فلسفه و جهان بینی اگزیستانسیالیستی و به تبع آن ادبیات و هنر برگرفته از آن فرآورده سیر تفکر و دانش بشر در قرن بیستم است که حقا نمی دانم باید نام رشد و تکامل نیز بر آن نهاد یا نه .
به هر حال این فرآورده بینش علمی و خردورزی ماند هر اندیشه انتقادی دیگر در قرن گذشته تجربه دردناک تاریخ بشری و به خصوص آگاهی بر آن رویه دیگر سرشت انسان ، رویه نه چندان خوشایند و دلپذیر که دلهره آور و عبرت آموز را در پشت سر خود دارد . قرن ها ستم و شقاوت، جنگ و خونریزی که در قرن گذشته ابعاد نجومی به خود گرفت، و به خصوص جنایات فاشیسم با کوره های آدم سوزی اش، جنایات پیشوایان کمونیسم و پیروان چشم و گوش بسته شان که به نام انسانیت و رهایی بشر بدترین ستم ها را بر مردمان بی دفاع و بی پناه داشتند . اجازه بدهید این کلام خردمندانه را تکرار کنم که ظلم ظلم است و آدمکشی آدمکشی است و فرق نمی کند که ظلم و آدمکشی زیر پرچمی مدعی عدالت و برابری انجام گیرد یا با دعوی عریان و بی پرده قدرت طلبی : هر دویشان برای قدرت اند و برای زیر سلطه گرفتن مردمان بی پناه و گاه فریب خورده . مظالم و شقاوت های بشری و رشد خردورزی به این انجامید که متفکران و فیلسوفانی در پاکی و نیکویی سرشت انسان تردید کنند، خوشبینی خود را نسبت به طبیعت پاک و منزه انسان از دست بدهند و دیالکتیک زشتی و زیبایی ، پاکی و پلیدی ، رأفت و سنگدلی را در برداشت خود از انسان و جامعه بشری برجسته سازند . و آن رویه دیگر سرشت انسان که در نوشته های اگزیستانسیالیست ها ، از سارتر گرفته تا کامو و دیگر اندیشه ورزان این مکتب و در اندیشه و آثار ارنستو ساباتو همین است .
راستی هیچ به این فکر کرده ایم که چرا هرآنچه از خوبی، زیبایی و نیکویی است باید برچسب انسانی بگیرد و هرچه بدی و شقاوت است ددمنشی و حیوان صفتی نامیده شود؟ در حالی که ظالمانه ترین و بیرحمانه ترین رفتارها نیز از آن انسان است . همین انسان مهربان ، ایثار کننده و از خود گذشته ! راستی چرا؟ و متفکران اگزیستانسیالیست که همگی انسان های مهربان و رئوفی بوده اند و عده ای از آنها در مبارزات اجتماعی به نفع محرومان و در برابر ستمگران روزگار نقش های برجسته ایفا کرده اند به آن رویه دیگر پرداخته اند و با افسوس و حسرت - و نه برای برداشتن پابند وجدان و اخلاق از دست و پای بشر - آن را برجسته کرده اند . وقتی در فصل « گزارش درباره نابینایان » از کتاب درباره قهرمانان و گورها با زن و شوهری که یکدیگر را دوست دارند و خود قربانی توطئه فرقه مرموز نابینایان - که شاید تمثیل و نمادی است از آدمیانی که به خاطر منافع و مطامع خویش دیده بر هر حقیقتی بسته اند - مواجه می شویم یا ماجرای کاستل و ماریا ایریبارنه را - می خوانیم این رویه پلید و این جنبه نفرت بار از سرشت انسانی را به وضوح مشاهده می کنیم و مانند نویسنده کتاب قلب و جانمان مالامال از افسوس و دلسوزی به حال انسان می شود : انسانی که باز هم باید او را قربانی دانست و اسیر سرنوشت یا شرایط اجتماعی که او را از آنها گریزی نیست شمرد . به هر حال این نیز یک چهره انسان است که فیلسوفان و نویسندگان و هنرمندان اگزیستانسیالیست آن را برجسته کرده اند ، بی آنکه انسان را محکوم کنند یا اندکی از دلسوزی و رأفت شان نسبت به این محکوم ازلی کاسته شود .
مصطفی مفیدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر