۱۳۸۹/۰۶/۰۷

یک فنجان قهوه ...




گاهی با خودم كلنجار می روم كه هدفم از نوشتن در واقع يكجور فكر كردن به آدمهای دور و برم باشه نه اينكه مثلا" يك چيزی نوشته باشم ... بايد آدمها را از روی رفتارشان ، از روی حرفهايی كه می زنند و حرفهايی كه نمی زنند بشناسم . گرچه می دانم كه گفتن كلمه ای در يك لحظه بخصوص ، نتيجه چند ماه فكر كردن است و اين را هم خوب می دانم كه برخورد ناگهانی آدمها در خيابان چيزی جز يك برخورد ناگهانی نيست . شناختن ذات آدمها كار راحتی نيست و دو آدمی كه همديگر را نمی شناسند بعيد است پس از نوشيدن فنجانی قهوه در كنار شعله ای كه سرخ می سوزد به شناختی از يكديگر برسند ... در حقيقت زندگی پيچيده تر از آن است كه در فاصله نوشيدن فنجان قهوه و خوردن برشی از كيك آن را بشناسيم و به خاطر همين پيچيدگی است كه شادی و غمهای ما آدمها در هم آميخته شده است . آلن دوباتن نويسنده انگليسی توی كتابش اگر اشتباه نكنم « تسلی بخشی های فلسفه » نوشته بود :
" نه هر چيزی كه سبب می شود احساس بهتری پيدا كنيم خوب است و نه هر چيزی كه ما را می آزارد بد است " آره راست می گه آلن دوباتن ... آنچه مهم است در واقع به نظرم آنچه بايد اهميت داشته باشد اين است كه ما آدمها معنای آرامش را درك كنيم و به دنبال چيزهايی برويم كه خنكای مرهمی باشد بر شعله زخمی ...

۳ نظر:

شنبه گفت...

سلام و درود
میثم خان علیرضا http://dideno.blogfa.com پسر خاله منه و نظرش رو درباره عکسهای که گذاشته بود می خواست من هم که در زمینه عکاسی کور و لال و کرم ... اگر کمکش کنی و اشکالاتشو بهش گوشزد کنی مممنون میشم .
ارادتمند شهریار

Unknown گفت...

کاملا"درسته شناختن آدمهایی که دوروبرمون هستن خیلی سخته اما ازاون سخت تر پذیرفتن اینه که توشناختمون اشتباه کردیم وبایدفکرمون رو تغییربدیم(شاید مثه یه تولددوباره باشه)...
امیدوارم زخمی اینچنین روتجربه نکنید

علیرضا گفت...

سلام
ممنون که به وبلاگ من سر زدید امیدوارم بتونیم بیشتر با هم در ارتباط باشیم...در رابطه با این مطلبتونم به نظر من شناخت آدمابه اندازه شناخت این دنیا پیچیدست امیدوارم بتونیم درک درستی از این جهان داشته باشیم....