۱۳۸۹/۰۲/۰۸

زن عشق میکارد و کینه درو میکند ...


زن

زن عشق می كارد و كینه درو می كند ...
دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر.
می تواند تنها یك همسر داشته باشد
و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی!
برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه ولی لازم است
و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج كنی ...
در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو ...
او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی!
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی ...
او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد ...

او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ...

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...؟

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد ...

و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،

زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛

گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛

سینه ای را به یاد می آورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند ...

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد ...!

و این رنج است ...
شهید دکتر شریعتی

۱۳۸۹/۰۱/۲۳

ز شیر شتر خوردن و سوسمار ...

خیلی وقت بود که دو بیت از شاهنامه فردوسی توسی ذهنم رو مشغول میکرد اما هرچی توی شاهنامه میگشتم پیدا نمی کردم شاید شاهنامه ای که به دستم رسیده بود دچار سانسور شده بود یا شاید اصلا این ابیات از فردوسی نیست!!! اما امروز یکی از دوستان خوبم ابیات کاملش رو برام ای میل کرد اما بازم قلقلکم اومد و توی اینترنت گشتم دنبال دلایل و جزییات کاملتر ... اما اکثرا"  فیلتر شده بود اما توی یکی از این وبلاگها متنی رو دیدم  که بدم نیومد اینجا بیارمش ...


"ز شیر شتر خوردن..." از آن کیست؟
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جایی رسیده ست کار

که تخت عجم را کنند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو!

این دو بیت با وجود شهرت فراوانی که دارند و با آنکه در برخی چاپهای متداول شاهنامه ، در بخش "نامه رستم فرخزاد به سعد وقاص" نقل شده اند ، به دلایل متعدد از استاد طوس نیستند. به همین علت است که در چاپ خالقی مطلق نیز به نشانه الحاقی بودن در میان [ ] آمده اند.

آقای ابوالفضل خطیبی - از شاهنامه شناسان معتبر این روزگار- در مقاله ای که پیش از این در نشر دانش منتشر کرده اند ، دلایل متعددی بر الحاقی بودن این بیتها اقامه کرده اند ، از این قبیل که (۱)این ابیات را در نسخه های کهن تر شاهنامه نمی توان یافت .(۲) ارتباط این دو بیت با ابیات قبل و بعد بسیار ضعیف است و همچون وصله ای ناجور گویا به متن شاهنامه سنجاق شده اند و با حذف آنها خللی بر سیر داستان وارد نمی شود (۳)"تفو" از واژه ها شاهنامه نیست و جز در یکی دو بیت الحاقی و مشکوک دیگر نیامده و از همه مهم تر اینکه(۴) تحقیر قومی به بهانه نوشیدن - مثلا - شیر شتر و برپایه نگرشهای قومی و نژادپرستانه دور از شان شاعر و اندیشمند بزرگی چون فردوسی است. اساسا در سراسر شاهنامه نمی توان چیزی یافت که بر ستیزه شاعر آن با دیگر نژادها و اقوام - صرفا - به خاطر مسائل نژادی دلالت کند. از همه اینها گذشته باید توجه داشت که ابیات مورد بحث در سیاق روایت آمده اند و حتی به فرض صحت ، لزوما بیانگر دیدگاه خود شاعر نیستند و...

حال که دانستیم این ابیات، به حکیم طوس و اثر انسانی و ارجمندی چون شاهنامه تعلق ندارند ، این سوال پیش می آید که این ابیات از کجا آمده اند؟ برای پاسخ دادن به این سوال باید نظری بیفکنیم به کتاب قصه حمزه که ظاهرا قدیمی ترین ماخذی است که این ابیات در آن، با کمی تفاوت، آمده اند.قصه حمزه یکی از کهن ترین روایتهای عامیانه است و آن را از زمره حکایات عیاران و جوانمردان می توان شمرد. تحریرهای مختلفی از این قصه سنتی که قرنها ورد زبان نقالان و قصاصان بوده وجود دارد که از آن جمله به رموز حمزه و حمزه نامه و حمزه صاحب قران و ...می توان اشاره کرد. روایت کهنی از این قصه نیز به زبان عربی وجود دارد که هنوز در سرزمینهای عربی مشهور است.مرحوم دکتر جعفر شعار قصه حمزه را در سال ۱۳۴۷ در دو جلد منتشر کرده است.در چند موضع از قصه حمزه ابیات مورد بحث به این صورت آمده اند:

به شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را بدین جا رسیده ست کار

که ملک عجم شان کند آرزو
تهو باد بر چرخ گردان تهو !

همان گونه که ملاحظه می فرمایید بین متن این بیتها در حمزه نامه با بیتهای منسوب به شاهنامه تفاوت معناداری مشاهده می شود . این تفاوت این گمان را تقویت می کند که کاتبان حمزه نامه یا مولف اصلی، آن را از شاهنامه به وام نگرفته اند. در نقل حمزه نامه به جای «تفو» « تهو» آمده که واژه ای کهن به همان معنی"تفو" است و به نظر می رسد از اصالت بیشتری برخوردار است. گویا کاتبان شاهنامه بعدا "تهو " را با تعبیر مانوس تر "تفو" عوض کرده اند.سیاق کاربرد این ابیات در حمزه نامه - بخلاف شاهنامه - طبیعی به نظر می رسد و مفهوم آن نیز با روایت کاتبان شاهنامه به شکل معناداری متفاوت است.

در روایت حمزه نامه، حمزه - قهرمان داستان - وارد دربار خسرو انوشیروان می شود و به واسطه خدمات و شجاعتهایی که از خود نشان می دهد ، مورد توجه پادشاه ایران قرار می گیرد، در نتیجه جمعی از درباریان بر او رشک می برند و «تاجها بر زمین زدند که فریاد از دست عرب کشکینه خوار و پشمینه پوش به ریگ بیابان پرورده! به شیر شتر خوردن و ....» مفهوم ابیات حمزه نامه ظاهرا این است که امان از این امیر حمزه عرب که کارش به جایی رسیده که در دربار پادشاه ایران نیز جایگاه والایی یافته و در ملک عجم او را طلب و آرزو می کنند...!

تاریخ دقیق تالیف قصه حمزه دانسته نیست.دکتر ذییح الله صفا معتقد بودند که کتاب قصه حمزه به دستور حمزة بن عبدالله خارجی که در قرن دوم هجری در نواحی شرقی ایران دستگاه حکومت داشته تالیف شده است. بر اساس این دیدگاه سابقه کتاب قصه حمزه به پیش از روزگار سروده شدن شاهنامه باز می گردد ،ولی هیچ قرینه تاریخی یا درون متنی وجود ندارد که سخن نویسنده محترم تاریخ ادبیات در ایران را تایید کند. به هرحال آنچه ما در مورد ماخذ این بیتها احتمال داده ایم نیز تنها یک احتمال است و اینکه آیا کاتبان شاهنامه این دو بیت جنجالی را از حمزه نامه که افسانه ای بسیار رایج در آن روزگار بوده گرفته اند یا از جایی دیگر، یا از پیش خود آنها را افزوده اند ، معلوم نیست. به قول علما :" الله اعلم"!

http://mr-torki.blogfa.com/post-165.aspx

اما شعر فردوسی :
شکست ایرانیان و یزدگرد سوم در جنگ با اعراب
فردوسی شاعر ملی ایران سروده

چو بخت عرب بر عجم چیره گشت / همه روز ایرانیان تیره گشت
جهان را دگرگونه شد رسم و راه / تو گویی نتابد دگر مهر و ماه
ز می نشءه و نغمه از چنگ رفت / ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت
ادب خوار گشت و هنر شد وبال / به بستند اندیشه را پر و بال
جهان پر شد از خوی اهریمنی / زبان مهر ورزیده و دل دشمنی
کنون بی غمان را چه حاجت بمی / کران را چه سودی ز آوای نی
که در بزم این هرزه گردان خام / گناه است که در گردش آریم جام
بجایی که خشکیده باشد گیاه / هدر دادن آب باشد گناه
چو با تخت منبر برابر شود / همه نام بوبکر و عمر شود
ز شیر( شاش ) شتر خوردن و سوسمار / عرب را به جایی رسیده است کار
که تاج کیانی کند آرزو / تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
دریغ است ایران که ویران شود / کنام پلنگان و شیران شود



http://www.avayekhial.com/
«زشـــيــر شتــر خوردن و سوسمار» //ز دســــت خــطـاهــاي ايــن روزگار
«عرب را به جــایي رسيده است كار» //كه گشته است بر دوش ايران سوار
«تــفــو بــر تــو اي چرخ گردون تفو»//بـــرایـــــن شوربــختـان مجنون تـفو
سه پاره از این خاک پر قدرمان //شــده خار چشم اماراتیان
پشه چیست ، که ادعایش چه باد ؟// ویک فوت ما بهر او تند باد
امارات ، بی خود مــكــن ادعـــا // مــروري بــكــــن درس جـــغـــرافـــيــا
زتـــاريــــخ هم دور و بــيــگانــه اي// ويـــا آن كـــه مدهوش و ديوانه اي
محال است یـــک مــتر از خـــاک مــا // جــدا گردد از مــیــهــن پـــاک مـــا
نــديـــدي مگر حال صـــدامــيـــان//چــگـونــه بــرافـــتــاد ه اند از مـيـان
اگــرچـــيـــزي از خـــاك ايــران زمـيـن// بــشــد قــســمــت آن بُت جور و كين
بـه تـــو نــيـــز خـواهـد رسد چیزکی // اگر پرسی ازمن بگویم زکی
سرافراز و « جـاويــــد» بــــادا وطـــن // ودور از وجـــودش شـــــود اهـــرمن
بــــه تاریـــخ این نکتــه مــانــَد به یاد // « چــو ايـــران نـبــاشــد تــن مـن مباد»

محمد جاوید
به نظر من اعراب هیچ گاه سر سازگاری با ایرانیان نخواهند داشت

۱۳۸۹/۰۱/۲۲

جهان سومی ...

جهان سومی ...
بعضي سوختن ها جوري هستند كه تو امروز ميسوزي، اما فردا دردش را حس ميكني...
داستان كيفيت زندگي و" رشد" آدمها در جاهايي كه "جهان سوم " ناميده ميشوند ، مثل همين جور سوزش هاست ...
از هردوره كه ميگذري، ميسوزي و در دوره بعد دردش را ميفهمي ...

شادي ها و دغدغه هاي كودكي ما :
در همان گوشه دنيا كه "جهان سوم "ناميده ميشود، شادي هاي كودكي ما درجه سه است ، ولي دغدغه هاي ما جدي و درجه يك...
شادي كودكيمان اين است كه كلكسيون " پوست آدامس" جمع كنيم...
يا بگرديم و چرخ دوچرخه اي پيدا كنيم و با چوبي آن را برانيم...
توپ پلاستيكي دو پوسته اي داشته باشيم و با آجر، دروازه درست كنيم و دركوچه هاي خاكي فوتبال بازي كنيم...
اما دغدغه هايمان ترسناك تر بود...
اينكه نكند موشكي يا بمبي، فردا صبح را از تقويم زندگي ات خط بزند ...
اينكه نكند "دفاعي مقدس"، منجر به مرگ نامقدس تو بشود يا تو را يتيم كند...
از ديفتري ميترسيديم...
از وبا...
از جنون گاوي ...
مدرسه، دغدغه ما بود...
خودكار بين انگشتان دستمان كه تلافي حرفهاي ديروز صاحبخانه به معلممان بود...
تكليفهاي حجيم عيد ...
يا كتابهايي كه پنجاه سال بود بابا در آنها آب و انارميداد....


شادي ها و دغدغه هاي نوجواني ما :
دوره اي كه ذاتا بحراني بود و بحران " جهان سوم" بودن هم به آن اضافه شده ...
در آين دوره، شاديهايمان جنس " ممنوعي" دارند...
اينكه موقتي عاشق شوي...
دوست داشتن را امتحان كني...
اينكه لبت را با لبي آشنا كني....
اما همه اين شادي ها را در ذهنمان برگذار ميكرديم...
در خيالمان عاشق ميشويم...همخوابه ميشويم...ميبوسيم....
كلا زندگي يك نفره اي داريم با فكري دو نفره ....
اين ميشد كه ياد بگيريم "جهان سومي" شادي كنيم..
به جاي اينكه دست در دست دخترك بگذاريم،او را....
با او قدم نزنيم و فقط دنبالش كنيم...
يا اينكه نگوييم "دوستت دارم" و بگوييم "امروز خانه خالي دارم"
در عوض دغدغه هايمان بازهم جدي هستند...
اينكه از امروز كه 15 سال داري، بايد مثل يك مرتاض روي كتابهاي ميخي مدرسه ات دراز بكشي و تا بيست و چهار سالگي همانجا بماني...
بترسي از اين كه قرار است چند صفحه پر از سوالات "چهار گزينه اي " ، آينده تو ، شغل تو ، همسر تو و لقب تو را تعيين كند...
تو فقط سه ساعت براي همه اينها فرصت داري...

شادي ها و دغدغه هاي جواني ما:
شادي ها كمرنگ تر ميشود و دغدغه ها پررنگ تر...
شايد هم اين باشد كه شادي هايت هم، شكل دغدغه به خودشان ميگيرند..
مثلا شادي تو اين است كه روزي خانه و ماشين ميخري ...
اما رسيدن به اين شادي ها برايت دغدغه ميشود....
رسيدن به آنها براي تو هدف ميشود...
هدفي كه حتما بايد "جهان سومي" باشي كه آنرا داشته باشي ...
و هيج جاي ديگربراي كسي هدف نيستند...
بعضي از شادي هايت غير انساني ميشود...
با پول شهوتت را ميخري...
با گردي سفيد مست ميشوي نه با شراب...
با دود دغدغه هايت را كمرنگتر ميكني و غبار آلود...

اگر جهان سومي باشي، استاندارد و مقياس هاي تمام اجزاي زندگي تو ، جهان سومي ميشود...
اينكه در سال چند بار لبخند ميزني...
در روز چند بار گريه ميكني...
راهي كه تو را به بهشت و جهنم ميرساند...
و حتي جنس خداي تو هم جهان سوميست .....
دراين دنياي عجيب، ديدن دست برهنه يك زن هم ميتواند براحتي تو را خطاكار كند وقلبت را به تپش وادارد...
در اين دنيا "سلام " به غريبه و بي دليل، نشانه ديوانگيست...
لبخند بي جاي زن هم دليل فاحشگي اوست ...
در اين جهان سوم ، كسي را نداري كه به تو بگويد چقدر مسواك و خميردندان، واكسن، بوسيدن، خنديدن، رقصيدن خوب هستند...
اينكه آينده خوب را خودت بايد رقم بزني و كسي قرار نيست براي اين كار به تو كمك بكند.....
اينكه هميشه جهان اول ، طاعون جهان سوم نيست ...

گاهي فكر ميكني كه به سرزمين جهان اولي ها مهاجرت كني تا از جهان سومي بود ن رها شوي...
اما ميفهمي كه با مهاجرتت شادي ها، دغدغه ها، جهانبيني، خدا و معيارهايت هم با تو سفر ميكنند....

گاهي ميماني كه اين جهان سوم است كه كيفيت تو را تعيين ميكند يا اينكه "تو "جهان سوم را درست ميكني؟

۱۳۸۹/۰۱/۲۱

میبد ، موره زندگان ...

