۱۳۸۹/۱۱/۰۳

کنسرت شهرام ناظری و حسین علیزاده در اروپا؛ همکاری دو یار دیرین


    شهرام ناظری و حسین علیزاده، دو چهره نامدار موسیقی ایرانی، پس از حدود بیست سال، بار دیگر کنار یکدیگر قرار می گیرند تا کنسرت هایی را در چند شهر اروپایی برگزار کنند.این کنسرت ها از ۲۰ مه تا ۲۹ مه (۳۰ اردیبهشت تا ۸ خرداد ۱۳۹۰) در شهرهای کلن، فرانکفورت، استکهلم، گوتنبرگ، مادرید، اسلو و آمستردام برگزار خواهد شد.
     نوازندگان برجسته ای چون پژمان حدادی (تنبک ، دایره کوکی)، محمد فیروزی (بربت)، سینا جهان آبادی (کمانچه)، سیامک جهانگیری ( نی) و بهنام سامانی (دف و کوزه) در این گردش اروپایی ناظری و علیزاده را همراهی می کنند.
   نخستین دور همکاری های شهرام ناظری وحسین علیزاده به نیمه دوم دهه پنجاه و به ویژه در قالب گروه عارف باز می گردد. پیوندهای هنری این دو چند سال بعد در جریان ضبط و عرضه آلبوم های چاوش، با همکاری هنرمندان به نامی چون محمد رضا لطفی و شماری از موزیسین های جوان و با استعداد آن دوران گسترش یافت.
همزمان با رشد آشفتگی و ابهام در صحنه موسیقی کشور و توقف فعالیت موسسه چاوش در اوایل دهه شصت، حسین علیزاده راه اروپا را در پیش گرفت و شهرام ناظری نیز بیشتر به تدریس آواز و تامل در آن پرداخت و وقفه ای چند ساله در همراهی آنان به وجود آمد.
پس از بازگشت علیزاده از آلمان، دیری نپایید که پیوند دو هنرمند دوباره جوش خورد که شاید مهم ترین عامل آن علایق و برخی از دیدگاه های مشترک آن دو بود. شیرین ترین یادگار آن دوران را می توان آلبومشورانگیز دانست. 
علیزاده در آن زمان با تکیه بر ذوق، پشتکار و پژوهش های خویش شکل های تازه ای را برای اجرای موسیقی ایرانی ترسیم کرده بود و پس از آن نیز به ویژه با بهره گیری از همفکران و شاگردان خویش به آنها عمق بخشید.
اکنون در شرایطی راه هنری شهرام ناظری و حسین علیزاده دوباره با یکدیگر برخورد می کند که هر دو از شناخته شده ترین چهره های موسیقی ایرانی در جهان به شمار می روند و در عین حال هر یک پاسدار نام و شیوه ویژه هنری خویش هستند.
شهرام ناظری نیز که در اواخر دهه شصت از استادان آواز سنتی به حساب می آمد، با تکیه بر شناخت خود از موسیقی عرفانی و مناطق غرب ایران به ویژه کردستان شیوه های نوینی را در ارائه قطعات آوازی به ویژه تحریرها بنیان نهاده بود.
همین عوامل زمینه آن را فراهم آورد تا دامنه برنامه های مشترک این دو به اروپا کشیده شود. کنسرت به یادماندنی ناظری و گروه تحت سرپرستی علیزاده در نوروز 1369 (1990میلادی) در کلن آلمان، پنج سال بعد در قالب آلبومی با عنوان «نوروز» توسط موسسه معتبر World Network در اروپا انتشار یافت.
با آنکه نوآوری در چارچوب موسیقی سنتی ایرانی به شکل عام آن ، همواره دغدغه مشترک این دو هنرمند بوده، از اواخر دهه شصت ، آنان کمتر فرصت آن را یافته اند تا به طور رسمی در کنار یکدیگر روی صحنه بروند.

