۱۳۸۹/۱۲/۰۸

مخمل مهتاب یا طنین بال قو؛ به‌یاد غلامحسین بنان

در موسیقی سنتی ایران، "آواز" اهمیت اساسی دارد. آواز خوان در صدر می‌نشیند و نوازندگان می‌کوشند، تا آواز او را به نغمه‌های ساز خود بیارایند.

حال که چنین است، منطق حکم می‌کند که آوازخوان آشنایی عمیق با شعر و توانایی کافی در عرضه موسیقایی آن داشته باشد و درست همین جاست که پای بسیاری از آوازخوانان موسیقی سنتی ایران می‌لنگد.

روح‌الله خالقی، "بی سوادی اغلب خوانندگان" گذشته را سبب اصلی ناتوانی آن‌‌ها می‌داند. اینان معنای شعر را نمی‌فهمیدند، پایبند درست ادا کردن آن نیز نبودند و همه حواسشان را به "چهچه و غلت و تحریر" می‌دادند. از سوی دیگر "رسم زمانه" این بوده که بلند و به اصطلاح "در اوج" بخوانند و فریاد بکشند. با چنین شیوه‌ای، خواننده اگر هم می‌خواسته، نمی‌توانسته "کلمات را درست ادا کند." سبب دیگر "زیر" و "بلند" خوانی آوازخوانان گذشته را باید در نبود خوانندگان زن جستجو کرد. مردان می‌خواسته‌اند در "تعزیه" نقش زنان را نیز ایفا کنند! خالقی می‌گوید آن‌ها که در "مکتب تعزیه" تربیت شده‌اند و "بیشتر علاقه به بلند خواندن داشته‌اند، سبک خواندنشان امروز مطلوب ما نیست."

با این همه، در زمانه ما- در چهل پنجاه سال گذشته- نیز بوده‌اند خوانندگانی که همچنان همان شیوه‌ تعزیه‌ای را ادامه داده‌اند.

نخستین کسی که آوازخوانی را از چهارچوب کهنه سنتی به در آورد، در گزینش و عرضه شعر ذوق و سلیقه به خرج داد و با بم خوانی‌های گرم و مخملی خود به آواز سنتی جلوه‌ای تازه بخشید، غلامحسین بنان بود که هشتم اسفند ماه، بیست و پنجمین سالروز مرگ اوست.

زندگی و دستاوردها


بنان در سال ۱۳۳۶، در یک سانحه اتومبیل، بینایی یکی از چشمان خود را از دست داد
غلامحسین بنان، در سال ۱۲۹۰ خورشیدی در تهران و در خانواده‌ای اهل هنر و فرهنگ زاده شد. پدرش بنان‌الدوله، از دیوانیان و دارای آوازی خوش بوده و مادرش، که نسب از خانواده قاجار می‌برده، با نواختن پیانو آشنا بود. می‌گویند در خانه آنان چهار پیانو و یک ارگ وجود داشت.

اعضای دیگر خانواده نیز هر یک به شکلی با موسیقی نزدیک بودند. خاله بنان نی می‌نواخته و خواهرانش، از شاگردان تار "مرتضی خان نی‌داود" بودند. زندگی دیوانی و فرهنگی، باعث آشنایی خانواده با بزرگان موسیقی زمان شد. برادران خاندان هنر: آقا حسینقلی، میرزا عبدالله، درویش خان و مرتضی نی داود از میهمانان اصلی مجالس بزم در خانه آن‌ها بود.

در چنین فضایی بدیهی است اگر غلامحسین خردسال به موسیقی نزدیک و دلبسته شده باشد. در یکی از جلسات بزم، پدر دریافته که فرزندش صدای خوش را از او به ارث برده است. نتیجه دریافت پدر آن شد که غلامحسین از یازده سالگی، نزد مرتضی نی داود به فراگیری رموز آوازخوانی پرداخت.

از دو تن دیگر به عنوان آموزگاران آواز بنان یاد می‌کنند: ناصر سیف و میرزا طاهر ضیاء رسایی‌، معروف به "ضیاء‌الذاکرین" که این دومی "روضه خوانی" با "بیان جذاب" و "صدای مطلوب" توصیف شده است.

غلامحسین بنان از سال ۱۳۲۱- دو سال پس از بنیاد نخستین فرستنده رادیویی ایران- در این سازمان به کار خواندن پرداخت. عبدالعلی وزیری او را به خالقی معرفی کرد و خالقی آزمایش صدای او را به ابوالحسن صبا سپرد. صبا درآمد سه گاه را که به پایان برد، از بنان خواست، در پی، گوشه "حصار" را بخواند و او آنچنان خوانده و با مهارت به "درآمد" فرود آمده که شگفتی و تحسین صبا و خالقی را برانگیخته است.

"کشف" بنان برای خالقی و دیگر دست اندرکاران موسیقی موهبتی تلقی شد. آنان تازه انجمن موسیقی ملی را بنیاد کرده بودند و به خواننده‌ای چنین خوش صدا و ردیف شناس احتیاج داشتند. ارکستر انجمن با صدای پخته بنان حال و هوای دیگری پیدا کرد. با تبدیل انجمن، به هنرستان عالی موسیقی، بنان نیز از سال ۱۳۳۲ به عنوان آموزگار آواز به استخدام اداره کل هنرهای زیبای کشور درآمد.

با بنیاد برنامه "گل‌ها"‌ی رادیو، از سوی "داود پیرنیا"، عرصه تازه و گسترده‌تری برای آوازخوانی‌های بنان پدید آمد. او پانزده سال تمام (۱۳۳۰-۱۳۴۵) پای ثابت در بخش‌های مختلف این برنامه (گل‌های رنگارنگ، گل‌های جاویدان و یک شاخه گل،...) بود. در این برنامه‌ها، استادان طراز اول موسیقی سنتی چون روح‌الله خالقی، ابوالحسن صبا، مرتضی محجوبی، احمد عبادی، حسین تهرانی، علی تجویدی، لطف‌الله مجد و..... با او همکاری و همراهی می‌کردند.


سرود "ای ایران" ساخته خالقی، با صدای بنان، دلنشین‌ترین یادگاری است که از او به جای مانده است
بنان در آغاز کار در رادیو تنها "آواز" می‌خوانده، ولی چندی بعد به توصیه خالقی که برای اجرای آفریده‌های ارکستری، در جستجوی خواننده‌ای مناسب بوده، پذیرفته که "تصنیف" نیز بخواند و چه خوب که چنین کرده و با خوانده‌های درخشان خود، گنجینه‌ای از آفریده‌های معاصر سنتی را برای ما به یادگار گذاشته است.

در این گنجینه که گمان می‌کنیم بیش از سیصد و پنجاه برنامه آواز و ترانه خوانی بنان را در خود داشته باشد، با آفریده‌هایی از شیدا، عارف، وزیری، خالقی، محجوبی، تجویدی، و معروفی، روبرو می‌شویم که برای ارکستر بزرگ- غالبا از سوی خالقی و معروفی- تنظیم شده‌ و صدای استثنایی بنان، جاذبه ویژه‌ای برای آن‌ها فراهم آورده است. در این میان ترانه‌هایی چون: "حالا چرا" (خالقی- شهریار)/ "روز ازل" (محجوبی- معیری)/ "می ناب" و "جام جم" (خالقی – حافظ)/ و "عاشق شیدا" (تجویدی- منیر طه)/ و "الهه ناز" (محسنی – فکور)، جاذبه‌ای فراگیر و ماندگار پیدا کرده‌اند.

سرود "ای ایران" (خالقی- گل گلاب)، با صدای بنان، در این سال‌ها، دلنشین‌ترین یادگاری است که از او به جای مانده است.

بنان در سال ۱۳۳۶، در یک سانحه اتومبیل، بینایی یکی از چشمان خود را از دست داد و برای حفظ چشم دیگر، به توصیه پزشکان به اروپا سفر کرد. سفری که به گفته خودش، در نحوه اجرای ترانه‌های او نیز موثر افتاده است:

"از ا ین پس آهنگ‌هایی را خواهم خواند که شنونده را به وجد آورد. نه آن که وادار به ریختن اشک نماید."

او از سال ۱۳۴۵ به مرور از حجم خواندن‌های خود کاست و چند سال بعد به "افتخار بازنشستگی" رسید. سبب را خود او برای دوستانش "مدیریت مغرضانه اداره رادیو و اوضاع نابسامان موسیقی ایرانی" عنوان کرد.

بنان، به گفته همسرش، از اواخر سال ۱۳۵۷- یعنی سال انقلاب- به سبب "حوادث و وقایع پیاپی و یاس و ناامیدی" رنجور شد و کارش به بستر کشیده و بیماری "دستگاه گوارشی" سرانجام در هشتم اسفند ماه سال ۱۳۶۴، آواز خوان بزرگ را به دست مرگ سپرد.

صدای ناب پرورده


بنان از سال ۱۳۴۵ به مرور از حجم خواندن‌های خود کاست
ارزش موسیقایی در آوازخوانی‌های بنان از پیوند دو عامل طبیعی وهنری شکل می‌پذیرد. عامل طبیعی، جنس و رنگ صدای اوست که در تاریخ آوازخوانی سنتی در ایران، اگر نگوییم بی‌نظیر، کمیاب است.

وقتی حرف از صدا و آواز به میان می‌آید، همه بیش از هر چیز نظر بر "ششدانگ" بودن آن دارند. حال آن که موسیقی سنتی ایران پیش از آن که نیاز به صدای ششدانگی داشته باشد، صدای "با حال" می‌طلبد.

جیغ و فریاد با مزاجش سازگار نیست. اهل نجوا و زمزمه است. صدای بنان همانی است که موسیقی سنتی ما می‌طلبد. نه تنها حجم ضروری برای اجرای راحت آن را دارد که با ویژگی‌های دیگر نیز سازگاری نشان می‌دهد. صدای بنان، از بم‌های میانی صدای مردان است (نزدیک به باریتون) و جان می‌دهد برای پیوند با محتوای عرفانی موسیقی سنتی که از سوی دیگر معمولا با شعر عرفانی ایران نیز پیوند خورده است.

چیز دیگری در صدای اوست که باز در پیوند با شعر و موسیقی سنتی اهمیت پیدا می‌کند: غلت و تحریرهای کوتاه- و نه بلند- که با حرکت‌های آرام و غیر جهشی در خط سیرهای نغمه‌ای موسیقی سنتی هماهنگی دارد و به خواب و بیدار مخمل می‌ماند.

و اما این ویژگی طبیعی صوتی اگر چه ضروری است ولی کافی نیست، باید با ویژگی‌های هنری و فنی، جلا پیدا کند. صدا هر قدر هم که خوش طنین باشد، نیاز به "پرورش" دارد و برای آن که درست عرضه شود- دانایی هنری و توانایی فنی می‌طلبد. دانایی همان آشنایی دقیق با محتوای موسیقی و شعر سنتی است و توانایی از گوش دقیق، حافظه قوی و تمرین مدام به دست می‌آید.

یک خواننده خوب در قلمرو موسیقی سنتی کسی است که علاوه بر موسیقی، با عروض شعری نیز آشنا باشد. جای درست "تقطیع‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌"‌های شعری را بشناسد و آن‌ها را به هنگام اجرا، درست اعمال کند. تحریرها و غلت‌های آوازی را در جایی به کار گیرد که به محتوای شعر آسیب نرساند. تاکیدها و کشش‌های شعر و آهنگ را بر یکدیگر منطبق کند. به بیان کوتاه به مهارت‌های هنری برای پیوند شعر و موسیقی دست یافته باشد.

بنان از نادر آوازخوانانی بود که مجموعه‌ای از این داده‌های طبیعی و دست یافته‌های فنی و هنری را در خود داشت. آنچه از خوانده‌های او بر جای مانده می‌تواند برای آوازخوانان ریز و درشت زمان ما نقش سر مشق و "دستور" را ایفا کند.

از چشم دیگران


تصنیف روز ازل ساخته مرتضی محجوبی بر روی شعری از رهی معیری (عکس) از ماندگارترین آثار بنان است
در پایان این یادواره کوتاه، بد نیست حرف‌های دیگران را نیز در این جا بیاوریم، دیگرانی از اهالی هنر و فرهنگ:

حسینعلی ملاح می‌گوید: "از دیدگاه زیبایی شناسی، صوت خوش بنان را می‌توان به خطی منحنی تشبیه کرد که عاری از هر گونه زاویه است و زبری و درشتی.... در آن احساس نمی‌شود."

روح‌الله خالقی می‌گوید: "تحریرهای ناب بنان، مانند مشتی مروارید است که بر صفحه‌ای از مرمر بغلتانند!"

اسماعیل نواب صفا می‌گوید: "در مرکب خوانی استاد بود. به سهولت می‌توانست از دستگاهی به دستگاه دیگر برود و بازگردد، ولو این که این دو دستگاه متضاد باشند..."

احسان یار شاطرمی‌گوید: "آواز بنان خیلی بلند نبود. ولی نرم و صاف و پر و گرم و خوش طنین بود. اختیار حنجره‌اش هرگز از دستش خارج نمی‌شد. چهچه بی جا نمی‌زد و قدرت نمایی نمی‌کرد. بر عکس قدرت خود را در انتقال معنی شعر و ارائه ظرافت‌ها و لطافت‌های آواز نشان می‌داد. تحریرهایش موج‌های ریز حریری را در معرض نسیم به خاطر می‌آورد! تحریر و چهچه هرگز خارج از متن آواز نبود، بلکه جزء بافت آواز او به شمار می‌رفت. بنان آن طور که "می‌بایست" می‌خواند و دیگران بیشتر آن طور که می‌توانستند."

فریدون مشیری، پس از مرگ بنان، "یاد یار مهربان" را سروده که در آن به شماری از ترانه‌های او اشاره شده و "فرهاد فخرالدینی" بر آن آهنگی نهاده که با صدای کاوه دیلمی"- شبیه به صدای جوانی‌های بنان- ضبط شده است:

جویبار نغمه می‌غلتید، گفتی بر حریر/ آبشار شعر، گل می‌ریخت، نغز و دلپذیر

مخمل مهتاب بود این، یا طنین بال قو/ پرنیان ناز آواز سرا پا حال او/
محمود خوشنام

۱۳۸۹/۱۲/۰۱

کنسرت استاد شجریان دردبی،که می خواند “نشان ستم نخواهد ماند”

نشان ستم نخواهد ماند!
وقتی آواز رسای استاد محمد رضا شجریان در سالن بزرگ "شیخ راشد" در مرکز تجاری دوبی طنین انداز شد که از زبان حافظ می خواند: "رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند..." غریو آرزومندی از هزاران مشتاق آزادی برخاست که رفته بودند تا آخرین کنسرت زنده خسرو آواز ایران را با گروه "شهناز" به سرپرستی مجید درخشانی و در برنامه "رندان مست" از نزدیک ببینند و بشنوند. این کنسرت پنجشنبه 28 بهمن ماه (17 فوریه) روی صحنه رفت و تصنیفها همانها بودند که در طول دوسال گذشته در این برنامه در دو بخش دستگاه همایون (رندان مست) و ماهور (بی همزبان) همراه با سازهای ابداعی استاد شجریان در چهار گوشه دنیا از اروپا تا آمریکا و کانادا و تا استرالیا و مراکش اجرا شده بودند. اما آنچه تفاوت می کرد، آوازهای برنامه بود که باردیگر استاد شجریان با بهره گیری از دریای بی کران شعر پارسی، حرف دل و آرزوی قلبی ملتی بجان آمده از ظلم و جور و استبداد را دو روز پس از خیزش 25 بهمن ماه فریاد کرد:
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنین نماند و چنین نیزهم نخواهد ماند
....
زمهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند!
منبع : وبلاگ بيداد