میبد ، موزه زندگان
سرآغاز پیدایی میبد مثل خیلی از کهن شهرهای ایران، آمیخته به افسانه است. گفته‌اند که چون پس از حملۀ اعراب مسلمان به ایران، پناهگاه موبدان زرتشتی بود، مُؤْبدان، میبدان و به تدریج میبد خوانده شد. افسانه‌های دیگر، پیدایی شهر را به دوران ساسانی (سده سوم تا هفتم میلادی) رسانده‌اند. میبد اما، بسیار کهن تر از این‌هاست. کاوش‌های باستان شناسی در نارین قلعه روشن ساخته که لایه‌های زیرین این کهن دژ به هزاره چهارم پیش از میلاد تعلق دارد؛ یعنی قرن‌ها پیش از ورود آریایی‌ها به ایران و شکل‌گیری سلسله‌های ماد و هخامنشی. میبد بر بستر یکی از فرونشستگی‌های استان یزد شکل گرفته است. آب‌های زیرزمینی که از کوه‌های پیرامون – شیرکوه، سیاه کوه و کوه‌های خَرانَق - سرچشمه می‌گیرند، در این ناحیه به سطح زمین نزدیک و درون قنات‌ها جاری می‌شوند. این وضع، زمینه ساز شکل گیری میبد در این گوشه از کویر بر سر راه باستانی کرمان به ری شده است. ساختار میبد میبد نمونه کاملی از شهر ایرانی در مناطق مرکزی و کویری است. این گونه شهرها به سه بخش تقسیم می‌شوند: هسته اصلی آنها متشکل از قلعه یا کهن دژ است که بر سراسر شهر اشراف دارد و با برج و بارو و خندق از سایر بخش‌ها جدا می‌شود. این بخش جایگاه حاکم بوده است. بخش دوم، شارستان نام دارد که در پای کهن دژ شکل می‌گرفته و با محله‌های کوچک و بزرگ و مکان‌هایی چون مسجد جامع و بازار جای زندگی اهالی شهر بوده است. شارستان نیز برج و بارو و خندق دارد و تنها از طریق دروازه‌ها می‌توان به درونش راه یافت. بخش سوم بیرونه شهر یا رَبَض است. این بخش جایگاه باغ‌ها و زمین‌های کشاورزی بوده و جمعیت زیادی از کشاورزان در محله‌های آن زندگی می‌کرده‌اند. بنابراین حیات اقتصادی شهر وابسته به ربض بوده است. این ساختار ریشه در جنگ‌ها و ناامنی‌هایی دارد که همواره شهرهای ایران را تهدید می‌کرده‌اند. اگر بیگانه‌ای به شهر یورش می‌برد، اهالی ربض به شارستان پناه می‌بردند و اگر شارستان تسخیر می‌شد، کهن دژ به مقاومت خویش ادامه می‌داد. شهرهایی مانند یزد و کرمان طبق همین الگو ساخته شده بودند اما در دوره معاصر دستخوش دگرگونی‌های بزرگ شدند. ارگ بم (پیش از زلزله) و ارگ راین در استان کرمان، نمونه‌های کاملی هستند که هرچند دگرگون نشده‌اند، اما کسی درونشان زندگی نمی کند؛ و میبد نمونه کمابیش سالمی است که هنوز اهالی خویش را از کف نداده. به واقع، موزه‌ای است که انسان‌ها نیز در آن زندگی می‌کنند. محله‌های میبد میبد برآمده از خشت و گل است و حیرت‌آور این که بناهای خشت و گلی اش صدها و بلکه هزاران سال دوام آورده‌اند. از همه مهمتر کهن دژ نارین قلعه با حدود شش هزار سال پیشینه تاریخی است که ساختار کنونی اش به سده چهاردهم میلادی می‌رسد. در شارستان میبد، محله بالا (جنوب شهر) با کالبد فشرده خود، جایگاه زندگی و کسب و کارصنعتگرانی بوده که دست ساخته‌های سفالینشان هنوز شهره خاص و عام است. محله پایین (شمال شهر) جایی بوده که در آن آب قنات‌ها به سطح زمین می‌رسیده و باغ‌های شهر را سیراب می‌ساخته است. این جا محل باغ- خانه‌های بزرگ و زندگی اعیان و اشراف بوده است. و بالأخره به محل کوچُک (شرق شهر) می‌رسیم که دامداران و باغداران و کشاورزان زمیندار را درخود جای می‌داده است. هرکدام از این محله‌ها، زیرمحله‌های کوچک تری داشته اند. اهمیت میبد در شارستان، عناصری چون مسجد جامع، تداوم حیات اجتماعی- اقتصادی شهر از روزگاران دور تا به امروز را گواهی می‌دهند. گمان می‌رود که مسجد جامع برجای یک آتشگاه ساسانی ساخته شده و شواهد تاریخی قدمتش را به سده‌های نخستین اسلامی (سده هشتم میلادی) می‌رساند. ساختار کنونی مسجد متعلق به سده‌های سیزدهم تا پانزدهم میلادی است و حتی زیلویی که تا سالیان اخیر زیرپای نمازگزارانش پهن بود، ۶۲۳ سال عمر دارد. در بیرونه شهر یا همان رَبَض به محله‌های دیگری همچون بیدِه و فیروزآباد برمی خوریم. آثار تاریخی این محله‌ها مانند مسجد فیروز آباد و خانه بُرونی گاه تا ششصد سال قدمت دارند. مهمترین عنصر بیرونه میبد که با گسترش شهر جزیی از آن شده، مجموعه کاروانسرا یا رباط عباسی متعلق به دوران صفوی (سده هفدهم میلادی) است. کنار این رباط ، چاپارخانه میبد خودنمایی می‌کند. این، آخرین بازمانده چاپارخانه‌هایی است که از زمان داریوش هخامنشی تا پایان دوره قاجار، سازمان پستی ایران را شکل می‌دادند. و میبد از این گونه آثار کهن بسیار دارد. همه در اوج زیبایی، در کمال سادگی، ساخته از خشت و گل و جان به در برده از گزند زمان. این شهر- موزه نخستین شهر تاریخی ایران بود که در سال ۱۳۷۹ در فهرست آثار ملی ثبت شد و با بنیاد یک پایگاه پژوهشی تحت حفاظت ویژه قرار گرفت.