همکاری دوباره

اکنون در شرایطی راه هنری آنان دوباره با یکدیگر برخورد می کند که هر دو از شناخته شده ترین چهره های موسیقی ایرانی در جهان به شمار می روند و در عین حال هر یک پاسدار نام و شیوه ویژه هنری خویش هستند.
از یک سو شهرام ناظری تا دریافت نشان شوالیه لژیون دو نور فرانسه پیش رفته و از سوی دیگر علیزاده آثار ارزشمندی را به هنرمندان ایرانی و خارجی منتشر ساخته که مورد توجه محافل موسیقی مهم جهان قرار گرفته است.
شاید از این روست که بهنام سامانی، نوازنده سازهای کوبه ای گروه، از همراهی ناظری و علیزاده در قالب یک تور اروپایی به عنوان رویدادی مهم در صحنه موسیقی ایرانی در سال جاری میلادی نام می برد.
بهنام سامانی و پژمان حدادی این گروه را همراهی می کنند
دیگر نوازندگان گروه حاضر در این کنسرت ها نیز دارای ویژگی هایی هستند که می تواند کار علیزاده به عنوان آهنگساز را غنای بیشتری بخشد.
علیزاده برای صدای بم گروه بربت محمد فیروزی را برگزیده است. فیروزی از جمله نوازندگانی است که در دهه های اخیر با بیشتر نامداران موسیقی ایرانی ساز زده و تجربه زیادی اندوخته است.
سازهای کوبه ای نیز در دستان پژمان حدادی و بهنام سامانی است که سال ها کار مشترک آنان در گروه های دستان و ضربانگ، زوج کوبه ای شاخصی را از آنان ساخته است.
سیامک جهانگیری نی نواز گروه نیز از جمله استعدادهایی است که علیرغم جوانی تجربیات ارزنده ای دارد که از جمله مهم ترین آنها همراهی با کیهان کلهر در اجرای جاده ابریشم است. سینا جهان آبادی نیز از جمله کمانچه نوازانی است که در ده سال اخیر فعالیت های قابل توجهی داشته و از جمله با محمد رضا شجریان و شهرام ناظری کنسرت هایی را اجرا کرده است.

ترنم در هوای بی چگونگی

به گفته سامانی که مدیریت برنامه های این تور را نیز برعهده دارد، کنسرت های مذکور با عنوان «ترنمی در هوای بی چگونگی» برگزار می شود.
سامانی اعلام کرد که گردش اروپایی این گروه از ۲۰ ماه مه در سالن بزرگ فیلارمونیک کلن آغاز می شود. روزهای ۲۱ و ۲۲ مه نیز به ترتیب شهرهای استکلهم و گوتنبرگ سوئد میزبان گروه خواهند بود.
پس از آن، در روز ۲۴ نوامبر نوبت به مادرید، پایتخت اسپانیا، خواهد رسید. شهرام ناظری تاکنون یک بار و در سال ۱۹۹۱ به همراه داریوش طلایی و محمد قوی حلم کنسرتی در مادرید برگزار کرده است.
اسلو، پایتخت نروژ، نیز ۲۷ مه میزبان این کنسرت است و یک روز پس از آن رادیو فرانکفورت آلمان زمینه هنرنمایی اساتید موسیقی ایرانی را فراهم خواهد آورد.
کنسرت های ناظری و علیزاده و گروه همراه آنان روز ۲۹ ماه مه با اجرایی در شهر آمستردام هلند پایان می گیرد. ( منبع : بی بی سی )

۱۳۸۹/۱۰/۲۹

بدینسان زیست باید پست ...




بدینسان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست
گر بدینسان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشاننم از ایمان خود چون کوه
یادگاری جاودانه برتر از بی بقای خاک…

«شاعر:گمنام»



این شعر تنها به دلیل کوچ های پی در پی هم وطنان به ان سوی مرزهاست...
در پاسخ به دوستی آزادی خواه و ایران دوست که در سال1352از این سرزمین کوچ کرد و مرا نیز تشویق به ترک دیار می نمود.

تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد و
اشک من ترا بدرود خواهد گفت...
نگاهت تلخ و افسرده است.
دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است.

غم این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است!

تو با خون و عرق ،این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی.

تو با دست تهی با آن همه توفان بنیاد کن در افتادی.

تو را کوچیدن از این خاک ، دل بر کندن از جان است!
تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است.

تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران.

تو را این خشک سالی های پی درپی ،
تو را از نیمه ره برگشتن یاران،
تو را تزویر غمخواران،
ز پا افکند!
تو را هنگامه شوم شغالان،
بانگ بی تعطیل زاغان،
در ستوه آورد...

تو با پیشانی پاک نجیب خویش،
که از ان سوی گندم زار،
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است;تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت..
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت،
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است،
تو با چشمان غمباری،
- که روزی چشمه جوشان شادی بود،-
اینک حسرت و افسوس، بر آن
سایه افکنده ست خواهی رفت.
و اشک من تو را بدرود خواهد گفت!

من اینجا ریشه در خاکم...
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم.
من اینجا تا نفس باقی است می مانم.
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم!
امید روشنائی گر چه در این تیرگی ها نیست،
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم.
من اینجا روزی آخر از دل این خاک، با دست تهی گل بر می افشانم.
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه،چون خورشید.
سرود فتح می خوانم،
و میدانم...
تو روزی باز خواهی گشت .

