پشت پنجره بی کسی
پشت پنجره بی کسی ، خودم را با هیچکس مقایسه نکردم تا کیستی خودم را بشناسم ، خودم را مرور کردم از کودکی هایی که به یاد می آوردم تا همین دیروز به این امید که دلایل و چرایی عملها و عکس العملهایم را پیدا کنم ... اما هیچکس را قضاوت نکردم ... هیچکس ... دو راه بیشتر ندارم ، یا باید محیطم را عوض کنم یا یک سپر دفاعی بسازم ...
زنده بودن دیگر کافی نیست ... باید زندگی کرد ....
Zu jeder kunst gehoeren zwei
einer, der sie macht, und einer ,der sie braucht
۵ نظر:
سلام
از اون روزی که این را پست کردی هی میام و این را می خوانم : که باید محیط را عوض کنم ، یا سپر دفاعی بسازم یا ... خودم عوض بشم...
شهریار جان راستش من خیلی وقته که درست و حسابی نوشتن رو کم کردم بیشتر به خاطر سرمشغولی ها و گرفتاریهای رایج که درگیرم کرده بود اما گاهی دلنوشته هام توی پاورقی میاد وسط شاید برای فراموش کردن باشه شاید... شاید بشه عوض شد شاید ...
چه متن زیبایی!!!
چقدربه همچین جملاتی نیازدارم...
امیدوارم روزی برسه که هممون واقعا"زندگی کنیم
سلام رضاخان عزیز باور کن من هم دیگر نمی خواستم بنویسم اما ... نمی دونم چرا دلم نیومد ، امیدوارم شما هم حس نوشتن و عکاسیتان دوباره گل کندو گرفتاریها مرتفع شود. من که نه تونستم عوض بشم نه عوض بکنم
ارادتمند همیشگی شما شهریار
salam,mer30 bekhatere neveshtehaye ghashanget
ارسال یک نظر