در عجبم به خاطر این برداشتهایی که از کتاب " روح پراگ " کردم چقدر گویای شرایط روزگار ماست !! جالب آنکه به توصیه یکی از دوستان بسیار خوبم این کتاب رو خریدم و البته خیلی تعجب کردم که چاپ این کتاب مربوط به سال 88 هستش !!! تاره خوندن کتاب رو تموم کردم با وجود فرصت کم و گرفتاریهای زیاد ... به قول ایوان کلیما این نوشته ها به صورت مقالات سیاسی در سالهای پس از 1989 به مدت 15 سال نوشته شده اما اشکالش اینه که مقالات بدون تاریخ هستش ... در قسمت اول بیشتر جنبه شخصی و زندگی نامه ای دارد ودر قسمتهای بعدی یادداشتهای روزنامه ای و مقالات سیاسی است و جالب آنکه این نوشته ها مربوط به چندین سال گذشته است اما شباهت بسیارزیادی به دوران فعلی ما دارد که تحت حکومت توتالیتر قرار دارد ... هم از نظر نوع رفتار حکومت با مردم ( از لحاظ حوزه فرهنگی و سیاسی ) و هم نوع رفتار با کشورهای دیگر . به عنوان مثال :
در آن زمانی که رژیمی جنایتکار قواعد قانون را به کلی زیر پا میگذارد، در آن زمانی که جرم و جنایت مجاز شمرده می شود، در آن زمانی که عده معدودی که فراتر از قانون هستند میکوشند دیگران را از شأن و کرامت و حقوق اولیه شان محروم کنند، اخلاق مردمان عمیقا آسیب می بیند . رژیمهای جنایتکار به خوبی از این امر آگاهند و آن را می شناسند و سعی می کنند با ایجاد وحشت، شرف و رفتار اخلاقی آدمیان را به مخاطره اندازند، شرف و اخلاقی که بی آن هیچ جامعه ای تحت حکومت چنین رژیمی نمی تواند بپاید . اما بر همگان معلوم شده است که ترور و وحشت وقتی که مردمان انگیزه ای برای رفتار اخلاقی دارند نمی تواند به جایی برسد یا چیزی به چنگ آورد . هر جامعه ای که بنایش بر بی صداقتی است و هر جرم و جنایتی را تحمل میکند با این بهانه که این بخشی از رفتار عادی انسانی است، رفتاری منحصر به مشتی از نخبگان و گروه دیگری را هرقدر اندک و کوچک محروم میکند از غرور و شرفش و حتی حق زندگی اش، خودش را دستی دستی محکوم به انحطاط اخلاقی و نهایتا" فروپاشی محض میکند ...
کتاب خنده و فراموشی میلان کوندرا هم نکته های جالبی داشت مثلا اینجا که نوشته بود :
ملتها اینگونه نابود می شوند که نخست حافظه شان را از آنها می دزدند، کتابهایشان را تباه می کنند، دانش شان را تباه می کنند، و تاریخشان را نیز ... و بعد کسی دیگر می آید و کتابهای دیگری می نویسد و دانش و آموزش دیگری به آنها می دهد و تاریخ دیگری را جعل می کند ...
ایوان کلیما نکته ای را بازگو میکند که بسیار تأمل برانگیز است ، در اصل میلان کوندرا با این عبارت الهام بخش او شد ...
او رئیس جمهوری را که تجسم نظام کمونیستی بود « رئیس جمهور فراموشی خواند » . ملتی که رهبری اش به دست رئیس جمهور فراموشی است با سر به سوی مرگ می تازد و آنچه در مورد ملتها مصداق دارد در مورد افراد هم ، یعنی در مورد تک تک ما ، صادق است . اگر ما حافظه مان را از دست بدهیم ، خودمان را از دست داده ایم . فراموشی یکی از نشانه های مرگ است . وقتی حافظه نداری دیگر اصلا" انسان نیستی ...
یا در جای دیگر اینگونه از دیکتاتوری سخن می گوید :
اگر از ممنوعیت انتشار ، علی الخصوص ، و از تعقیب و پیگرد سخن آزادانه ، در کل ، سخن می گوییم ، باید متوجه باشیم که سانسور می تواند اشکال مختلفی داشته باشد و فراتر از همه شدت و حدتش متفاوت باشد . هر وقت زندگی نویسند ای ، به دلیل بیان آزادانه ، به مخاطره می افتد، خود خلاقیت است که در ذات و جوهرش به خطر می افتد .
در یک وضع پارادوکسی آشکار ، ممنوعیت انتشار برای عده زیادی یک آزادی به همراه آورد : آزادی از تأثیرات و منافع ثانوی و فرعی، آزادی از خود سانسوری که پیشتر به امید فریب دادن ممیزان گوش به زنگ انجام می گیرد و آزادی از منافع بازار .
۲ نظر:
اگر ما حافظه مان را از دست بدهیم، خودمان را از دست داده ایم. فراموشی یکی از نشانه های مرگ است. وقتی حافظه نداری دیگر اصلا" انسان نیستی ...
لایک!
چقـــــدر زمان زیادی بود که می خواستم این کتاب رو بخوونم و فرصت پیش نیومده بود، با نقل قول های شما مصمم شدم!
ارسال یک نظر