۱۳۸۹/۱۰/۲۲

روح پراگ


در عجبم به خاطر این برداشتهایی که از کتاب " روح پراگ " کردم چقدر گویای شرایط روزگار ماست !! جالب آنکه به توصیه یکی از دوستان بسیار خوبم این کتاب رو خریدم و البته خیلی تعجب کردم که چاپ این کتاب مربوط به سال 88 هستش !!! تاره خوندن کتاب رو تموم کردم با وجود فرصت کم و گرفتاریهای زیاد ... به قول ایوان کلیما این نوشته ها به صورت مقالات سیاسی در سالهای پس از 1989 به مدت 15 سال نوشته شده اما اشکالش اینه که مقالات بدون تاریخ  هستش ... در قسمت اول بیشتر جنبه شخصی و زندگی نامه ای دارد ودر قسمتهای بعدی یادداشتهای روزنامه ای و مقالات سیاسی است و جالب آنکه این نوشته ها مربوط به چندین سال گذشته است اما شباهت بسیارزیادی به دوران فعلی ما دارد که تحت حکومت توتالیتر قرار دارد ... هم از نظر نوع رفتار حکومت با مردم ( از لحاظ حوزه فرهنگی و سیاسی ) و هم نوع رفتار با کشورهای دیگر . به عنوان مثال :
در آن زمانی که رژیمی جنایتکار قواعد قانون را به کلی زیر پا میگذارد، در آن زمانی که جرم و جنایت مجاز شمرده می شود، در آن زمانی که عده معدودی که فراتر از قانون هستند میکوشند دیگران را از شأن و کرامت و حقوق اولیه شان محروم کنند، اخلاق مردمان عمیقا آسیب می بیند . رژیمهای جنایتکار به خوبی از این امر آگاهند و آن را می شناسند و سعی می کنند با ایجاد وحشت، شرف و رفتار اخلاقی آدمیان را به مخاطره اندازند، شرف و اخلاقی که بی آن هیچ جامعه ای تحت حکومت چنین رژیمی نمی تواند بپاید . اما بر همگان معلوم شده است که ترور و وحشت وقتی که مردمان انگیزه ای برای رفتار اخلاقی دارند نمی تواند به جایی برسد یا چیزی به چنگ آورد . هر جامعه ای که بنایش بر بی صداقتی است و هر جرم و جنایتی را تحمل میکند با این بهانه که این بخشی از رفتار عادی انسانی است، رفتاری منحصر به مشتی از نخبگان و گروه دیگری را هرقدر اندک و کوچک محروم میکند از غرور و شرفش و حتی حق زندگی اش، خودش را دستی دستی محکوم به انحطاط اخلاقی و نهایتا" فروپاشی محض میکند ...
کتاب خنده و فراموشی میلان کوندرا هم نکته های جالبی داشت مثلا اینجا که نوشته بود : 
ملتها اینگونه نابود می شوند که نخست حافظه شان را از آنها می دزدند، کتابهایشان را تباه می کنند، دانش شان را تباه می کنند، و تاریخشان را نیز ... و بعد کسی دیگر می آید و کتابهای دیگری می نویسد و دانش و آموزش دیگری به آنها می دهد و تاریخ دیگری را جعل می کند ... 
ایوان کلیما نکته ای را بازگو میکند که بسیار تأمل برانگیز است ، در اصل میلان کوندرا با این عبارت الهام بخش او شد ...
او رئیس جمهوری را که تجسم نظام کمونیستی بود « رئیس جمهور فراموشی خواند » . ملتی که رهبری اش به دست رئیس جمهور فراموشی است با سر به سوی مرگ می تازد و آنچه در مورد ملتها مصداق دارد در مورد افراد هم ، یعنی در مورد تک تک ما ، صادق است . اگر ما حافظه مان را از دست بدهیم ، خودمان را از دست داده ایم . فراموشی یکی از نشانه های مرگ است . وقتی حافظه نداری دیگر اصلا" انسان نیستی ...
یا در جای دیگر اینگونه از دیکتاتوری سخن می گوید : 
اگر از ممنوعیت انتشار ، علی الخصوص ، و از تعقیب و پیگرد سخن آزادانه ، در کل ، سخن می گوییم ، باید متوجه باشیم که سانسور می تواند اشکال مختلفی داشته باشد و فراتر از همه شدت و حدتش متفاوت باشد . هر وقت زندگی نویسند ای ، به دلیل بیان آزادانه ، به مخاطره می افتد، خود خلاقیت است که در ذات و جوهرش به خطر می افتد .
در یک وضع پارادوکسی آشکار ، ممنوعیت انتشار برای عده زیادی یک آزادی به همراه آورد : آزادی از تأثیرات و منافع ثانوی و فرعی، آزادی از خود سانسوری که پیشتر به امید فریب دادن ممیزان گوش به زنگ انجام می گیرد  و آزادی از منافع بازار .

