۱۳۹۲/۱۱/۰۵

گریز دلپذیر


همیشه که صبر کردن , بخشیدن , ماندن و تحمل کردن به این معنا نیست که همه چیز درست می شود ...
لازمه گاهی وقتها دست از این تظاهر کردن برداری , باید دست بکشی از بخشیدن کسی که هیچ وقت بخشیدنت را نفهمید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ...
وقتی میمانی و می بخشی فکر می کنند رفتن را بلد نیستی ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ...
ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ...

برداشتی از گریز دلپذیر
آنا گاوالدا

تاریخ بی خردی ....


تاریخ بی خردی رو باید خوند ... مخصوصا ما ایرانیها که تاریخ نمی خونیم اصلا !!! برخلاف خیلی از مورخین که بیشتر به صورت تحقیقی و مفصل به موضوع تاریخی می پردازند نوشته های باربارا تاکمن رمان گونه هست و هدفش حفظ توجه خواننده ...نوشته باربارا تاکمن با ترجمه عالی حسن کامشاد ( نشر کارنامه ) رو درگیرش  شدم برای خوندن به طور اساسی ... نت برداشتم از برخی سطور این کتاب و فکر میکنم ارزش داشته باشه کتابی رو با 600 صفحه با قیمت 21000 تومن خرید ...( البته باید قید رفتن به کافی شاپ یا فست فود یا طی مسیر کردن با تاکسی چه میدونم هزینه های الکی رو زد اما از خرید کتاب نباید گذشت ... کلا معتقدم خریدن هر کتابی و خوندنش خوبه) ... به هر حال خوندن این کتاب خالی از لطف نیست...
بی خردی زمان و مکان نمی شناسد؛ بی زمان و جهان شمول است- اگرچه عقاید و عادات هر زمان و هر مکان خاص شکلی معین بدان می دهد؛ ارتباطی به نوع نظام ندارد : هم سلطنت ممکن است موجد آن باشد, هم حکومت یک اقلیت قدرت طلب ( الیگارشی) و هم مردم سالاری( دموکراسی ) . ویژه ملت یا طبقه به خصوصی هم نیست. طبقه کارگر و حکومتهای کمونیستی نماینده آن , همانگونه که تاریخ دوران اخیر به خوبی نشان داد , در مسند قدرت , بخردانه تر یا کارسازتر از طبقه متوسط عمل نکردند ...ممکن است بپرسید از آنجا که اصرار در کژاندیشی یا در بی خردی جزء فطرت آدمی است آیا میتوان از حکومتها انتظار دیگری داشت؟ چیز نگران کننده آن است که بی خردی حکومت اثر بیشتر بر شماری بیشتر می گذارد تا بی خردی های فردی. از این رو حکومتها وظیفه سنگین تری دارند که بر طبق خرد و عقل رفتار کنند . این درست, ولی بشر که از دیرباز به این امر آگاه بوده است, پس چرا همنوعان ما احتیاط به خرج نداده اند و حفاظی در برابر آن نیافراشته اند؟ ... 
در طی 2500 سال گذشته , فیلسوفان سیاسی از افلاطون و ارسطو گرفته تا توماس آکویناس و ماکیاولی و هابز و لاک و روسو و جفرسن و مدیسن و همیلتن و نیچه و مارکس قسمت اعظم اندیشه خود را وقف مسائل اخلاق و حاکمیت و پیمان اجتماعی و حقوق بشر و فساد قدرت و تعادل بین آزادی و نظم کرده اند ... در میان اینها , سوای ماکیاولی - که درباره جکومت بدان گونه که هست می اندیشید نه آنگونه که باید باشد - کمتر کسی به بی خردی چندان وقعی نهاده است , در صورتی که بی خردی از دیرباز مشکلی مزمن و همه گیر بوده است ...
پیشنهاد میکنم خوندن صفحات 112 تا 167 رو از دست ندهید ...

۱۳۹۲/۱۱/۰۲

اگر قره قاج نبود ...


آری از پشت کوه آمده ام...
چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت، حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم
می گویند: از پشت کوه آمده!

ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگ ها باشد، تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ!


اگر قره قاج نبود ...
اگر پیچ و خم های رودخانه قره قاج ، آنجا که به نخلستان " مکو " می رسد آن همه دل انگیز نبود ؛
اگر بیشه ها و دشتهای پیرامونش آن همه دراج و آهو نداشت ؛
اگر پر و بال دراج هایش آن همه رنگین و چشم آهو هایش آن همه سیاه نبود ، روز و روزگار من غیر از این بود!
اگر این اگرها نبود ، من آدمی دیگر و در عالمی دیگر بودم ...
در ایل بودم ، از غوغای شهرها گریخته به دامن کوه بیابان آویخته بودم ، ولی بیش از پنج سال تاب و طاقت اقامت در بهشت را نداشتم . باز هوای سفر به سرم زد و فرار را بر قرار اختیار کردم .
زندگی من مجموعه ای از این فرارها و قرارهاست . من از فرارهایم خوشنودترم و بر این باورم که گهگاه فرار بیش از قرار ، دلیری و شهامت می خواهد . هنگامیکه ستم ها چنگ و دندان نشان می دهند و توان رویارویی نیست راهی جز این نمی ماند .....
داغ اگر یکی و درد اگر یکی بود / میشد چاره ای یافت / با صد داغ و صد درد چه میتوان کرد ؟
من این باغ خرم را با اشک چشم سیراب کردم / چرا گلشن برای دیگران خارش برای من ؟؟؟

"محمد بهمن بیگی"
اگر قره قاج نبود ......

