درحالی که ماه نامبارکی را میگذرانم و مشغله های کاری و ذهنی زیادی دارم ولی همیشه کتاب رو فراموش نمی کنم حتی از فرصت های اندکی که نصیبم میشه استفاده می کنم و گاهی چنان خوشبختم که تصورش ناممکن میشه مخصوصا لحظه ای که کتابی به دستم میرسه که مجبور میشم خوندن کتاب تازه شروع کرده رو متوقف کنم و کتاب دیگری رو شروع کنم . بعد از خوندن کتاب « ایران بین دو انقلاب اثر یرواند آبراهامیان » داشتم کتاب آدولف ه اثر امانوئل اشمیت رو می خوندم که دوستی لطف کرد و کتاب « نگاهی به شاه اثر وزین دکتر عباس میلانی رو برام از کانادا آورد! نشر پرشین سیرکل تورنتو کانادا!!!چاپ اول آوریل 2013 که از قرار خودم پی دی اف این کتاب رو از سایت دکتر میلانی که برای دانلود گذاشته بودن دانلود کرده بودم و می خوندم ولی کتاب در دست یه چیز دیگه هست ... توصیه میکنم خوندن این زندگی نامه رو که بی طرفانه نگاشته شده از دست ندین ... اما همین امروز چند صفحه آخر کتاب ناگفته های حسن نراقی به چشمم اومد و دلم نیومد از کنارش بی تفاوت برم ...
خانم اوریانا فالاچی جمله معروفی دارد که « زندگی جنگ است و دیگر هیچ ...» نمی خواهم وارد مباحث فلسفی قضیه بشوم که خودمانیم این همه آدم های بزرگ به این دنیا آمدند و رفتند و هر کدام هم تعاریفی از خود به جای گذاشتند اما هنوز قضیه بسیار جای سوال دارد ... او می گفت « زندگی جنگ است و ... » اما من اضافه می کنم با این تفاوت که در جنگ بالاخره طرف یا می برد یا می بازد اما در این نبرد همه ما بالاخره بازنده ایم . برنده ای وجود ندارد ! چرا خودمان را گول بزنم ؟ ما همه بازنده ایم ... اما نه ! شاید این تعریف برای خیلی ها دلپسند نباشد . اجازه بدهید اینجور مطرح کنم شاید بهتر باشد ! مرگ قدم به قدم و لحظه به لحظه زندگی ما را می بلعد پس به قول آندره مالرو: شکست نهایی قطعی است . اما انسان می تواند با برگزیدن شیوه های مناسب تر با شأن انسانی اش از تحقیر خود در برابر مرگ جلوگیری کند . من به همین روشی که انسان برای رسیدن به آن نقطه انتخاب می کند می گویم « شکست فاخرانه » . این یعنی اینکه پدر و مادر به جای اینکه از کودکی به ما تلقین زیبایی زندگی را بکنند ، حقیقت های زندگی را از محل تجربه های اندوخته خودشان در اختیار ما بگذارند و به ما آموزش دهند که زندگی هر انسانی و در هر شرایطی و به هر حال ، تلخی هایش بر کامیابی هایش فزونی دارد . این که ما از لحظه ای که در عنفوان کودکی به تفکر مشغول می شویم یکی از مشغولیاتمان تأمین زندگی زیبا می شود . درست است به جای خودش محاسنی هم دارد ولی حاصل اینگونه تفکر این می شود که انسان با توجه به اینکه هرگز قادر به تأمین آن زیبایی رویایی برای خودش نخواهد بود همیشه احساسی از کمبود با خود دارد .همیشه خودش را طلبکار بداند در صورتی که من گمان می کنم که ما باید حقیقت زندگی را دریابیم و به بچه هایمان صادقانه آموزش بدهیم که زشتی های زندگی ، بدی ها و تلخی های زندگی در مقایسه با نقاط و موارد شاد آن از حجم غیر قابل مقایسه ای برخوردارند . منتها ضمنا" باید سعی کنیم درست مثل وقتی که گوشه ای خلوت دچار دزدی می شویم که تمام دارایی مان را به یغما می برد اما ما به یک مقدار پول خرد و یک ساعتی که از چشم دزد پر زور برای خودمان باقی مانده دل خوش می کنیم ، از این مرگ یغماگر که قرار است تمامی عمرمان را ببلعد درست مثل همان مثالی که برایتان زدم لحظاتی فقط لحظاتی از این زندگی را با ظرافت ، با خواست برای خودمان برداریم . ما فقط می توانیم به آن لحظات شیرین دل خوش کنیم همین و بس . خوشبختی یک پدیده کلی نیست که همه دنبالش می گردند . مقاطعی است ، روزهایی است و اکثر اوقات فقط لحظاتی آنها را باید دریافت که به نظر من هنر زندگی هم یعنی همین که می توانی لحظات بیشتری از زندگی واقعی را برای خودت شکار کنی .
ما انسانها تنها موجوداتی هستیم که می دانیم محکوم به مرگیم .پس باید از این دانستن حداکثر استفاده را ببریم . این است که به هر حال به مرگ هم از زوایای مختلف می توان نگریست ولی در مجموع به آن بدی که هم که ما فکر می کنیم نیست .
احمد شاملو درباره مرگ چنین سروده است :
هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
هراس من باری
همه از مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد ......
ناگفته ها
حسن نراقی