
زندگی من مجموعه ای از این فرارها و قرارهاست . من از فرارهایم خوشنودترم و بر این باورم که گهگاه فرار بیش از قرار ، دلیری و شهامت می خواهد . هنگامیکه ستم ها چنگ و دندان نشان می دهند و توان رویارویی نیست راهی جز این نمی ماند .....

داغ اگر یکی و درد اگر یکی بود / میشد چاره ای یافت / با صد داغ و صد درد چه میتوان کرد ؟
من این باغ خرم را با اشک چشم سیراب کردم / چرا گلشن برای دیگران خارش برای من ؟؟؟


یکی از دوستان بسیار خوبم برای روز تولدم کتابی به رسم هدیه به من داد به نام " اگر قره قاج نبود " نوشته محمد بهمن بیگی درباره ایل قشقایی که بیشتر خاطرات زندگی در ایل هستش . به دلیل مشغله زیاد ، فرصت نداشتم بخونمش گاهی با خودم میبردمش جنوب اما چند صفحه بیشتر نمیتونستم بخونم اما بالاخره خوندمش و از خوندنش خیلی لذت بردم و این چند سطر رو هم در وبلاگ گذاشتم ... 

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام و درود
پیوند شما را با زمان به شما تبریک عرض می کنم. تولدتان مبارک
ارادتمند شهریار