۱۳۹۲/۱۰/۲۹

خوش به حال مسافرای اتوبوس


شهر من دیگر شهر نیست ... بیشتر شبیه یه کمپه که مردمش قایم شدن تا زنده بمونن!!! کمپی پر از دروغ و ریا ! پر از خودخواهی های خودخواسته ... پر از نفرت و هرزگی ... پر از بی قیدی و بی تعهدی ... پر از بی عدالتی ... پر از جستجو برای یافتن معنا وقتی که معنای خیلی از چیزهارو از ما گرفتن !!! پر از اجبار در تکرار رفتارهای اشتباه ... پر از انجماد ذهن آدمها که سایه هایی شدند در لابلای هجوم دیوانه وار دروغ ها و دورویی ها ... نمی خوام همزمان زندگی کنم در تناقض و تردید و سرشکستگی و دروغ و ریا ...درباره این مفاهیم نمیتوان با قاطعیت بحث کرد ... زندگی خیلی پیچیده شده هم حقیقتش و هم معناش ولی فکر میکنم گاهی درست زندگی میکنیم اما اشتباه فکر میکنیم و اینکه چرا گاهی اشتباه فکر میکنیم عجیبه!!! ... همیشه در حال رفتنیم ...همیشه در حال فراریم ... فرار از واقعتهایی که خوشایندمون نیست ... همیشه فکر میکنم در حال از دست دادنیم ! از دست دادن همه چیز ... از دست دادن زندگی ... ما آدمها راستگو به دنیا اومدیم ولی خیلی احمقانه هست که دروغگو از دنیا میریم و این یعنی واقعا زندگی؟؟؟!!!؟؟؟ ... بیهوده به دنبال آرمان شهر و آرمان انسانیم... از کنار خیلی از چیزهایی که روزی برامون اهمیت داشته میگذریم ... از خواستنیهامون و از نخواستنیهامون... از انسانیت ... انسانیتی که این روزها فقط در کودکان و دنیای کوچیکشون میتونیم پیدا کنیم ... شاید هم در کتابهای داستان کودکان میتوان یافتشان ... همه چیز سیاه هست و سفید ...
اینهارو نوشتم که یه سری چیزهارو فراموش کنم ولی مثل اینکه هی داره یادم میاد ... دوست دارم خیلی راحت و بی دردسر توی خواب بمیرم ... مثل اون مسافرای اتوبوس ... نه با جیغ و داد! ذهنم آشفته ست اما نه از ناگفته ها و نا ملایمتی ها ... اما هنوز در راهم شاید نیمه راه که پایان آن مشخص نیست ... خوش به حال مسافرای اتوبوس که در خواب رفتند ...

۱۳۹۲/۱۰/۱۷

زندگی


کسانی که دوستمون داشتن رو بدون هیچ دلیلی ترک می کنیم و از کسانی که ترکمون کردن دلیل قانع کننده می خوایم... جواب سوالهای زندگی نکرده مون رو چگونه بیابیم؟ مایی که به داشته هامون قانع نیستیم و دنبال دست نیافتنی هاییم .... زندگی رو پیچیده دوست داریم و دنبال پیچیده کردنش میگردیم ولی ته دلمون دوست داریم همه چیز برگرده به همون روزهای آروم و خوبی که دو دستی خرابش کردیم ...
همین امروز 

خيال و واقعيت




بين خيال و واقعيت نمی توان مرز مشخصی بين ذهن و چشم قائل شد ... زندگی مان همانند آئينه ای است كه خودمان و ديگران را در آن می بينيم . حال اين پرسش مطرح است كه اگر اين آئينه را غبار آلود كرديم ديگران در كدام آئينه نگاه كنند؟
دنيايی كه آئينه غبارآلود منعكس می كند دنيای حقيقی را هم تحت تأثير خود قرار می دهد ... آسمان ديگر همان آسمان صاف و آبی نيست . رنگها هم ديگر رنگهای سابق كه می ديديم نيستند حتی آدمها متفاوتند ...
همین

۱۳۹۲/۱۰/۱۲

همچنان بی تفاوتیم ......

چقدر محیط زیست و آثار فرهنگی و تاریخیمان این روزها تنهایند و یتیم ...عمق این تنهایی هنگامی نمایان می شود که تمام جریاناتی که در پیرامونمون داره اتفاق میوفته حتی در محیط های مجازی بازتابی نداره و اعتراضی برانگیخته نمیشه  و همیشه با یه بیانیه ختم به خیر میشه همین و ما همچنان بی تفاوتیم و متهم به هر عنوانی که لایقش هستیم ..... فقط مقایسه کنیم با کشورهایی که نه آثار تاریخی دارند و نه میراثی از فرهنگ و هنر اگر چنین اتفاقاتی در آن مرز و بوم رخ میداد فاجعه ای بزرگ برای آن جامعه بود اما افسوس و دریغ از امت همیشه در صحنه ما ...