۱۳۸۹/۰۱/۱۸

آواز بانوان ...

آواز بانوان
نمیدونم چرا آدمهای کج فهم و دگم ، گاهی بدجوری به پستم میخورن و کفرم رو در میارن ... روز یکشنبه با یکی از همکارانم در محل کارم صحبت میکردم درباره ظلم و اجحافی که بر آواز و موسیقی اصیل ایرانی وارد میشه . بحث بر سر نشون ندادن ساز بود و مخالفت با اجرای آواز بانوان که یکی از دوستان از اونجایی که خر مذهب تشریف داشتن فرمودن که در قرآن اومده که شنیدن صدای آواز زن برای مرد حرام است !!!!!!! من هم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم اگه قرار بود صدای آواز زن برای مرد حرام باشه که خدا بیکار بوده صدای زیبا رو برای خانومها گذاشته ؟؟؟ شنیدن صدای آواز  زن برای مرد حرامه اما شنیدن صدای آواز مرد برای زن حرام نیست؟؟؟ تازه اگه همچین چیزی توی قرآن اومده و خدا همچین حرفی گفته که من بعید میدونم ،من اون  خدا رو به خدایی قبول ندارم!!! کار ندارم بحث بالا کشید تا جایی که این دوستمون کم آورد گفت : غیرت تو اجازه میده که مادر و خواهرت جلوی مرد نامحرم آواز بخونن؟؟؟؟ خدایی شما بودین چی جواب میدادین؟؟؟

توی آرشیو متن هایی که دوستشون دارم و یه جورهایی سرحالم میاره این متن رو میذارم که چند وقت پیش یکی از دوستانم برام ایمیل زده بود ... شاید این بهترین جواب باشه گرچه اینجور آدمها هیچوقت کم نمیارن ...

ورزش بانوان

یکی از چیزهایی که این طرفها به وفور یافت می شود، بچه های کم سن و سالی هستند که به ظاهر ایرانی اند، اما هیچ شباهتی به ایران و ایرانی ندارند. بسیاری از آنها حتی زبان فارسی را هم بلد نیستند و برخی از آنان که می توانند دست و پا شکسته منظورشان را برسانند، چیز زیادی از ایران نمی دانند.
چند وقت پیش به همراه دوستی که خیلی برای مترقی نشان دادن سیمای جمهوری اسلامی احساس وظیفه می کند، منزل یکی از دوستان بودیم که یک فرزند 16 ساله داشت با همان تفاسیری که ذکر شد . گویا این هموطن 16 ساله به دیدن یکی از مسابقات ورزشی رفته بود که بانوان ایرانی هم در آن شرکت داشتند . نوع پوشش بانوان ایرانی سوالاتی را در ذهن این هموطن 16 ساله و دیگر دوستان وی ایجاد کرده بود که وی را بر آن داشت تا آن سوالات را با یک ایران شناس متبحر!! در میان بگذارد. از آنجایی که بنده اعتقاد دارم ملاقه فرو کردن در بعضی چیزها اصلا خوب نیست و باعث می شود تا بوی بد آن به مشام همه برسد، سعی کردم تا موضوع بحث را عوض کنم اما این دوست ما با نادیده گرفتن توصیه های ایمنی و به قصد تنویر افکار عمومی، به جنگ نوجوان 16 ساله ای رفت که با سوالات ساده و بی آلایش خود به ما فهماند که بایدها و نبایدهای امروز ایران از چنان منطق بی پشتوانه ای برخوردارند که حتی از قانع کردن یک نوجوان 16 سالهء سوئدی هم ناتوان است. توجه شما را به این سوال و جواب جلب می کنم:

_ میگم خانومای ایرانی تو ایران هم مجبورن با همین لباسا ورزش کنن یا فقط وقتی که از ایران میان بیرون باید اینا رو بپوشن.
_ نه تو ایران مجبور نیستن این لباسا رو بپوشن.
_ یعنی اگه شما اونا رو بدون این لباسا ببینین اشکال نداره؟
_ من این رو گفتم؟
_ آره دیگه، خودت گفتی تو ایران مجبور نیستن این لباسا رو بپوشن.
_ اونا مجبور نیستن این لباسا رو بپوشن واسه اینکه آقایون اصلا نمی تونن ورزش کردن خانوما رو ببینن، چون دیدن ورزش اونا با این لباسا هم اشکال داره.
_ ولی اینجا که اشکال نداره.
_ خب، اونجا داره.
_ چرا؟
_ چون ما می خواهیم خانومهامون در مسابقات جهانی شرکت کنن، ما که نمی تونیم به اینا بگیم آقایون نگاه نکنن ولی تو کشور خودمون میتونیم بگیم.
_ اینکه آقایون ورزش خانوما رو ببینن، اشکالش واسه خانوماست یا آقایون؟
_ واسه هر دو
_ اگه واسه خانوما هم اشکال داره، پس چرا خانوما میان اینجا تا آقایون خارجی نگاشون کنن؟
_ واسه اینکه اشکالش این قدر نیست که ما خانومهامون رو از مسابقات جهانی محروم کنیم
_ اشکالش چقدره؟
_ نمی دونم
_ پس فقط آقایون ایرانی نباید ورزش کردن خانومای ایرانی رو ببینن؟
_ احتمالا
_ ولی اینجا آقایون ایرانی میان ورزش خانومای ایرانی رو می بینن
_ کیا؟
_ ورزشکاران مرد ایرانی و اعضای سفارت
_ خب اینا میان تا تیم بانوان رو تشویق کنن
_ مگه تو ایران آقایون واسه چه کاری میرن ورزشگاه؟
_ خب اونجا به اندازهء کافی خانم هست که تشویق کنن
_ یعنی اگه خانم ها برای تشویق به اندازهء کافی نبودن، آقایون می تونن برن تشویق کنن؟
_ نه
_ یعنی فقط آقایون ایرانی که تو ایران زندگی می کنن نمی تونن برن ورزش خانومهای ایرانی رو ببینن؟
_ ولش کن بابا. راستی می خواهی چی کاره بشی؟

اما از آنجایی که این هموطن 16 ساله دوست ما را با سفیر ایران عوضی گرفته بود، اصلا ول کن معامله نبود.

_ میشه بگی اشکاله دیدن ورزش خانوما چیه؟
_ مشکل شرعی داره
_ شرعی یعنی چی؟
_ شرعی یعنی دینی
_ چرا؟
_ ببین عزیزم، شاید تو این کشور این چیزا عادی باشه اما تو ایران عادی نیست. به همین خاطر ممکنه آقایون با دیدن این چیزا به مشکل بیافتن
_ چه مشکلی؟
_ ممکنه به گناه بیافتن
_ یعنی شما هم ممکنه با دیدن مامان من به گناه بیافتی؟
_ مگه مامان تو ورزشکاره؟
_ آره
_ جدی؟ نه خب.منظورم اونا بود
_ اونا کی هستن؟
_ اونایی که این قانون رو گذاشتن منظورشون این بوده که ممکنه بعضی از مردا به گناه بیافتن نه همه شون
_ تو کشور شما واسه اینکه بعضی از مردا به گناه نیافتن، جلوی همهء مردا رو می گیرن؟
_ آره
_ خب دیدن ورزش خانوما از تلوزیون که بیشتر میتونه آقایون رو به گناه بندازه، چون تلوزیون تصویر بسته تری نشون میده.
_ من گفتم که ورزش خانوما از تلوزیون پخش میشه؟
_ مگه نمیشه؟
_ نه
_ پس اون خانومی که نمیتونه بره ورزشگاه چه جوری ورزش خانوما رو میبینه؟
_ احتمالا نمی بینه
_ این جوری که هیچ تبلیغی برای ورزش خانوما نمی شه و بتدریج خانومای کشور علاقه مندی خودشون رو به ورزش از دست میدن
_ نه بابا، این طورا هم نیست
_ من اگه جای خانومهای کشورتون بودم در اعتراض به این مسأله دیدن مسابقات ورزشی آقایون رو تحریم می کردم
_ کی به تو گفته که خانوما می تونن برن ورزش کردن آقایون رو ببینن؟
_ مگه نمی تونن؟
_ نه
_ چرا؟
_ چون اون هم مشکل شرعی داره
_ یعنی تلوزیون شما اصلا ورزش رو پخش نمی کنه؟
_ چرا ورزش آقایون رو پخش می کنه
_ این که خانومها ورزش آقایون رو از تلوزیون ببینن که بدتره
_ چرا؟
_ وقتی که من به استادیوم میرم با خودم یک دوربین هم میبرم چون از اون بالا چیزی پیدا نیست ولی از تلوزیون همه چیز پیدا است
_ خب، آره .... راستی بابات کجاست؟
_ اگه خانومها نباید ورزش کردن آقایون رو ببینن، پس چرا خانومهای ورزشکار شما وقتی میان اینجا، ورزش کردن آقایون رو میبینن
_ ببین! یه چیزایی هست که شاید خودش بد نباشه ولی اشاعهء اون اشکال داره
_ اشاعه یعنی چی؟
_ اشاعه یعنی ترویج و همگانی کردن اون
_ یعنی اگه همه بیان و ورزش رو ببینن خوب نیست؟ من قبلا فکر میکردم که دولتها کلی پول خرج میکنن تا همه بیان سراغ ورزش.
_ نه! ترویج بی بند و باری اشکال داره
_ مگه دیدن ورزش بی بند و باریه
_ ببین! این حرفا واسه اینه که تو دلیل حجاب رو نفهمیدی. ما اعتقاد داریم که حجاب یک محدودیت نیست بلکه مصونیت هست.
_ معنی این جمله که الان گفتی چیه؟
_ یعنی اینکه من غلط بکنم دیگه بیام خونه ی شما

۱۳۸۹/۰۱/۱۶



Photo : meysam rezakhan

Soll es ein Tag kommen, wo der Mensch Natur ist der Lehrer, die Menschheit ist sein Buch und das Leben ist seine Schule?
Wird an diesem Tag sein?