آری از پشت کوه آمده ام...
چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت، حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم
می گویند: از پشت کوه آمده!
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگ ها باشد، تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ!
اگر قره قاج نبود ...
اگر پیچ و خم های رودخانه قره قاج ، آنجا که به نخلستان " مکو " می رسد آن همه دل انگیز نبود ؛
اگر بیشه ها و دشتهای پیرامونش آن همه دراج و آهو نداشت ؛
اگر پر و بال دراج هایش آن همه رنگین و چشم آهو هایش آن همه سیاه نبود ، روز و روزگار من غیر از این بود!
اگر این اگرها نبود ، من آدمی دیگر و در عالمی دیگر بودم ...
در ایل بودم ، از غوغای شهرها گریخته به دامن کوه بیابان آویخته بودم ، ولی بیش از پنج سال تاب و طاقت اقامت در بهشت را نداشتم . باز هوای سفر به سرم زد و فرار را بر قرار اختیار کردم .
زندگی من مجموعه ای از این فرارها و قرارهاست . من از فرارهایم خوشنودترم و بر این باورم که گهگاه فرار بیش از قرار ، دلیری و شهامت می خواهد . هنگامیکه ستم ها چنگ و دندان نشان می دهند و توان رویارویی نیست راهی جز این نمی ماند .....
داغ اگر یکی و درد اگر یکی بود / میشد چاره ای یافت / با صد داغ و صد درد چه میتوان کرد ؟
من این باغ خرم را با اشک چشم سیراب کردم / چرا گلشن برای دیگران خارش برای من ؟؟؟
"محمد بهمن بیگی"
اگر قره قاج نبود ......