فردا مدرسه ها باز می شه ... دوباره صدای پای كودكانه به سمت مدرسه ها شنيده می شه ... یادش بخیر كوله نو، كفش نو، مداد قرمز، مداد تراش ، جامدادی كشويی ، پاك كن پليكان سفيد ، بوی خوب گچ روی تخته سياه ... يادش بخير... معلمی كه با عشق درس زندگی می داد ، معلمی كه غم نون نداشت و هرچه بود عاشق درس دادن بود ، درس زندگی می داد ... يادش بخير كودكی ، وقتی اول دبستان بودم روز اول مدرسه خيلی گريه كردم ، چقدر از دست مادرم ناراحت بودم كه منو آورده بود مدرسه ، گريه ام به اين خاطر بود كه فكر می كردم توی مدرسه گم شدم ، فكرشو بكن من فكر می كردم توی مدرسه گم شدم ....... مدرسه ای كه توی چشمم خيلی بزرگ بود ، بزرگ تر از خونمون ... كلاسهاش پراز نيمكت های چوبی بود ، نيمكت هايی كه بايد توی اون سه نفری می نشستيم و درس می خونديم ، چقدر بازی گوشی كرديم و از معلم كتك خورديم ... دوست دارم بنشينم سر كلاس اول دوباره از اول اول شروع كنم بنويسم «الف ، ب ، جيم ، دال ... آن مرد در باران آمد ... بابا نان داد ... هيچ وقت هم از خودم نپرسيدم چرا می نويسم بابا نان داد بايد می نوشتم بابا نان می دهد يا آن مرد در باران می آيد ... هميشه آن مرد در باران می آمد ... خيس نمی شد ... بی خيال ... » الان وقتی به این جمله فکر میکنم میبینم فارسی تنها زبانی هست که توی آموزش اون فعل گذشته ساده به جای حال ساده آموزش داده میشه ... ای بابا ... چقدر سر نشستن توی نيمكت برای اينكه كنار پنجره بشينيم با هم دعوامون می شد ... يادش بخير دوران كودكی ... چقدر مشق نوشتيم و چقدر از روی چوپان دروغگو جريمه نوشتيم ... ده بار از روی درس تصميم كبری بنويس ... تصميم نوشتنش توی دوره كودكی برای من واقعا" كبری بود ... چقدر از روی دست هم توی امتحان تقلب كرديم ... چه كيفی می داد تقلب توی امتحان ... يادش بخير كودكی ... گچ برمی داشتيم و روی ديوارهايی كه در مسير مدرسه بود خط می كشيديم ... هيچ بد نبود اگرمی تونستم روی ديوار زندگی هم درست مثل ديوارهايی كه در مسير مدرسه بود خط ممتد می كشيدم . شايد كمك می كرد كه سرم گرم زندگی خودم باشه و به چيزهای ديگر فكر نكنم ... اين ديوار زندگی برايم يك معنای ديگر هم داره ، اينكه جايی كسی چشم به راه آدم نشسته ، يا به آخرين ديواری كه پايان خطه تكيه زده و منتظر مونده ... زندگی پيچيده تر از اونيه كه فكر می كردم و بايد زندگی را جدی گرفت ... نبايد به اون بی اعتنايی كرد . فكر می كنم بی اعتنايی به زندگی نتيجه بی اعتمادی آدمها به يكديگر هست و نتيجه اين می شه كه ما آدمها دنيا را از پشت عينك بدبينی خودمون می بينيم و طبيعی است كه ميزان اين بدبينی در افراد متفاوت هست و شيشه اين عينك انگار هرقدر كلفت تر باشه قضيه پيچيده تر می شه . فكر می كنم اين حق هر آدمی هست كه دنيای خودش رو بسازه ، كه دور دنيای خودش ديواری بسازه و در اين ديوارها پنجره ای رو به ديگران نسازه ... اين حق هر آدمی هست كه گوشه ای بشينه و كاری به ديگران نداشته باشه و زندگی ديگران رو نبينه و اعتنايی به آدمهايی نداشته باشه كه آنسوی ديوار ، آنسوی پنجره ای كه واقعا" نيست ، راه می رن و حرف می زنن و خوشی هايشون رو با هم قسمت می كنن و البته كه آدمها می تونن به همه چيز بدبين نباشن . گاهی چيزی در زندگی ما آدمها هست كه ما رو به چيزی يا كسی بدبين می كنه و دقيقا" همين چيزهاست كه در زندگی روزمره ما اهميت داره ... آخ كه دلم چقدر تنگ شده واسه مدرسه ... برم توی كلاس بشينم و هی معلم درس بده ... عجب دنيايی شده ... الان توی اتاقم روی صندلی نشستم جلوی ميز كارم و دارم مرور خاطرات می كنم و می نويسم... گاهی سرك می كشم به دنيای مجازی ... آرام و بی صدا ... انگار كسی اونجا نشسته منتظر تا تو بيای و دكمه ها رو فشار بدی و ازش چيزی بپرسی يا دنبال چيزی بگردی ... ديگه از گچ و تخته سياه خبری نيست ... از معلمی كه توی دنيای حقيقی مون بود خبری نيست ... انگار نسلشون داره منقرض می شه مثل نسل ما ... بد دنيايی شده اين دنيای مجازی ... آدمهای مجازی با افكاری كاملا" مجازی ... توی اين دنيای هزار توی زيبای بی روح هركسی برای خودش يه كلبه داره كه بهش می گه كلبه فقيرانه كه مثل پناهگاه درونی می مونه واسه آدمها كه هر وقت تحمل دنيای واقعی تقريبا" غير ممكن می شه به اون پناه می برن ... با چشمانی كاملا" بسته و با قدرت تخيل كه توی آدمها كمتر شايع هست ...
در اين كوچه باغهای خاطره انگيزكه خاطرات ناگفتنی بسيار دارد برای نگفتن ... كلبه هايی كه پنجره هايش به روی هيچكس گشوده نيست ... می توان به ديوارهای كاهگلی آن تكيه زد و از اين زندگی روزمره در امان ماند ... روزهای خوب و فراموش شدنی ...
در ضمن فردا سالروز تولد خسرو آواز ایران استاد محمدرضا شجریان هم هست و فقط میتونم این دو بیت شعر رو به استاد شجریان تقدیم کنم و از خداوند متعال برای استاد ارجمند طول عمر و سلامتی خواستارم ...
تا شعله آفتاب خاموش شود /
این هستی با مرگ هم آغوش شود /
پژواک صدای تو محال است محال /
از حافظه وطن فراموش شود /
این دو بیت نمیدونم از کیست اما بسیار پر معنی و دلنشین سروده شده ...
پیام شادباشتان برای استاد را در اینجا بنویسید:
http://www.delawaz.com/fa/birthday.html
در ضمن فردا سالروز تولد خسرو آواز ایران استاد محمدرضا شجریان هم هست و فقط میتونم این دو بیت شعر رو به استاد شجریان تقدیم کنم و از خداوند متعال برای استاد ارجمند طول عمر و سلامتی خواستارم ...
تا شعله آفتاب خاموش شود /
این هستی با مرگ هم آغوش شود /
پژواک صدای تو محال است محال /
از حافظه وطن فراموش شود /
این دو بیت نمیدونم از کیست اما بسیار پر معنی و دلنشین سروده شده ...
پیام شادباشتان برای استاد را در اینجا بنویسید:
http://www.delawaz.com/fa/birthday.html