۱۳۸۸/۰۴/۲۵

آغاز نگاه


شروع كار هميشه با نگاه همراه بود نه چيز ديگری ... گاهی نگاهم از اين به آن سرگردان می شد ولی در عين حال آرام و بی صدا ... شايد كسی را می ديدم كه نگاهم می كند يا لبخند می زند فرقی نمی كرد كه مرد بود يا زن ... در همه حال در هر حالتی فكر می كردم و هنوز هم ... اما آنقدر خودم را می شناختم كه بدانم اين وضعيت هيچ اهميتی ندارد ... دلم می خواست طور ديگری زندگی كنم همين ... حالا كه نمی توانم دنيا را عوض كنم دلم می خواهد بكوشم تا خودم را تغيير دهم ...

هیچ نظری موجود نیست: