۱۳۸۹/۰۹/۰۶

آنچه ايران به جهان آموخت

اگرچه دنیای باستانی ایران که ار آغاز عهد ماد و تا پایان عصر ساسانیان, چهارده قرن رویداهای پر خطر را، جز در ماجرای کوتاه خونین اسکندر به آسانی و بی زیان عمده‌ای از سر گذرانیده بود و همچنان بالان و نازان در سر جای خویش باقی مانده بود, ناگاهان در مقابل یک ضربه بهنگام و نفس گیر, آن هم از جایی که هیچ از آنجا احساس بیم و خطر نمی کردم از پای درآمد, باز کارنامه‌ی روزگاران گذشته‌اش,‌مثل شمار نامه‌ی عمر یک پهلوان پیر, پر از خاطره‌های خوش, نشان‌های افتخار و یادگارهای غرور انگیز بود ایران باستان به دنیا درس تسامح آموخت, درس عدالت و درس قانون و انضباط یاد داد. به دنیایی که آشور و بابل و مصر و یهود آن را از تعصب و خشونت آکنده بود نشان داد که با اعمال تسامح بهتر می‌توان امپراتورهای بزرگ را از اقوام گونه‌گون به وجود آورد و اراده کرد به دنیا تعلیم داد که عدالت هم اگر با دقت و مساوات همراه باشد, به اندازه آزادی یا بیش از آن می‌تواند صلح و آرامش را تأمین کند. به اهل عصر نشان داد که انسان, آنجا که نیکی می‌کند با آنچه انجام می‌دهد, به آنچه مبداء نیکی است کمک می‌کند و آن جا که به بدی می‌گراید, دنیایی را که تعلق به شر دارد افزایش می‌دهد. به عالمی که گه گاه مفتون زهد و رریاضت بود, تعلیم داد که پارسایی در ترک دنیا و در التزام زهد و ریاضت نیست, پارسایی واقعی سعی در آبادانی دنیا و افزونی نعمت و برخورداری از شادیهای این جهانی است. به دنیا آموخت که شادی موهبت ایزدی است و آن کسی که خود را از آن بی بهره سازد, به نعمت پروردگار خویش کفران می‌کند به دنیا آموخت که سعادت انسان در گرو زندگی مرفه, شاد و سازنده است. به دنیا نشان داد که ترقی اقتصادی و سعی در آبادانی عالم بهای زندگی ساده, عدالت جوی و خردمندانه است. به دنیا نشان داد که بد بینی و عیب جویی در باب عالم و نظام به هم پیوسته آن نشان کژاندیشی است. پیروزی نهایی خیر بر شر قطعی است و آنکه در این باب شک کند, از اینکه در دام شر بیفتد ایمن نیست. به دنیا نشان داد که عصیان بر ضد هر جه اهریمنی است همسازی با اراده اهورامزد است و از اینجاست که در مقابل ضحاک, در مقابل جمشید و در مقابل افراسیاب شورشگری کاری موافق با عدالت محسوب است ایران باستانی در کار جهانداری نظارت در تأمین امنیت و آسایش اقوام تحت فرمان را بر فرمانروایان الزام کرد. به قدرت بی لجام غارتگر و عاری از رأفت و شفقت اقوام بین‌النهرین در نواحی مجاور قلمرو خویش خاتمه داد و دولتی جهانگیر که از حیث وسعت و قدرت از آنها برتر,و از حیث نظم و عدالت صوابنامه خطاهای آنها باشد, پی افکند. چیزی که تا آن زمان در تمام دنیای اطراف مدیترانه همانند نداشت. ایران باستانن به دنیا آموخت که ایجاد امپراتوری, بر خلاف آنچه نزد آشور و مصر و بابل آن اعصار معمول بود, راهش منحصر به ایجاد محدویتهای دینی, اعمال تضییق و فشار بر اقوام تابع, و یغما کردن حاصل دسترنج آنها به نام باج و خراج و هدیه و غنیمت نیست, با رعایت تسامح و رأفت امپراتوری پایدارتر, فراگیرتر و ایمن‌تر می‌توان به وجود آورد. ایران باستانی ایجاد اولین دستگاه اداری منسجم و منظم را در قلمرو وسیع خویش با موفقیت تجربه کرد و هدف توسعه فتوحات خود را مجرد کشتار و غارت و رها کردن کشور مفتوح به حال ویرانی و پریشانی نساخت, سرزمین مفتوح را مثل قلمرو نژادی خود مشمول قانون و عدالت خویش کرد. ایران باستانی در تمام گستره امپراتوری خویش, از همان آغاز فرمانروایی شبکه‌ای منظم از پست و چاپاری سریع و دقیق را وسیله ارتباط اجزای کشور و ساتراپیها ساخت و نظام خبررسانی فعال و مرتبی در داخل و خارج امپراتوری را به وجود آورد. جاده‌های هموار, استوار و پر رفت .آمد ایجاد کرد که تختگاه‌های وی را به شرق و غرب عالم مربوط داشت. بازرگانی بین نواحی امپراتوری را توسعه داد و ضرب سکه‌های زر- زریک- را که ترس و تردید بازرگانان را در داد و ستد بین اقوام برطرف می‌کرد وسیله توسعه اقتصادی ساخت بین آسیای غربی, اروپای اطراف مدیترانه, با آسیای مرکز ی و آفریقا و هند رابطه داد وستد منظم به وجود آورد. در دریای هند, بحر عمان, و خلیج فارس اقدام به کشنی رانیهای اکتشافی کرد, و برای ایجاد ارتباط بین مدیترانه و بحر احمر یک شعبه رود نیل را لایروبی کرد و ظاهراً به صورت ترعه قابل کشتیرانی درآورد. سیاست نفی بلد و تبعید و اسارت و گروگیری اقلیت‌ها را که آشوریها و بابلی‌ها در منطقه پیش گرفته بودند,کنار گذاشت و از جمله به یهودان تبعید شده در بابل اجازه بازگشت به سرزمین مقدسشان را داد. اگر حکومت عامه معمول در آتن را, که در آن‌جا دمکراسی خوانده می‌شد, کوروش به کنایه «بازار فریب و دروغ معامله‌های وعده‌های بی پا» خواند, در عوض خود وی قانون ثابت فراگیری را که دگرگونی و استثنا. که خود نوعی دگرگونی است. در آن راه نداشت, در بین تمام طبقات جامعه وسیله تضمین عدالت بی گذشت و تأمین حسن سلوک انسانی کرد. اگر آزادی فردی را آن گونه که در آتن حق افراد ممتاز و موجب رواج هرج و مرج و اتهام و تعقیب و تهدید و تبعید مردم می‌شد در خور تقلید نیافت نظارت در اجرای دقیق عدالت و جلوگیری از تعدی و اجحاف اقویا بر ضعفا را همچون وسیله‌ای مطمئن برای استقرار جامعه امپراتوری ضروری تلقی کرد. ایران باستان ثنویت. اعتقاد به جذایی دو مبدأ خیر وشر را ظاهراً همچون راه حلی فلسفی در مقابل وحدت گراییی جبریانه که نفی مسیئولیت و تسلیم به یک اراده مرموز لازمه آن می‌شد ارائه کرد و از لحاظ اخلاق هم مسئولیت فردی نسبت به اعمال خویش و هم احساس اعتماد به نفس را در تمیز خیر و شر به انسان الزام و تعلیم کرد. ایران باستانی شادی را که مایه افزونی شور ونشاط علمی و موجب خروج ذهن و ضمیر انسان از حالت کرختی و انفعالی مرگ‌آور و بی ثمر می‌شود, یک نعمت بزرگ ایزدی که بیش از همه نعمتها در خور سپاس است تلقی کرد,نه فقط داریوش در کتیبه خویش اهورامزدا آفریننده زمین و آسمان را به خاطر همین شادی که برای انسان آفرید سپاس جداگانه کرد, بلکه توجه به سرود و رامش لازمه سپاس نعمت در خانه مرد مزدایی بود. حتی قرنها بعد ضرورت شادی و خشباشی رعیت, یک پادشاه ساسانی بهرام گور را بر آن داشت تا خنیاگرانی را از هند(=لوریان,لولیان) به ایران دعوت کند و نگذارد که محنت کشان عالم, لحظه‌ای چند را که برای فراغت دارند, از این شادی که هدیه ایزدی است باز مانند قصه گریستن مغان, که بعدها در بخارا همچنان رایج ماند و شبهه‌رواج گریه و اندوه را القا می‌کند ظاهراً به مغان قوم اختصاص داشت و آن نیز به خاطر زنده نگهداشتن کینه دیرینه‌ای بود که ایرانیان شرقی با قبایل وحشی گونه تورانی داشتند و ضرورت نگهداشت این کینه هم برای ایجاد حالت آمادگی دائم مردم آن حدود در مقابله با مهاجمان وحشی غارتگر بود. ایران باستان توسعه طلبی روم را در مرزهای خویش متوقف کرد. سنای روم و امپراتوری‌هایش را به زور اسلحه سرجای خود نشاند با آنچه در مورد سربریده کراسوس سردار شکست خورده روم- کرد و با خفت و تحقیری که بعدها نسبت به امپراتوری اسیر روم –والریان – انجام داد, هر چند از شیوه‌ی مروت و فتوتی که آیین و اخلاق قدیم ایرانی بود تا حدودی عدول کرد, اما درس عبرت آمیز جالبی به تجاوز جویان مغروری داد که خدعه خیانت آمیز شرم انگیز کاراکالا, امپراتور دیوانه خود را محکوم نمی‌کردند؛ اما رفتار تلافی جویانه شاپور را نسبت به دشمن اسیر تا آن اندازه در خور ملامت می‌دیدند برای یک قوم جنگجوی متجاوز, و در عین حال سوداگر که اجازه میداد یک امپرتور دیوانه‌اش به اسب خود عنوان سناتور دهد, درسی که «ارد» اشکانی و شاهپور ساسانی به آن‌ها داد, در خور و موجب توجه به ضرورت شناخت حدود مسئولیت در رفتار با کشورها بود. ایران باستان طی قزنها هجوم اقوام وحشی بیابانگرد مرزهای شرقی را که سکایی‌ها,‌کیدارها,‌هیاطله و ترکان آن سوی جیحون یا سیحون بودند و در سنتهای دیرینه ایرانی بر تمام آنها صرف نظر از تفاوت زمان ونژاد آنها عنوان«تورانی» اطلاق شده است, به زور اسلحه و گاه با مذاکره صلح جویانه سد کرد. این طوایف که کارشان غارت و تاخت وتاز در شهرهای مرزی و به ویرانی کشیدن تمام آثار تمدن در این نواحی بود: گه گاه با دشمنان ایران. حتی در اواخر با بیزانس و روم متحد می‌شد, امنیت بازرگانی و تعادل اقتصاد شهرهای شرقی را به هم می‌زدند و غالباً دفع آنها جز با جنگ‌های طولانی و مستمر ممکن نمی شد سابقه تهدید و کشمکش آنها نسبت به مرزهای ایران در هجوم سکاها به ایران عهد ماد, در لشکرکشی کوروش و داریوش به مساکن این اقوام وحشی برای تنبیه آن‌ها, و در قصه‌های افسانه آمیز افراسیاب و پیران و ارجاسب انعکاس دارد و در سنتهای اوستایی مخالفت آنها با ایرانیان جنبه دینی دارد.آخرین مقابله عمده با آن‌ها که برای ایران موجب زیان بسیار هم شد, در عهد«پیروز» ساسانی پیش آمد و آنچه در این برخورد روی داد, نقش ایران باستانی را در جلوگیری از انتشار آن‌ها در آسیای غربی و در مشرق مدیترانه نوعی دفاع از تمدن در مقابل توحش نشان داد و بیزانس هم در عهد خسرو انوشروان اهمیت این دفاع را دریافت. ایران باستانی از همان آغاز پیدایش قدرت خویش در دنیایی که ادیان رایج شامل اعتقاد به انواع شرک و جادو و متضمن التزام طاعت بی چون و چرا از احکام دشمنان و کاهنان ترفند ساز مردم فریبی بود, تعلیم اخلاقی ارزنده‌ای عرضه کرد که در کردار نیک و گفتار نیک و اندیشه نیک خلاصه می‌شد, و قربانی خونین و اعتقاد به جادو را در قلمرو خویش منسوخ و ممنوع کرد. معهذا موضع میانه‌ای که ایران باستانی را در بین سه قاره بزرگ عالم گذزگاه حوادث می‌کرد, به وی که سیاست تسامح را هم وسیله تأمین و تحکیم قدرت امپراتوری خویش می‌شناخت, امکان داد تا قلمرو حکومت خود را در فلات, عرصه برخورد و تماس بین ادیان مختلف و گفت‌و شنود عقاید گونه‌گون سازد و بدین گونه ایران در گذشته باستانی خویش نیز مثل امروز, کانون برخورد و محاوره عقاید و ادیان متنوع بود. در پایان عصر ساسانیان و حتی در پایان عهد اشکاننیان آیین بودا, آیین عیسی(ع) و آیین یهود نیز همراه با آیین زرتشتی در ایران پیروانی داشتند و اقلیت‌های دینی با نظر تسامح و حتی احترام نگریسته می‌شد. ایران باستانی به خاطر آنچه به دنیای عصر داد, و به خاطر آنچه برای بسط تمدن و رفاه دنیای عصر انجام داد, در تاریخ نام و آوازه ای آمیخته به احترام یافت.سرنوشت او بر خلاف سرنوشت امپراتوری کهنه‌ای چون بابل و مصر و آشور که قرنها قبل از وی به انقراض و فنا محکوم شده بودند, به انحلال در امپراتوریهای دیگر منجر نشد. با وجود شکست سختی که در پایان عصر ساسانیان خورد, به قوت اراده و نیروی همت خویش در صحنه باقی ماند. فاتحان را در ایجاد یک امپرتوری جدید که خود وی بخشی از آن گشت, سر مشق و یاری داد و سرانجام ایران نو مسلمان را در دورن اقیانوس متلاطم و پر مخاطره‌ای که امپراتوری نو پای خلفا در دمشق و سپس در بغداد بود, به صورت یک جزیره ثبات درآورد. آن را اگر نه از لحاظ سیاسی, باری از لحاظ دینی, فرهنگی و علمی مستقل یا لامحاله متمایز و ممتاز نگهداشت و حتی در مدتی کمتر از دو قرن, بغداد مرکز خلافت امپراتوری خلفا به صورت تصویری اسلامی شده از تختگاه حکومت بر باد رفته ساسانیان درآورد. دنیای باستانی ایران در همان هنگام سقوط با وجود تفرقه و تشتت که دچار آن بود از آنچه در طی عمر گذشته به وجو آورده بود و برای دنیایی که تازه می‌شکفت به میراث می‌گذاشت, برای خود کارنامه‌ای درخشان داشت. حتی طرز فرمانروایی برخی از پادشاهان گذشته خود را در نظر فرمانروایان جدید همچون نمونه حسن اداره و سلوک نجیبانه نشان می‌داد و آن را برای آنها شایسته تقلید و تقدیر می‌کردقصه‌ی بنای طاق کسری. ایوان مدان در تیسفون که در همان ایام سقوط ساسانیان در افوه نقل می‌شد یک شاهد نجابت اخلاق قوم و برای مالکان جدید دنیا قابل تحسین بود. پادشاه ساسانی با وجود قدرت مطلقه ای که جان و حال مردم را در قبضه تصرف او نهاده بود, قطعه زمینی را که بدون آن قصر عظیم بد قواره می‌ماند, نتوانست به هیچ بهایی از پیرزنی که مالک آن بود خریداری کنددر عین حال دست به تعدی و اکراه هم نگشود و خرابه پیرزن د رکنار قصر وی, عرصه را برآن بنا عظیم تنگ کرد و این عیب که برای ایوان مدائن باقی ماند, به عنوان نمونه‌ای از حسن سلوک خسرو سالها شاهدی بر دادگری و عدالت پروری او به شمار می‌آمد. قصه‌هایی مشابه که درباره فریدریش دوم- پادشاه پروس در اروپای عصر جدید در نظیر همین زمینه نقل کرده‌اند, ظاهراً جز تلقی سرمشقی از این واقعه نمایان عبرت انگیز باستانی چیز دیگری نباشد…. ورای این گونه قصه‌ها که رفتار فرمانروایان را نمودار عالی حکمت و سیاست علمی نشان می‌دهد, تسامح در عقاید را در ایران از طرز برخورد این گونه فرمانروایان می‌توان به عنوان یک عامل عمده قوام و دوام امپراتوری شناخت در رعایت این تسامح, کورش به قدری دقت واهتمام می‌ورزید که اقوام تابع, با وجود تفاوتهایی که بین آیین خود و آنها با آیین کورش بود, دلشان به قول گزنفون چنان رو به او بود که: «همه می‌خواستند چیزی جز اراده او بر آنها حکومت نکند» داریوش هم که ظاهراَ غیر از گرایش شخصی به آیین تسامح, این شیوه را به مثابه وسیله ارتباط قلبی بین اقوام امپراتوری با پادشاه می‌دانست, در این زمینه اهتمام بسیار داشت. وی طی یک گفت‌و شنود که با عده‌ای از اتباع بیگانه قلمرو خویش در باب مراسم تدوین مردگان داشت, تفاوت فاحش و آشتی ناپذیر بین عقاید و رسوم این اقوام را دریافته بود؛ از این رو یک بار یک والی خویش را به خاطر آنکه حرمت یک معبد یونانی را رعایت نکرده بود, مورد ملامت قرار داد. در بین ساسانیان هم, نزد کسانی از پادشاهان که دخالت موبدان را در امر دولت نوعی تجاوز به حق فرمانروایی می‌دیدند, این شیوه تسامح دنبال می‌شد. یزدگرد اول به خاطر بی اعتنایی به موبدان و کراهیت از دخالتهای آن‌ها, چنان در حق مسیحیان که منفور موبدان بودند, با رأفت و تسامح رفتار کرد که رؤسای کلیسا او را پادشاه رحیم عیسوی خواندند. با ین حال به مجرد آنکه این تسامح, عیسویان را به ایجاد شورش و اختلال واداشت, بلفضولیهای آن‌ها را با شدت و خشونت مانع آمد. وی حتی بی طرفانه سعی کرد از بین ادیان رایج عصر آن را که به نظر می‌آمد از دیگران بهتر است برای خود. نه برای رعیت اختیار کند و با این حال چون با وجود مطالعه بسیار سرانجام بر همان مذهب پیشین باقی ماند, این جستجوی او در نظر کشیشان ارمنی دو رویی و فریبکاری خوانده شد. آیا اگر به مسیحیت گرویده بود, جستجویش عاری از دو رویی و ریا خوانده نمی شد؟ اگر موبدان او را یزدگرد بزهکار خواندند و به ااحتمالی با همدستی بزرگان مخالف نقشه‌ای برای قتل او طرح کردند, بی شک به خاطر همین میل به تسامح بود که برای کاهنان قابل تحمل نبود. جوابی هم که هرمزد. پسر خسرو اول. در جواب موبدان داد و در آن درخواست آن‌ها را برای اعمل تضییق در حق پیروان ادیان اقلیت به استهزاء گرفت, اهمیت نقش تسامح را در حفظ امنیت و همزیستی در یک امپراتوری وسیع از نظر فرمانروایانی خردمند, قابل ملاحظه نشان می‌دهد. این تسامح که مبنای سیاست کورش و داریوش هخامنشی بود و بعد از آن هم عدول از آن, گه گاه دشواریهایی به وجود می‌‌آورد, بدان سبب که در عهد اشکانیان هم به لحاظ سادگی معیشت و شیوه عشایری گونه نظام حکومت آنها دوام یافت, ایران باستانی را از دیرباز تا اواخر عهد ساسانیان صحنه ظهور و توسعه ادیان غیر ایرانی کرد.
دكتر عبدالحسين زرين كوب



۱۳۸۹/۰۹/۰۲

خطبه عقد و ازدواج بزبان عربی توهين بزرگی به شخصيت زن


متن های زیر از استاد سیاوش اوستا دانشمند و پژوهشگر دین اجدادی ما زرتشت است


سياوش اوستا
خطبه عقد و ازدواج بزبان عربی توهين بزرگی به شخصيت زن ميباشد که بر اثر عدم آگاهی و آُشنايی ما بزبان عربی سالهاست مورد استفاده قرار گرفته است
بدين رو در خطبه عقد تازی از دو واژه انکحتک و زوجتک استفاده ميشود که انکحت از نکح می آيد و نکح يعنی گاوی و يا شتری سوار شتر ديگری شدن و با او کار جنسی انجام داد
و آنگاه که ملا ميگويد انکحتک و زوجتک لموکلی يعنی من چنين کاری را بوکالت موکلم انجام دادم زيرا واژه زوج نيز يعنی جفت شدن و آن کار را انجام دادن
من که امروز ميخواهم اين مسئله را بنويسم و شرح بدهم شرمنده ام و نميتوانم بيش از اين اين مسئله را باز کنمحالا شما در نظر بگيريد که چهارده قرن است پدران و مادران ما را با اين واژه های توهين آميز عقد کرده اند
اصلا چرا بايد در بهترين لحظه زندگی يک زن و مرد از واژه های زشت جفت شدن و سوار هم شدن استفاده کرد آنهم کسی ديگر اين کار را بوکالت انجام بدهد

نامهاي تازي ميان ايرانيان
مثلاً غلام نامي است و يا شايد بهتر باشد بگوييم پيشوند برخي از نامهايي است كه هرگز در زبان عربي از آن استفاده نمي شود. اما غلامعلي و غلامحسين و غيره درميان ما ايرانيان بسيار رايج بوده است!
من بسياري از كشورهاي عربي را گشته‌ام!! دوستان بسياري دارم كه از كشورهاي عربي هستند و هرگز يك عنصر عرب را نديده‌ام كه اورا غلام بنامند! و اين بدين خاطر است كه اعراب معني غلام را مي‌دانند و ما نميدانسته‌ايم. غلام از ريشه غلم مي‌آيد كه به معناي بهره‌وري جنسي است! و غلام به پسربچه‌هايي مي‌گفتند كه اعراب از آنها استفاده جنسي مي‌نموده‌اند! بغلط به ما گفته‌بودند كه غلام يعني نوكر وبرده و بنده! درصورتيكه درزبان عربي، عبد ميشود برده و نوكر را خادم ميگويند! غلام وكنيز همطراز و همراهند!! از كنيزان نيز بهره جنسي وخانگي مي‌برده‌اند و از غلام بچه ها نيز!!
بسياري از نامهاي عربي كه درميان ما ايرانيان رايج است درميان اعراب اصيل (عربستان سعودي، كشورهاي خليج فارس..) ابداً متداول نيست! هرچند امكان دارد كه اين نامها درميان شيعيان مورد استفاده قرار بگيرد. آنهم بعنوان عشق وتعصب ويژه‌اي كه نسبت به برخي از شخصيتهاي تاريخ اسلام داشته و دارند. اما بدون شك اگر پدرومادري باريشه اين گونه نامها ومعناي آنها آشنايي ميداشته‌اند هرگز نامهاي نازيبا را بعشق شخصيتهاي تاريخي برروي فرزندان خود نمي‌نهادند.
با هم به معني چندنام نگاهي مي‌اندازيم كه نتيجه سالها پژوهش و كنكاش مي‌باشد:
ام كلثوم: ام يعني مادر و كلثوم به فرزند خيكي و چاق اطلاق ميشود
حفصه: هسته خرما و يا زن سياه و زشت
خديجه: به سقط جنين شتر ميگويند
بتول: زني كه هوس مرد و همخوابگي دارد
سميه: از سم مي آيد و به اندازه زهري كه در چيزي باشد ميگويند.
سكينه: كه مسكين نيز با اين نام هم خانواده مي‌باشد. به بانوي گدا و خوار و بيچاره ميگويند.
رقيه: كه از ريشه رق مي‌آيد، به معناي افسون و جادو و نيرنگ است.
عذرا: به هرآن چيزي كه سوراخ نشده باشد ميگويند.
جعفر: ماده شتري كه شير بسيار داشته باشد.
ذبيح: به هرچارپايي كه گلويش را ببرند ميگويند. ذبح شده يعني گلو بريده
باقر: كه از خانواده بقره مي‌باشد به گاو نر چاق ميگويند و اعراب جاهلي به كسي كه خيلي چيز مي‌فهميده است نيز ميگفته. باقرالعلوم يعني طرف همچون گاو چيز ميداند.
عباس: از عبس مي‌آيد به معناي اخمو، ترشرو، ترسناك و بدخود
عثمان: بچه مار
كاظم: از كظم مي‌آيد و به معناي لال بودن، گنگ و بي‌زبان و خاموش
هاشم: به نان فروش دوره‌گرد مي‌گفته اند.
 حيدر: اين نام مخلوطي است از عربي و پارسي، حي يعني زنده و در يعني دريدن! حيدر به كسي گفته اند كه انسانها را زنده زنده پاره ميكرده است.
صغري: كوچك و پست و اصغر نيز از همين خانواده و ريشه صغرا است. به معناي كوچكتر
سيد و سيدي آقا و آقايي
البته نامهاي ديگري چون كلب علي، كلبحسين و غيره نيز رايج بوده است كه كلب يعني سگ و كلب علي يعني سگ علي و سك حسين و غيره. اينها نمونه اندكي بود ازمعني برخي از نامهاي تازي كه درميان ما ايرانيان قرنها رايج است. ما كمتر از معني آنها آگاه بوده ايم و كلاً اين گونه نامها نوعي توهين وتحقير بوده است براي هرعنصر ايراني همچنانكه درقرنهاي نخست هجوم تازيان به ايران، ما را برده و موالي ميخواندند و خودشان را مولا! و براساس همين تفكر و انديشه بودكه نامهاي نازيباي عربي را نيز برما تحميل كردند! همچنانكه با رايج نمودن واژه و لقب و يا عنوان آقا كه عربي آن ميشود سيد!! به طور غلط به ما فهماندند كه سيد بودن يعني نواده پيامبر اسلام بودن! يك پنجم درآمد هر ايراني نيز در بست بايد دراختيار تازيان قرار بگيرد و چون سيد بودن يك برتري اجتماعي و اقتصادي را از آن دارنده اين عنوان ميكرد، تعداد سيدها نيز در تاريخ ما فراوان شد و تا به امروز برجاي مانده است. وكلاً نوعي تبعيض اجتماعي ميان تازي و ايراني برعنصر آزاده ايراني تحميل شده است! دررابطه با نادرست بودن نسبت اين همه سيدها با پيامبر اسلام و نوادگان دختري ايشان (فرزندان فاطمه) اخيراً در ايران تحقيقاتي بعمل امده است كه دفتر ولايت فقيه از انتشار آن جلوگيري نموده است.
در اين پژوهش آمده است كه بسياري از ثروتمندان و روساي قبايل و زورمندان وفرماندهان سپاه خود را سيد خوانده گواهي‌نامه‌هايي را نيز تدوين نموده‌اند تا اولاً از موالي بودن به مولا شدن ترقي پيدا كنند و هم از عدم پرداخت خمس كه يك پنجم درآمد بوده است بهره‌مند شوند و از آن سو يك پنجم درآمد ديگر ايرانيان را نيز از آن خود سازند.


در پی تازش تازيان به ايران پس از وفات پيامبر اسلام دختران و زنان ما بعنوان غنيمت جنگی و با نام کنيز و با توجيه قرآنی ما ملکت ايمانکم مورد تجاوز اعراب قرار ميگرفته اند و پس از استفاده نخست خودشان آن عزيزان را به عقد ديگران در می آورده اند با دريافت وجهی که تعيين مبلغ در ازدواج نيز از همين شيوه بد تازی آمده است


سخنان كوتاه، چرا غ راه « اين وصيت من است!»ا زسياو ش اوستا
- اهورامزدا خداي دانا، توانا و مهربان انسان است.
- آري معمار بزرگ هستي « خداوند» « اهورمزدا» و .. وجود دارد، اما فراتر و يا فروتر از آن هرچه بگويند دكاني براي كاسبي و يا افسانه‌اي بيش نيست!
- اهورامزدا نه اهريمن را ‏آ‏فريده است ونه آتش جهنمي را براي ما فراهم آورده است.
- تمامي كتب وگفته‌هاي ديني جهان را به سه سخن:
نيكي در پندار، گفتار و كردار نيك بفروش.
- هستي را با خرد بنگر و خدا را با دل.
- بزرگترين سرفرازي باور به خداوند است.
- خداوند هيچ نيازي به انسان ندارد.
- انسان ازنگاه رواني نيازمند خداوند است.
- خداوند بزرگ اوستا، شكنجه گر نيست.
- مشورت با بانوان نيكو است.
- هرنسلي آگاهتر از نسل پيش است.
- دشمن دانا ا زدوست نادان بهتراست.
- تن را با ورزش و روان را با دانش پرورش دهيد.
- نابخردان خودرا داناترين و بزرگترين و برترينها ميدانند.
- راستي با ياران دوستي را پايدار ميكند.
- مهرورزي دل و روان را شاد ميكند.
- با مردم نيكي به اندازه تا بدهكار نشوي.
- خردمندان خودرا در برابر هستي و ناشناخته‌هايش كوچك ميدانند.
- بدون برنامه روز را شب نمودن كشتن زمان و عمر است.
- دشمن دوست نما چنان كند كه هيچ دشمني نكند.
- نصيحت دشمن را مپذير اما بخوبي گوش كن!
- خردمندان نميجنگند! گفتگو ميكنند!
- گفتگو نمودن با رقيب و دشمن برتر از جنگيدن است.
- عشق به هركس! عيب آن كس را ميپوشاند!
- از خداوند خردمندي و تندرستي بخواهيم!
- وجدان ما دادگاه و دوزخ ماست.
- ميان خدا و انسان هيچ واسطه‌اي نيست.
- خداوند عادل آنست كه در ميان ميلياردها انسان،كس ويا كساني را بعنوان بهترين برنگزيند.
- خداوند عادل آنست كه درميان زبانهاي جهان، زبان خاصي را بعنوان برترين معرفي نكند!
- خداوند بيكار وبازيگر نيست تا براي نشست و برخاست و روابط خانوادگي مردم مرتب پيام و بيانيه نازل كند!
- ايران در زمان هخامنشيان بر بيش از 120 كشور جهان حاكم بود.

۱۳۸۹/۰۸/۱۸

مرغ سحر ناله سر کن

چرا هیچ کس دوست ندارد بند دوم مرغ سحر را بخواند؟


مرغ سحرنیازی به معرفی ندارد. سروده ای از محمدتقی بهار در دوران مشروطه که پس از آغاز حکومت رضا شاه به صورت ترانه اجرا شد. آهنگ این اثر، از مرتضی نی داوود، فوق العاده زیباست. آهنگ باو جود گیرایی زیر و بالای چندانی ندارد بنابراین حتی کسانی که با خوانندگی آشنایی ندارند می توانند آن را به راحتی بخوانند. اکثر خوانندگان نامی نیز اجرایی از مرغ سحر را به نام خود ثبت کرده اند که می توان به ملوک ضرابی، قمرالملوک وزیری، نادر گلچین، هنگامه اخوان، محمدرضا شجریان و نیز اجراهای متفاوتی از فرهاد، همای و محسن نامجو اشاره کرد
:آنچه تا کنون به عنوان مرغ سحر شنیده ایم عبارت است از بند اول این شعر
مرغ سحر ناله سرکن، داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرر بار این قفس را بَر شِکَنُ و زیر و زِبَر کن
بلبل پَر بسته ز کنج قفس درآ، نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا
وَز نفسی عرصهٔ این خاک تیره را. پر شرر کن
ظلم ظالم، جور صیاد آشیانم داده بر باد
ای خدا، ای فـلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن
نوبهار است، گل به بار است، ابر چشمم، ژاله‌بار است
این قفس، چون دلم، تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشین
دست طبیعت گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نِگَه‌ ای تازه گل از این، بیشتر کن
مرغ بیدل شرح هجران مختصر٬ مختصر کن
اماشاید خیلی ها ندانند که این فقط نیمی از مرغ سحر است و این شعر بند دومی دارد که تقریبا هیچ خواننده ای تمایلی به خواندن آن ندارد
:بند دوم می گوید
عمر حقیقت به سر شد، عهد و وفا بی اثر شد
ناله عاشق، ناز معشوق، هر دو دروغ و بی ثمر شد
راستی و مهر و محبت فسانه شد
قول و شرافت همگی از میانه شد
از پی دزدی، وطن و دین بهانه شد
دیده تر کن
جور مالک، ظلم ارباب، زارع از غم گشته بی تاب
ساغر اغنیا پر می‌ناب، جام ما پر ز خون جگر شد
ای دل تنگ ناله سر کن، از مساوات صرف نظر کن
ساقی گلچهره بده آب آتشین، پردهٔ دلکش بزن ای یار دلنشین
ناله بر آر از قفس ای بلبل حزین
کز غم تو، سینه من، پر شرر شد، پر شرر شد
اما چرا کسی این بند را دوست ندارد؟
بند اول شعری انقلابی است که به دستگاه ظلم می تازد، از زندانی و در قفس بودن آزادی خواهان گله می کند، آرزوی پایان شب تار ملت را دارد و مردم را به قیام و انقلاب جهت پایان دادن به ظلم و شکستن قفس فرا می خواند
اما بند دوم شعری اجتماعی است.شاعر در این بند از رواج دروغ، منسوخ شدن حقیقت طلبی، از بین رفتن عشق واقعی میان عاشق و معشوق و گم شدن مهر و محبت و شرافت گله می کند و از کسانی می نالد که وطن و دین را بهانه ای برای دزدی کرده اند. اینان چه کسانی هستند؟ تنها حاکمان یا تمامی مردم؟ فضای حاکم بر این بخش از شعر به مورد دوم اشاره دارد. همچنین زمانی که شعر از جور مالک و ارباب شکایت می کند اغنیا را به عنوان طبقه ای از جامعه به باد نقد می گیرد نه به عنوان بخشی از وابستگان دولت
در بند اول پیشنهاد شعله فکندن در قفس که همانا براندازی حکومت ظالم است مطرح می شود اما در مورد بند دوم شاعر هیچ راه حلی نمی یابد و در نهایت بلبل را فقط به بر آوردن ناله های حزین از دورن این قفس خود ساخته فرا می خواند
مردم ما همیشه دوست داشته اند که ریشه مشکلات را در حکومت بشناسند و خود را از هر گونه اشکالی مبرا بدانند از این روی خوانندگان همان بخشی از مرغ سحر را خوانده اند و می خوانند که مورد پسند عامه مردم است. جالب این جاست که برخی بی توجهی به بند دوم را به دلیل سیاسی بودن آن دانسته اند که چنین دیدگاهی موجب شگفتی است.
ما تا به حال بارها به دستور بند اول عمل کرده ایم و قفس را آتش زده ایم اما پس از فرو نشستن شعله خود را در قفسی جدید یافته ایم. ای کاش یک بار هم که شده بند دوم را بخوانیم و همت کنیم بر اساس آن

ارزش های انسانی را در جامعه ایرانی زنده نماییم...

۱۳۸۹/۰۸/۱۵

زبان قرآن " آرامي " است نه " عربي "

کريستف لوکزنبرگ* (Christoph Luxenberg) متخصص آلمانی در زبان شناسی تاريخی و واژه شناسی تطبيقی (Philologe) در سال ۲۰۰۰ کتابی پيرامون زبان قرآن بنام « متن سوری- آرامی قرآن » منتشر کرد. اين کتاب به لحاظ زبان شناختی و روشن کردن بسياری از نکات ناروشن قران نقطه عطفی بشمار می رود. بسياری از متخصصان و قرآن پژوهان غرب برای فهم و روشن کردن نکات ناروشن قرآن از قرن ۱۹ از تفاسير علمای دينی مسلمان کمک می گرفتند.
عالمان دينی مسلمان، متون و واژگان ناروشن و مبهم قرآن را به اين نحو تفسير می کردند که اين واژ گان رازگونه هستند. مفسران قرآن در دنيای اسلام عمدتا بدليل عدم فهم اين متون و واژگان ناروشن بکار رفته در قرآن (که حداقل يک چهارم قرآن را شامل می شود) از تفسير اين متون با توجيه اينکه فقط خدا می تواند آن را تفسير کند، رهايی می يافتند. اما دردهه های اخير اين تفاسير برای قرآن پژوهان غرب غير قابل قبول جلوه نموده و آنان را قانع نمی ساخت.
امروزه با بکار بردن دانش و روش فيلولوگی بسياری از اين مفاهيم ناروشن قابل فهم و تبيين شده است. کار علمی لوکزنبرگ بحث بسيار جدی را در بين اسلام شناسان و قرآن پژو هان در غرب بوجود آورده است.لوکزنبرگ در تحقيق خود (که متخصص در زبان آرامی است) نشان می دهد که زبان آرامی- سوريايی در زمان حيات پيامبر اسلام زبان نوشتاری افراد با سواد و با فرهنگ منطقه بوده است و زبان عربی به اين گونه که ما امروز شاهد آن هستيم تکامل نيافته بود. لذا او در مطالعه قرآن بطور همزمان با دو زبان عربی و آرامی، به اين نتيجه رسيد که بسياری از عبارت های عربی کلاسيک در قرآن، در ابتدا به زبان آرامی بوده و هستند.
او می نويسد در زمان فوت پيامبر اسلام (۶۳۲ ميلادی) کتاب مقدس مسلمانان يعنی قرآن به شکل امروزی وجود نداشت. شکل امروزی قرآن در واقع در زمان خليفه سوم يعنی عثمان (۶۴۴ تا ۶۵۶) نهايی شد و به تمام مناطق فرستاده شد و نسخه های ديگر و يا عبارت هايی که با عبارت های موجود در نسخه تهيه شده توسط عثمان اختلاف داشت از بين برده شد. کتاب مقدس مسلمانان (قرآن) به شکل فعلی آن به کمک افرادی جمع آوری شد که قسمتهايی از آن را ازحفظ می دانستند و يا بر روی پوست يا استخوان نوشته شده بود. (۱) لوکزنبرگ در تحقيق خود ابتدا به زبان عربی و تکامل آن توجه کرده است و به اين مورد اشاره دارد که در زمان پيامبر اسلام، عربی زبان ناکامل و ناقص (به لحاظدستوری و حروف صدا دار و اعراب که دارای فقط ۱۸ حرف بود) بوده و لذا زبان نوشتاری آن زمان نبوده است. مطابق سنت اسلامی، نگارش قرآن به قرن هفتم ميلادی بر می گردد ولی متون عربی و ادبيات عربی کامل از دو قرن پس از آن در قرن نهم ظاهر می شود يعنی همزمان با نگارش زندگينامه محمد توسط ابن هشام در ۸۲۸ ميلادی. بدين ترتيب اولين واژه شناسی عربی مبتنی بر ادبيات قرآن در سال ۷۸۶ توسط الخليل ابن احمد به نام کتاب «العين» يعنی ۱۵۰ سال پس از مرگ پيامبر اسلام در ۶۳۲ ميلادی منتشر شد ( ۲). از اينرو زمان تدوين و يکسان سازی نسخ متعدد قرآن در عصر عثمان، نسخه نهايی شده که امروزه نيز در بين مسلمانان رواج دارد، مبتنی بر زبان نوشتاری- گفتاری آرامی سوری بوده است و از همين رو دارای نقاط و فراز های بسيار مبهمی است که در زبان عربی متولد شده در دو قرن بعد، معانی غير واقعی بخود می گيرند.
لوکزنبرگ در نتايج تحقيق خود توضيح می دهد که که زبان با نفوذ و فرهنگ مسلط در زمان پيامبر اسلام زبان و فرهنگ سوری- آرامی (syro- Aramäisch ) بود. او از طريق روش علمی در زبان شناسی تلاش می کند که به ريشه زبان آرامی درنوشته های قرآن پی ببرد و از اين طريق می تواند به معانی بسياری از آنچه که در قرآن به عربی اشتباه خوانده و ترجمه شده است پی ببرد. بخصوص در سوره های ۴۴ و ۵۲ که در آن به مومنان حوريان بهشتی وعده داده می شود. از نظر او متن قرآن مخلوطی از عبارت ها و وازگانی از حتی زبان ايرانيان و اتيوپيايی، عربی و آرامی بوده است و از اين زبانها اقتباس شده است. مونا ناگر در همين ارتباط در مقاله خود يادآور می شود که در آغاز هم بين مفسران اسلامی قرآن اين بحث وجود داشت اما رفته رفته اين بحث مربوط به عناصرغير عربی در قرآن در کشور های اسلامی و در بين علما ی دينی تابو شده است (۳). لوکز نبرگ می نويسد برخلاف اعتقاد مسلمانان در واقع قرآن به زبان عربی نگاشته نشده است. به اين معنا که زبان متن اوليه قرآن، يک زبان مخلوط و آميخته از بخصوص عربی- آرامی بوده است . او توضيح می دهد که در آن زمان هيچ مدرسه عربی وجود نداشت بجز مرکز مسيحی الانبار و الحيرا در جنوب منطقه ای که امروزه از آن بنام عراق ياد می شود. اعراب آن زمان مسيحی شده بودند و بويژه سوريايی- مسيحی و زبان آنان سوری – آرامی بود. از قرن سوم ميلادی، مسيحيان سوری برای ترويج پيام مسيح به ارمنستان، ايران، چين، هند، اتيوپی و ... می رفتند و از زبان بدوی و يا عربی استفاده می کردند. زبان عربی فقط مجموعه ای از اصوات بود و قاعده و گرامر نوشتاری يا حروف نداشت و مروجان دينی مسيحی ناچار بودند برای نوشتن اصوات عربی از الفبای سوری- آرامی استفاده کنند و بدين ترتيب زبان عربی- آ رامی متولد شد (۴) (همانند زبان فارسی آميخته با حروف لاتين در اينترنت بنام فينگليش!).
بعد از آنکه زبان عربی تکامل يافت، زبان آرامی رفته رفته از بين رفت و ديگر برای نسل های بعد اين زبان قابل فهم نبود. اين در زمانی است که اسلام و زبان عربی بدليل فتوحات خود توسعه می يابد و امپراتوری عرب مسلمان دامنه نفوذ و قدرت خود را بر بسياری از مناطق گسترده می کند.
در نتيجه در چنين فضايی واژها و عبارات آرامی در قرآن که ديگر برای آنها فابل فهم نبود به زبان عربی ترجمه شد. اما اين عبارات غلط خوانده شده و در نتيجه در سايه سلطه سياسی بصورتاشتباه به عربی ترجمه شد. در اين زمان بايد توجه داشت که دين و سياست دست در دست يکديگر داشتند.
لوکزنبرگ به توجه به بسياری از سوره های مکی توضيح می دهد که ادبيات موجود در اين سوره ها در واقع ادبيات سوری- مسيحی است. از ديد او بسياری ازعربها در آن زمان با اين ادبيات کم و بيش آشنايی داشتند. چرا که مذهب مسيحی و يهودی جامعه عرب آنزمان را تحت تاثير قرار داده بود.
به طور مثال در زبان آرامی ( syro- Aramäisch) « حور » در واقع به معنی انگور است که در ادبيات سوری- مسيحی از ميوه های خاص بهشتی است و به نظر لوکزنبرگ همين حور در سوره های ۴۴ و ۵۲ تحت عنوان حوريان بهشتی يا دختران باکره، بعدها به عربی معنی شده است. همچنين درسوره نور آيه ۳۱ آمده است:« ای رسول خدا، زنان مومن را بگو تا چشمها را بپوشانند و فروج و اندامشان را محفوظ دارند و.. بايد سينه و دوش خود را به مقنعه بپوشانند »، درحاليکه معنای سوری- آرامی اين عبارت به سادگی يعنی « آنها بايد شال خود را دور کمرشان ببند ند». اين شال و کمربند همان کمربندی است که در سنت مسيحی، خود عيسی مسيح نيز به دور کمر خود می بست و معنای نجابت داشت.
لوکزنبرگ کلمات و عبارت های اقتباس شده آرامی را چيز نويی نمی داند و به نظر او کلمه قرآن خود نيز از ريشه زبان آرامی (qeryana) است. نفوذ ادبيات مسيحی- سوريايی در قرآن بخصوص در سوره های مکی بسيار زياد است تا جايی که اين انديشه را تقويت می کند که قرآن از همين ادبيات ناشی شده است. (مهاجرت پيروان پيامبر به دستور او از مکه به طرف حبشه در سايه فرمانروای عادل آن که مسيحی بود گويای شناخت دقيق و آشنايی پيامبر به اين اديان دارد).پويين از دانشگاه Saarlandesمتخصص در خط و خوشنويسی قرآن کار لوکزنبرگ را تائيد می کند و معتقد است که او در مسير درستی حرکت می کند.
پويين که تکه هايی از يک قرآن بسيار قديمی را که در هنگام عمليات ساختمانی مسجد بزرگی در صنعا (در يمن) پيدا شده است مورد بررسی قرار داده است. بعضی از تکه های اين قرآن تنها ۵۰ سال بعد از فوت پيامبر اسلام نگاشته شده است. زمانی که پويين اين يافته را بازسازی کرد، متوجه شد که اين نسخه اختلاف بسيار آشکاری با نسخه رسمی فعلی قرآن دارد. او بر اين باور است که با اين يافته بايد تاريخ اسلام را باز خوانی و بازنويسی کرد. چرا که قرآن دارای متن های متفاوتی است. در اين تکه های قرآن پيدا شده در صنعا عبارات و واژگان آرامی بسياری وجود دارد که با نوشتار اصلی عربی آن قابل تشخيص نيست. اين دو زبان بسيار به هم شباهت داشتند. به اين معنا که به لحاظ ساختار نوشتاری لغات بسيار مشترکی داشتند ولی با معنای متفاوت. به طور مثال در زبان هلندی و آلمانی (anbellen ) در زبان هلندی يعنی زنگ زدن ولی در آلمانی به معنی پارس سگ است. لذا پويين سالها است که به لحاظ ساختار زبانی بدنبال تشخيص معانی در زبان عربی است (۵).در پايان يادآورياين نکته ضروری است که شناخت و آگاهی از اين گونه يافته های پژوهشی می تواند به سازگاری بيش از پيش مسلمانان با انديشه و شيوه زندگی دردنيای مدرن ياری رسانده و زمينه باز انديشی پيرامون بسياری ازآموزه های ناموزون با افکار و سلوک مدرن وعقلايی را فراهم نمايد. ( Gerd- Rüdiger Puin )

منابع:
مشخصات کتاب کريستف لوکزنبرگ عبارت است از:
Christoph Luxenberg,“Die syro-aramäische Lesart des Koran ” Verlag das arabische Buch,Berlin,
برای مطالعه بيشتر می توانيد به کتاب محمد ارکون روشنفکر الجزايری به نام اسلام به دو زبان آلمانی و فرانسه مراجعه کنيد:
Mohammed Arkoun , ´´ Der Islam, Annäherung an eine Religion´´ Verlag Palmyra , Heidelberg,
S. 73 -82

۱۳۸۹/۰۸/۱۰

آواز بانوان




يکی دو ماه بعد از انقلاب در سال ۱۳۵۷  که خواندن زنان در راديو و تلويزيون و مجامع عمومی ممنوع شد، پريسا خواننده ترانه ها و آوازهای عرفانی در گفتگو با يکی از مجلات گفت خدايی که من دارم با خواندن زنان مخالف نيست. شايد اشتباه در اين جا بود که خدايی که او می شناخت حاکم نشده بود. کسانی  حاکم شده بودند که با خواندن زنان در ملأ عام مخالف بودند و هنوز هم هستند. 
پس از انقلاب مشروطه زنان علنا وارد صحنه هنر موسيقی شدند. در زمان رضا شاه که سازمان های دولتی به موسيقی مانند هنرهای ديگر توجه نشان دادند، يافتن استعدادهای خوانندگی و تربيت آنها باب شد.
تاسيس راديو در ايران در سال ۱۳۱۹ شمسی که موسيقی بزرگترين و اصلی ترين خوراک آن بود، مايه گسترش و رونق موسيقی شد. آمدن تلويزيون در دهه ۴۰  رونق موسيقی و حضور زنان را چندين برابرکرد. شايد بتوان گفت که سال های ۱۳۱۹ تا ۱۳۵۷ سال های طلايی موسيقی ايرانی بوده است.
اگر انقلاب مشروطه موسيقی ايرانی را از دربار به ميان مردم آورد،  انقلاب اسلامی، اين روند را برگرداند و موسيقی را از فضاهای عمومی به فضاهای خصوصی کوچانيد؛  کار به جايی کشيد که تا سال ها حمل يک ساز از جرم های آشکار به حساب آمد.
بازار سازهای ايرانی دست کم برای مدتی از دست رفت، نوازندگان منزوی و خانه نشين شدند، آهنگسازان ديگر سفارشی برای ساختن آهنگ دريافت نمی کردند، ترانه سازان ترانه ای نمی ساختند و خوانندگان ناگزير در جستجوی جايی برآمدند که بتوانند زنده بودن خود را بار ديگر اعلام کنند؛ آنها بدون خواندن زنده نبودند.

سخت کوشی بسياری از هنرمندان و تلاش شخصی آنها برای حفظ موسيقی و تربيت خوانندگان ونوازندگان جوان، عليرغم ترشرويی رسمی مقامات، به داد هنر موسيقی رسيد. آنها توانستند نه تنها هنرمندان برجسته ای را بار آورند بلکه دامنه خلاقيت و نوآوری را در موسيقی ايرانی گسترش دهند.  و بسياری از هنرمندان برجسته کنونی موسيقی ايران حاصل اين پشتکارهستند.
اما در فضای پس از انقلاب ديگر جايی برای خوانندگان زن نبود.
بهترين خوانندگان ايرانی بويژه زنان خواننده، به استثنای معدود کسانی که هنوز در ايران می توانستند به نوعی فعاليت کنند، راهی خارج از کشور شدند.
حتا خوانندگانی مانند سوسن که از درون مردم برخاسته بودند راهی جز اين نيافتند که خود را به گروه مخاطبانی برسانند که در خارج از کشور گرد آمده بودند. آنانی هم که سال ها طاقت آورده زندگی در وطن را برگزيده بودند، مانند گوگوش، سرانجام، ناگزير به مهاجرت شدند.
امروزه تنها آن نوع از موسيقی هايی رسما تشويق می شود که صبغه مذهبی و انقلابی داشته باشد و فضا عملا بر موسيقی به عنوان يک هنربسيار تنگ شده وبرخلاف بسياری ازجاهای ديگر شايد نتوان از اقتصاد موسيقی ايرانی نام برد.