۱۳۸۹/۱۰/۱۲

پاسخ به ياوه گويي امير عاملي عليه استاد محمدرضا شجريان

چندي پيش خبرگزاري فارس سروده اي از امير عاملي منتشر كرد كه باعث رنجش دوستداران استاد آواز ايران گرديد. جاي تعجب است كه مفاخر هنري خود را اينگونه پاس ميداريم ... ابتدا  پاسخ به اين ياوه گويي را بخوانيد كه نوشته ( مریم رسول زادگان )هست و  در انتها ياوه گويي امير عاملي را...

گم نخواهد شد صدای ِ ناز من                چونکه از دل می رسد آواز من
این نه آواز من و ساز من است               این صدای سالهای میهن است
ربنا خواندم که ملت روزه بود                روزه ی دل بود و غمها می فزود
من صدای شادی این مردمم                   من خود آزادی این مردمم
حیف عمری را که جهل آمد پدید             حیف ملت رنگ آزادی ندید
من نه پیرم آنچه را گفتی حسود              پیر راهم دان به هر بود و نبود
مطربم خواندی عزیزا ، جاهلی              جاهلی؟ نه ،نه ،بلکه عاملی
تاج را قدرش شناسی بی خرد               ای که خواندی ملتی را رنگ زرد؟
ملتی را گر ندیدی . مرده ای                چوب رب را بی صدا تو خورده ای
این نشان است تا روی رو به زوال        هرکه شد خارج ز مرز اهتدال
قدر "سایه" می شناسی ای عدو؟            او که هجرت کرد از رفته بر او
سایه خورشید است در این آسمان          گرچه گفته است او مرا آوازه خوان
خانه ی من شد دل پیر و جوان             معبد عشاق دل شد آستان
من غرور خود ز ملت یافتم                نی به زر یا زور قدری یافتم
ناز را بازار ملت می خرد                 ملتی نامم به عزت می برد
من اگر خاشاک باشم بهتر است           بهتر از آنکس که مخدوم زر است
خادمش افسوس نادان است و بس         کی شناسد فرق زر با جمله خس
من اگر پیرم ولی مستغنیم                  بی نیاز احترامم ،دون نیم
گوشه گوشه ،نام من آواز شد              آگهی شعرت به کین ،همساز شد
جاهلا! زین بیش تو یاوه مگو              رو ره عشق مرا ای دل بپو

درود بر استاد آواز ايران


خبرگزاری فارس، سروده امیرعاملی علیه محمدرضا شجریان را منتشر کرد.
در مقدمه این شعر آمده است: «در پاسخ به منافقانی که می‌خواهند با صدای سوخته‌ شجریان ، مردم ایران را تحقیر ‌کنند؛ مردمی که سرافراز و عاشقند مردمی که از جنس شقایقند.»




گم شدی آوازه خوان پیر ما                       گم شدی آخر به زیر دست و پا
کرد بیگانه تو را ابزار خویش                   خود شدی تا نور حق دیوار خویش
ربنایت چون خودت از یاد رفت                 خیل شاگردان، هلا! استاد رفت
رفته‌ای از پیش ماها دور حیف                  در سر پیری شدی مغرور حیف
مطرب عهد شبابم بوده‌ای                        مزه نان و کبابم بوده‌ای
خوب می‌خواندی صدایت خوب بود            بعد تاج اصفهان مطلوب بود
می‏زدی چه چه برای شیخ و شاب              با نوای تار و تنبور و رباب
هست ساز اینک ولی آواز نیست               یک در گوشی به سویت باز نیست
تا نپیوندی عزیزم بر زوال                      کاشکی بودی مرید اعتدال
مکر آمریکا تو را منفور کرد                  زرق و برق غرب چشمت کور کرد
چونکه پیراهن دو تا شد بد شدی               مثل آن مطرب که بد می‌زد شدی
«سایه»ات فرموده بود آوازه‌خوان             که مرید پیردل باش و بمان
لیک ‌ای مطرب دریغا که غرور               کرد از مردم تو را صد سال دور
وقت پیری ناز کردی با همه                   ناز را آغاز کردی با همه
ناز کم کن سوی ملت باز گرد                 کم بگو از یأس ای استاد زرد»