۱۳۸۹/۱۱/۱۲

شعر - وقتی که شاملو خودش را کشت

 توضیح لازم: سال شمار زنده گی زنده یاد احمد شاملو قید کرده است که درسال 1326 شمسی مجموعه ی شعری با نام آهنگ های فراموش شده از او به چاپ رسیده است. با این وصف، نادرند کسانی که بدانند چرا اشعار این مجموعه به فراموشی سپرده شده اند؟ این در حالی  اتفاق می افتد که مجموعه ی آهنگ های فراموش شده یک بار پس از مرگ شاملو تجدید چاپ شد. بد نیست بدانید که تارنمای رسمی شاملو http://www.shamlou.org/  بانظارت مشترک همسرش آیدا و یار نزدیکش ع. پاشایی و با مدیریت شاعر و محقق جوان محسن عمادی اداره می شود، حتا یک شعر از این مجموعه را نقل نکرده است.دلیلش هم این است که هر سه شاملوشناسند و به خواست قلبی او احترام می گذارند. شاهد بزرگ این نیت بارز شاملو شعری است از او با نام سرود مردی که خودش راکشته است. این شعر، در سال 1330 شمسی در مجموعه ی قطعنامه به چاپ رسید. شعری است استثنایی که وجوه فراوان دارد. وجه اصلی اش برخورد آگاهانه یی است که شاعر با گذشته اش می کند و با حلق آویز کردن آن، به حیات فرهنگی خود حیاتی تازه می بخشد. کسانی که با شاملو حشر و نشرو انس و الفت داشتند خوب به یاد می آورند که او تا حدسرخورده گی از انتشار آهنگ های فراموش شده متاسف و متاثر بود. سروده های مجموعه را زمزمه های تعبدی و نارس دوران پر شورو شر و هیجان زده ی جوانی می دانست و معتقد بود ازوجه لازم شعرواقعی، که خودجوشی و الهام گونه بودن آن است، بری هستند. برخوردصادق، صمیم، مردمی و شهامت آمیز شاملوبا گذشته اش می تواند درس خوبی برای همه ی کسانی باشد که نسبت به رفتار و کردار خود احساس تعهد و مسوولیت می کنند. بخش عمده یی از شعر شکل محاوره یی دارد و شاملو با نقل گوشه هایی از سروده های آهنگ های فراموش شده، به خامی و کج اندیشی دوران جوانی اش پاسخ قاطع، کوبنده و آگاهانه می دهد. وجوه دیگر شعر، به ثبت حوادث فرهنگی، سیاسی  و تاریخی برمی گردد. از قتل فدریکو گارسیا لورکا، شاعر نامداراسپانیایی، به دست ایادی فرانکوی دیکتاتورسخن می گوید. از ترور سرتیپ احمد زنگنه وزیرآموزش و پرورش (فرهنگ و معارف) کابینه ی سرلشگر حاجیعلی رزم آرا که سه هفته قبل از او به قتل رسیده بود، دم می زند.  به رویدادها، اعتصاب ها، ترورها و کشتارهای محلی (ازناشناخته هایی چون قادیکلا و کلپترگرفته تا شهرهای بزرگی چون اصفهان وآبادان)اشاره می کند.از فقر و عقب مانده گی اجتماعی می نالد.  توده ی در بند را"خدایان اساطیر من"لقب می دهد و خود را "تختخواب بی خوابی"شان قلمداد می کند.  دامنه ی این سروده ی کم نظیرزمانی گسترده تر می شود که بدانیم بخش عمده یی ازآن بر تجربه های شخصی شاعرمتکی است. دلیل اش هم این است که پدر شاملو نظامی کله شقی بود که تاوان پس می داد و پیوسته مامورمناطقی از این سو و آن سوی ایران می شد و خانواده اش را با خود یدک می کشید. این واقعیت که نسل جوان ما و چه بسا بسیاری از بزرگترهایمان از حوادث  گذشته های دور خاطره ی چندانی ندارند، از ارزش کار شاملوذره یی نمی کاهد و زمان شمولی اندیشه هایش را از میان نمی برد. فراموش نکنیم که تاریخ آئینه ی عبرت نمای روزگارماست
 
سرود مردی که خودش راکشته است

نه آبش دادم
نه دعایی خواندم،
خنجر به گلویش نهادم
ودر احتضاری طولانی
اورا کشتم.
به او گفتم:
"به زبان دشمن سخن می گویی!"
واورا
کشتم!
*
نام مرا داشت
و هیچ کس همچنو به من نزدیک نبود،
ومرا بیگانه کرد
باشما،
با شما که حسرت تان
پا می کوبد در هررگ بی تابتان
و مرا بیگانه کرد
با خویشتنم
که تن پوش اش حسرت یک پیراهن است
و خواست در خلوت خود به چارمیخم بکشد.
من اما مجالش ندادم
و خنجر به گلویش نهادم.
آهنگی فراموش شده را در تنبوشه ی گلویش قرقره کرد
و در احتضاری طولانی
شد سرد
و خونی از گلویش چکید
به زمین،
یک قطره
همین!
خون آهنگ های فراموش شده
نه خون "نه!"
خون قادیکلا
نه خون "نمی خواهم!"،
خون "پادشاهی که چل تا پسرداشت"
نه خون "ملتی که ریخت و تاج ظالمو از سرش ورداشت".
خون کلپتر
یک قطره.
خون شانه بالا انداختن، سر به زیر افکندن،
خون نظامی ها- وقتی که منتظر فرمان آتش اند-،
خون دیروز
خون خواستنی به رنگ ندانستن
به رنگ خون پدران داروین
به رنگ خون ایمان گوسفند قربانی
به رنگ خون سرتیپ زنگنه
ونه به رنگ خون نخستین ماه مه
ونه به رنگ خون شما همه
که عشقتان را نسنجیده بودم!
*
به زبان دشمن سخن می گفت
اگرچه نگاهش دوستانه بود،
وهمین مرا به کشتن او واداشت...
*
در رویای خود بود...
به من گفت او:"لرزشی باشیم در پرچم،
پرچم نظامی های ارومیه!"
بدو گفتم من:"نه!
خنجری باشیم
برحنجره شان!"
به من گفت او:"باید
به دارشان آویزیم!"
بدو گفتم من:"بگذار
ازدار
به زیرمان آرند!"
به من گفت او:"لبی باید بوسید."
بدو گفتم من:"لب مار شکست را، رسوایی را!"
لرزید و از رویایش در آمد.
من خندیدم
اورنجید
وپشتش را به من کرد...
فرانکورا نشان دادم
و تابوت لورکارا
وخون تنتور اورا برزخم میدان گاوبازی.
واوبه رویای خود شده بود
وبه آهنگی می خواند که دیگر هیچ گاه
به خاطره ام باز نیامد.
آن وقت، ناگهان خاموش ماند
چرا که از بیگانگی صدای خود
که طنینش به صدای زنجیر بردگان می مانست
به شک افتاده بود.
و من درسکوت
اوراکشتم
-خودم را-
و در آهنگ فراموش شده اش
کفنش کردم،
در زیر زمین خاطره ام
دفنش کردم.
*
او مرد
مرد
مرد
و اکنون
این منم
پرستنده ی شما
ای خداوندان اساطیر من!
اکنون این منم، ای سروهای نابه سامان!
نغمه پردازسرود ودرودتان
اکنون این منم
من
بستری تخت خواب بی خوابی شما
وشمایید
شما
رقاص شعله یی بر فانوس آرزوی من.
اکنون این منم
وشما...
وخون اصفهان
خون آبادان
درقلب من می زند تنبور،
ونفس گرم و شور مردان بندر معشور
دراحساس خشمگینم
می کشد شیپور
اکنون این منم
وشما-مردان اصفهان-
که خونتان را در سرخی گونه ی دختر پادشاه
برپرده ی قلم کار اتاقم پاشیده اید.
اکنون این منم
وشما-بیماران کار!-
که زهر سرخ اعتصاب را
جانشین داروی مزد خود می کنید به ناچار.
اکنون این منم
وشما-یاران آغاجاری!-
که جوانه می زندعرق فقر بر پیشانیتان
در فروکش تب سنگین بیکاری
*
اکنون این منم
باگوری در زیرزمین خاطرم
که اجنبی خویشتنم را در آن به خاک سپرده ام
در تابوت آهنگ های فراموش شده اش...
اجنبی خویشتنی که
من خنجر به گلویش نهاده ام
واو را کشته ام دراحتضاری طولانی،
ودر آن هنگام
نه آبش داده ام
ونه دعایی خوانده ام!
اکنون
این
منم!
احمد شاملو- مجموعه ی قطعنامه

تهیه و تنظیم : جناب آقای جاوید ثقفی